باب بیست وششم درتوکل(منجیات)

ساخت وبلاگ

البابُ السّادِس وَالعِشرُون فِی التَّوَکُّل

باب بیست وششم در توکّل

ترجمۀ اجمالیه :فرمود امام صادق علیه السّلام: توکّل کردن عبد برحقّ تعالی در امورخود،قدحی است مَمهور به مُهرحقّ تعالی؛پس شُرب نمی کند ونمی آشامد ازآن قدح وبازنمیکندآنرامگرشخص صاحب توکّل؛چنانکه فرموده است حقّ تعالی:«وبرخداوند،پس هرآینه توکّل می نمایند اهل توکّل»(1).ونیز فرموده است:« وبرخداوند پس توکّل نمائید اگرهستید اهل ایمان»(2). گردانیده است حقّ تعالی توکّل را کلید ایمان وایمان را قفل توکّل.وحقیقت توکّل، برگُزیدن غیراست برحظّ ونصیب خود؛واصل ایثاروبرگُزیدن مقدّم داشتن شیء است به حقّ او. ومُنفَک نمی شود شخص مُتوکّل درتوکّل خود،از ثابت کردن یکی از دوایثاروبرگُزیدگی؛پس اگربرگزید آنچه را که توکّل سبب آن است و آن امرموجود است؛مَحجوب ومَستورمی گردد به آن ازحقَّ تعالی،واگربرگُزید مُسبّب سبب توکّل را،واوحضرت خالق است سبحانه.باقی می ماند با او.پس اگر اراده داری آنکه بوده باشی توکّل نماینده نه دست به سبب زننده،پس تکبیربگو برروح خود پنج تکبیرو وداع بکن آرزوهای خود راتماما ًمثل وداع کردن موت حیات را. وپست ترین مرتبۀ توکّل،آن است که پیشی نگیری رزق مقدور خود را به همّت ،و قصد ومطالعه نکنی مَقسوم خودت را،وطلب اِشراف واطّلاع ننمائی برآنچه مَعدوم ونصیب تونیست،تا آنکه بشکند به یکی ازاین دو،عقد ایمان تو،وحال آنکه شعور نداشته باشی. واگرقصد کنی برآنکه واقف شوی بربعضی شِعاروآداب اهل توکّل که اَهلیّت وشایستگی توکّل دارند،پس چنگ بزن به دست آویز این حکایت. واین آن است که روایت شده است آنکه بعضی از اهل توکّل وارد شد بربعضی از ائمّۀ دین،پس گفت:« خدا ازتو راضی باشد مهربانی فرما برمن به جواب مسأله ای درتوکّل» وحضرت امام ص بود که می شناخت مرد را به حُسن توکّل وشرافت وَرَع،ومسلّط بودبرملاحظۀ صدق او درآنچه از آن سؤال کرده بود،ازپیش ازآنکه ظاهرسازدسائل او را پس فرمود ازبرای سا ئل:توقّف نما درمکان خود ومهلت ده مرا ساعتی». پس چنین کرد. ودراین بین حضرت امام،سربه زیر انداخت با تأمّل ازبرای جواب اوکه ناگاه گذشت برهردو،فقیری.پس داخل کرد امام ص دست خود را درجیب خود وبیرون آورد چیزی را وداد آن را به فقیر. پس روکرد برسائل وفرمود:بیا وسؤال کن از آنچه ظاهرشده ازبرای تو. پس گفت سائل «اَیُّهُا الاِمام می شناسم من تورا با قدرت وصاحب تَمَکُّن ازجواب سؤال خودم پیش ازآنکه طلب مهلت فرمائی ازمن، پس چه می شد تورا درتعویق انداختن جواب سؤال من؟.پس فرمود امام:ازبرای آنکه اعتبار گیری معنی توکّل را ازمن پیش ازکلام من در توکّل؛زیرا که نمی توانستم ببینم خود را سهو کننده به باطن خود و

448-حال انکه پروردگارمن مطلّع بود برباطن امرمن آنکه تکلّم می کنم به علم توکّل ودرجیب من یک دانِقی است.پس حلال نبود ازبرای من تکلّم به علم توکّل،مگر بعداز بَذل کردن آن،تا آنکه خداوند عالِم گردد به آن.پس فریاد زد مردسائل فریاد بلندی،وقَسَم یاد کرد آنکه منزل نگیرد درآبادی، واُنس نگیرد به کسی مادام که زنده است.

توضیحات

1-وَعًلَی اللهِ فَلیَتَوَکّلِ المُتَوَکّلِونَ،یعنی درهمه حال برخدا توکّل کنندسورۀ ابراهیم 14 /12

2-وَعَلَی اللهِ فَتَوَکَّلُوا اِن کُنتُم مؤمنین،یعنی برخدای تعالی توکّل کنید اگراهل ایمانید سورۀ مائده 5 / 23

باب توکّل تحقیق تفصیلی بقلم حضرت راز شیرازی

بدان«اَیّدَکَ اللهُ بِصِفَةِ التَّوکُّل،یعنی خدا تورا به صفت توکّل تأیید کند»-آنکه توکّل عبد برمعبود حقیقی،خُلقی است حمیده وصفتی است حَسَنه وپسندیده،وازمَحاسن اخلاق نَفسانیّه،وجُندی است از جُنود مَحمودۀ عقلیّۀ انسانیّه که مُتَّصِف نمی شود به این خُلق و صفت مگر صاحب عقل ایمان کامل به حقّ تعالی،وحِصنی است حَصین که داخل نمی شود درآن مگرعبد صالح با یقین،ومائی(=آب)است مَعین(=گوارا وروان وروشن وپاک)که نمی آشامد ازآن مگر تشنه کام بادیۀ عُبودیّت وایمان ودین؛وهرکه راعلاقۀ بندگی محکمتر،توسلّ به عُروۀ توکّل بیشتر،وهربنده ای را که قوّت زانوی ایمان بیشتر،قدم دربادیۀ توکّل بیشتر،وهرمؤمنی را که قوّۀ یقین به حقّ و مَواعید او کاملتر،صفت توکّلش ازدیگران فاضلتراست. صفتی است محبوب حقّ جلّ وعلا ومطلوب انبیاء و اوصیاء وخصلتی است مرغوب بزرگان دین واولیاوباعث راحت تن وجان وسبب مقبولیّت درنزد حضرت سُبحان ومنشإِ فراغت ازخلق جهان. وازحقّ جلّ وعلا واهل عصمت ص حَثّ ومدح عظیم براین صفت جلیله وارد است؛

449-کـَما قال الله تعالی:(اِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَکّلِین،یعنی همانا خدای تعالی متوکلان را دوست دارد سوره ال عمران 3/159)،

و(وَتَوَکَّل عَلَی الحَیّ الَّذی لایَمُوت،یعنی و تو برخدای زنده ابدی که هرگزنمیرد توکّل کن،سوره فرقان 25/58)،

(وَعَلَی اللهِ فَتَوَکَّلُوا اِن کُنتُم مُؤمِنینَ،یعنی برخدای تعالی توکّل کنید اگراهل ایمانید سوره مائده5/23)،

(وَعَلَی اللهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُتَوَکّلُونَ، یعنی درهمه حال برخدا توکّل کنید سوره ابراهیم 14/12 )،

(اِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَی الَّذینَ آمَنوا وَعَلی رَبّهِم یَتَوَکَّلُونَ،همانا که شیطان براهل ایمان وتوکّل تسلّط وقدرتی نیست سوره نحل 16/99).

ازحضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام مرویّ است که «ایمان را چهاررکن است؛

توکّل برحقّ تعالی،

وتفویض امر به سوی او،

ورضا به قضای او،

وتسلیم ازبرای اَمر او جلّ وعلا»

وازحضرت ابی عبدالله ص مروی است که «وحی فرمود حقّ تعالی به سوی داود که:اعتصام نمی جوید بنده ای ازبندگان من به من ازغیر سایر خلق من که بشناسم این صفت را ازنیّت او،پس کید ومکر کنند اورا سماوات وارض واهل آنها،مگرآنکه می گردانم ازبرای اومَفَرّی ازمیان ایشان،واعتصام نمی جوید بنده ای ازبندگان من به احدی از خلق من که بشناسم این را از نیّت او،مگر آنکه قطع می سازم اسباب سماوات را از پیش روی او وفرو می برم زمین را از زیرپای او،وپروا ندارم که به کدام وادی هلاک سازم او را».

450-ونیزازابوحمزه ثُمالی ازحضرت علیّ بن الحسین ص روایت شده که فرمود «بیرون آمدم تا آنکه رسیدم به دیواری وتکیه کردم بر او. پس دیدم مردی را که بر او دو ثَوب اَبیَض بود،نظرکرد در صورت من وگفت یا علی بن الحسین چه می شود تورا که حزینی بردنیا؟وحال آنکه رزق خداوند برهربَرّ(=راستگو ونیکوکار) وفاجری حاضراست.گفتم:به اعلای ازاین حزن دارم،ورزق چنان است که می گوئی، گفت: اگربرآخرت است،آن وَعدی است صادق،حُکم می کند درآن،مَلِک قاهرقادر.گفتم: نیست براین حزن من،وآن چنان است که می گوئی.گفت:به چه چیز است حزن تو.؟ گفتم: به آنچه می ترسم ازفتنۀ«ابن زُبَیر» وآنچه درآن می باشند خلق،پس تبسّم کرد وگفت:یا علی ین الحسین ص آیا دیده ای احدی را که بخواند خدا را وجواب ندهد حقّ تعالی او را ؟ گفتم: نه، گفت: آیا دیده ای احدی را که توکّل کند برخداوند،کفایت نکند او را؟ گفتم:نه ،گفت: آیا دیده ای احدی را که سؤال نماید ازحقّ وعطا نکند اورا؟گفتم:نه ،پس غایب شد آن شخص سفید پوش از نظر من». ونیز حضرت ابی عبدالله ص فرمود:«بدرستی که غنا وعزّت،جولان می کنند؛

451- پس هرگاه ظفریافتند برموضع توکّل،وطن می نمایند درآن.ونیز ازآن حضرت وارد است که فرمود:«کسی که عطا کرده شود سه چیز،منع کرده نمی شود ازسه چیز-یعنی حقّ تعالی که عطا فرمودسه چیزرا،منع نمی کند ازسه چیز-:به کسی که داد دعا را،عطا می فرماید اجابت را،وبه کسی که داد شُکر را،عطا می کند زیاده براو،و به کسی که داد توکّل را،عطا می کند کفایت را».

بعد فرمود:«آیا خوانده ای کتاب خدای عزّوجلّ را؟(وَمَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ،یعنی آنکس که بخدا توکّل کند پس خدا اورا بس است ،سوره طلاق65/3)،

وقال:(لئِن شَکـَرتُم لَاَزیدَنَّکُم،یعنی هرآینه اگر(نعمت های مرا)سپاس گزارید بیگمان برنعمت شما بیفزایم،سوره ابراهیم14 /7)،

وقالَ: (اُدعُوني اَستَجِب لَکُم ،یعنی مرابخوانید تااجابت کنم سوره مؤمن40 /60).

واز حسین بن عُلوان روایت شده که:دربعضی از اَسفار،نفقه من تمام شد،پس بعضی ازاصحاب علم گفت:به که امیدواری ازبرای نفقه؟ گفتم:به فُلان! گفت: والله حاجت توبرنیاید! گفتم: ازچه راه می گوئی؟گفت: حضرت ابی عبدالله حدیث کرد مرا که حقّ تبارک وتعالی می فرماید: قَسَم به عزّت وجلال وبزرگی وارتفاع خودم برعرش من که هرآینه قطع می کنم آرزوی هرآرزو دارنده ازغیرخودم ازمردم را به یأس ،وهرآینه می پوشانم او راثوب ذلّت درنزد خلق،ودور می سازم او را ازقرب وفضل خود،امید دارد غیرمرا درشداید؟ وحال آنکه شداید به دست من است، وامید دارد غیرمرا ومی کوبد به فکر باب غیرمرا؟ وحال آنکه به دست من است مفاتیح ابواب، وتمام باب ها بسته است به جز باب من که مفتوح است از

452-برای دعا کننده؛ پس کیست آنکه امید داشت مرا از برای «نَوائب ونَوازِل(= بلا وسختی که برکسی فرودآمده است)خود،قطع کردم امید او را، ویا امید داشت ازبرای قصد خودم که بُریدم امید او را از خود؟ گردانیده ام آمال عباد خود را محفوظ درنزد خود؛پس راضی نیستند به حفظ من،وپُرکردم سماوات خود را ازکسانی که مَلول نمی شوند ازتسبیح من،وامرکردم ایشان را که نبندند ابواب میان من وعبادم را،پس وثوق واعتماد ندارند به قول من؛آیا نمی دانند کسی که عارض شود او را نازله ای ازمن،مالک نیست رفع آن را به جز من احدی مگر بعد ازاذن من؟پس چگونه غفلت می ورزد ازمن؟عطا کردم او را به جود خودم آنچه را سؤال نکرد ازمن،بعد برداشتم از اوعطای خود را، پس سؤال نکرد از من ردّ آن را،وسؤال کردغیرمرا،آیا پس می بیند مرا که ابتدا می کنم به عطا کردن براو،پیش از خواستن او وبعد که سؤال کند جواب ندهم سائل خود را؟ پس بخیل داند مرا بندۀ من،آیا نیست کـَرَم و جود از برای من؟ آیا نیست غفو و رحمت به دست من؟ آیا نیستم من محلّ آمال؟ پس کیست که ببُرد آمال را غیرازمن؟ پس آیا نمی ترسند امیددارندگان آنکه امید داشته باشند غیر مرا؟ پس اگراهل سماوات وارض من امید داشته باشند تماماً وعطا کنم هریک را مِثل آنچه می خواهند جمیع آنها،ناقص نمی شود ازمُلک من مثل عضو ذرّه ای،وچگونه ناقص می شود مُلکی که من نگاهدارندۀ آنم؟ پی بأس وشدّت وهلاکت ازبرای مأیوسان از رحمت من است، و ازبرای کسانی که عصیان کنند مرا ومراقب نباشند مرا. پس از آیات کلام الله واحادیث اهل عصمت ص فضل توکّل واِعتصام به حبل،وتوسّل به عنایت خداوند وشرف وکمال مُتوکّل ظاهر آمد.

ص453-بعد بدان که توکّل به حقّ تعالی،وکیل کردن است او را ازجانب خود درامور رزق ومایحتاج خود تماماً،واعتماد قلب است به حقّ تعالی و اِنقطاع ازماسوای ویأس ازغیراو درمصالح خود،با علم به آنکه حقّ تعالی قائم است به امرعبد،وضامن است اصلاح امروکافی است رزق او را بدون زحمت وکُلفت (=سختی)او.ومعنی واقعی توکّل،آن است که مطمئن سازی قلب را برآنکه قوام بُنیه وسَدّ رَمَق واستقامت خلقت وکفایت توازحقّ جلّ وعلاست نه به احدی غیراو،و نه به سببی ازاسباب،ونه به حُطام دنیا-مطلقاً؛پس اگرحقّ تعالی خواهد،سبب میسازد ازبرای حفظ وقوام بُنیه توسببی یا نعمتی را،واگرخواهد کفایت می فرماید به قدرت خود،بدون وسایط واسباب؛پس منقطع سازی قلب خود را-بالمَرَّه- ازمخلوقین واسباب،وببندی آن را به فضل وکرم ربّ الاَرباب،

وتوکّل را سه موضع است؛

اوّل:درقسمت ،وُثوق واعتماد نمائی به آنکه آنچه قسمت کرده است حقّ تعالی تو را قادر است به رسانیدن به تووفوت نمی شود آن ازتو، وحُکم خداوند تبدیل نمی یابد.

ثانی: در نُصرت؛یعنی اعتماد کنی به آنکه حقّ تعالی نُصرت می دهد تو را اگر مُجاهده کنی در سبیل او؛ قال الله:(فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَکّل عَلَی الله،یعنی پس چون (برامری) عزیمت استوار کردی،پس برخدای تعالی توکّل کن ،سوره آل عمران3 /159)،

و قالَ:(اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم،یعنی اگر خدای را یاری کنید شما را یاری خواهد کرد،سورۀ محمد 47 /7 )،

(وَکانَ حَقّاً عَلَینا نَصرُالمؤمِنینَ،یعنی همانا که یاری اهل ایمان برما حقّی مسلّم است ،سوره روم 30 /47 ).

ثالث:در رزق وحاجت؛یعنی اعتماد کنی به آنکه رزق تورا که حقّ تعالی کفیل وضامن شده است ازبرای قوام بُنیه تو به جهت تَمَکُّن بر خدمت وعبودیّت او،قادر است به تو 454-رساندن آن؛کـَما قال الله:(وَمَن یَتَوَکَّل عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ،یعنی آنکس که بخدا توکّل کند پس خدا اورا بس است ،سوره طلاق65/3)،

(وَما مِن دابّةٍ فِی الاَرضِ اِلّا عَلَی اللهِ رِزقُها،یعنی هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه روزی او برعهدۀ کفایت خداست سوره هود 11 /6 ) ،

(وَفِی السَّماءِ رِزقُکُم وَما تُوعَدونَ،یعنی وروزیتان و آنچه به شما وعده می دهند درآسمان است ،سوره ذاریات51 / 22).

وقالَ الرَّسُولُ الصّادِقُ الاَمین- صلّی اللهُ علیه وآلِهِ-:« لَوتَوَکَّلتُم عَلَی اللهِ حَقَّ تَوَکُّلِهِ،لَیَرزُقُکُم کـَما یَرزُقُ الطَّیرَ؛تَغدُوخِماصاً وتَرُوحُ بِطاناً،یعنی اگرتوکّل کنید برخداوند حقّ توکّل،هرآینه رزق می دهد شما را چنان که رزق می دهد مرغ را که صبح می کند گرسنه،وشام می کند شکم سیر- بحارالانواروجامع الاخبار».

واَشهَرِ مَواضع توکّل،موضع رزق است که توکّل درآن فرض است برعبد به سبب ضمانت وکفالت حقّ تعالی آن را؛شرعاً وعقلاً ضمانت و کفالت شرعی،ازآیات وآثار اهل عصمت ص بَیّـِن است.امّا عَقلاً؛زیرا که ما بندگانیم مأموربه خدمت مولی و سیّد خود؛وچنان که برعبد،اِمتثال امر وخدمت لازم است،برمولی نیز کفالت وضمانت قوت و رزق او لازم است؛وچون عباد خود را محتاج ،خلقت فرموده،پس لازم است برخالق بی نیاز رفع حاجت ایشان را. و رزق برچهار قیسم است؛

اوّل: رزق مَضمون(=روزی ضمانت شده)که حقّ تعالی ضامن شده است آن را ؛وآن غذای انسانی که به آن است قوام بُنیه،نه سایراسباب ضروریّۀ انسان؛واین نوع از رزق را حقّ تعالی ضامن است وتوکّل واجب است به اِزای آن-شرعاً وعَقلاً چنان که مذکور شد.

455-دوّم:رزق مقسوم؛ وآن چیزی است که قسمت فرموده است حقّ تعالی ونوشته است در لوح قَدَر-ازمأکول ومشروب ومَلبوس و ضروریّات انسان- به مقدارمعیّن و وقت موقّت که زیاده ونُقصان وتَقَدُّم وتأَخُّربه هم نمی رساند آنچه نوشته شده؛ چنان که حضرت رسول ص فرموده:«رزق مقسوم ومَفروغٌ عنه است(=یعنی فراغت یافته از آن؛یعنی شخص باید که درباب رزق وروزی خود،فارغ البال وآسوده خاطر باشد)که زاید نمی شود به تقوای متَّقی ،وناقص نمی شود به فُجور فاجر»،«الرّزقُ مَقسومٌ والحَریصُ مَحرُومٌ ،یعنی روزی قسمت شده وانسان حریص محروم است، -غررالحکم 396».

سیُم:رزق مَملوک است ازآنچه حقّ تعالی مالک ساخته است هریک ازعباد را ازاموال واملاک دنیا برحسب تقدیرخود وامرفرموده به انفاق درآن کـَماقال اللهُ تعالی:(اَنفِقُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللهُ ،یعنی ازآنچه خدای تعالی به شما روزی داده انفاق کنید،سورۀ36 یس /47)و:(اَنفِقُوا مِمّا رَزَقناکُم،یعنی ازآنچه به شما روزی دادیم انفاق کنید،سورۀبقره /254).یعنی(مِمّا مَلَّکناکُم،یعنی آچه درملکیّت وتصرّف شما قرار داده ایم)

چهارم:رزق موعود است؛ وآن چیزی است که وعده فرمود حقّ تعالی ازبرای مُتَّقین ازعباد خود- به شرط تقوی- ازرزق حلال به غیر «کـَدّ یَمین،»(یعنی تلاش بازو وکاروکوشش)؛کـَما قال اللهُ تعالی:(وَ من یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاَ،وَیرزُقهُ حَیثُ لایَحتَسِبُ،یعنی هرکه ازخدا بترسد برای وی راه برون رفتنی نهد واورا ازآنجا که بحساب نیارد روزی دهد سوره طلاق 65/2و3).وتوکّل واجب است برعباد به اِزای رزق مضمون که قِسم اوّل است،نه سایراقسام ثَلاثۀ دیگر.وفرمود حضرت رسول ص:«کسی که دوست دارد آنکه از اقویای مردم باشد،پس توکّل ورزد برخداوند،وکسی که خواهد ازاغنیای مردم باشد،اعتمادش

456-به آنچه دردست حقّ است زیادترباشد ازآنچه دردست اوست،وگرامی ترین مردم،متَّقینند».وحضرت داود ع به فرزند خود سلیمان وصیّت کرد که:«استدلال کن به تقوای مرد به سه خصلت:حُسن توکّل درآنچه به اونرسیده است،وحُسن رضا به آنچه به اورسیده است، وحُسن صبر به آنچه ازاو فوت شده». وازنصایح بزرگان است که:« اگرکسی توکّل به مولای غَنی حَمید خود کرد به صدق نیّت،محتاج نمی شود به اَحَدی ومحتاج خواهند شد به سوی او اُمَرا وسایر خلق». وازبزرگی منقول است که:«دیدم جوانی را دروادی مکّه مِثل پارچۀ نقره، گفتم:ای غلام به کجا می روی؟ گفت:به مکّه گفتم:بدون زاد و راحله؟ گفت ای ضعیفُ الیقین،آن کس که قادر است برحفظ سماوات و ارض،قادر است بررسانیدن من به مکّه بدون زاد وراحله. پس چون داخل شدم مکّه را،دید مرا،گفت:ای شیخ توهنوز برضعف یقین خود باقی هستی یا نه؟. شخصی ازحاتم اَصَمّ-که ازجمله اولیاست-پرسید که: می شنوم که قطع مَفاوِز (= بیابان های بی آب)و بادیه ها می کُنی به توکّل،بدون زاد وراحله ،حاتم گفت: زاد من چهارچیزاست؛اوّل آنکه می بینم دنیا وآخرت را مملکت حقّ تعالی،وخلق را تمام بندگان و عیال او،واَرزاق واسباب را تمام دردست او،ومی بینم قضای او را نافذ درجمیع ارض او،

457-پس چگونه احتیاج دارم به زادی؟ آن شخص درجواب گفت: زاد تو بهترین زادهاست که می توانی به آن،قطع مراحل آخرت را نمائی چه برسد برمفاوِز دنیا. وگفت:

اَرَی الزُّهّاد في رَوحٍ وَراحَه / وَقُلُوبَهُم عَنِ الدُّنیا مُزاحَه

اِذا اَبصَرتَهُم، اَبصَرتَ قَوماً / مُلُوکَ الاَرضِ شیمَتُهُم سَماحَه

(یعنی زاهدان وتارکان دنیا را می نگرم که درآسایش وراحتند ودلهای ایشان از فکر دنیا دوری گزیده است،وچون (به دیده عبرت)به ایشان بنگری،قومی را که خواهی دید که در(حقیقت) فرمانروایان روی زمینند ومنش ایشان، بلند نظری وگذشت وعلوّهمّت است)

وامری که مُقتضی کرده توکّل برحقّ تعالی را،وامربزرگ خطیری است،آن است که حقّ تعالی مقرون گردانید رزق را به خلق ،وفرمود(خَلَقَکُم ثُمَّ رَزَقَکُم،یعنی شما را آفرید،آن گاه روزیتان داد،سورۀ روم 30 /40)،چنان که خلق از اوست،رزق هم ازاو وبا اوست نه غیر، و وعده فرمود رزق را به اظهار قوّت ومَتانَت،وگفت:(اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزاقُ ذُوالقُوَّةِ المَتینُ،یعنی همانا که روزی بخشندۀ خَلق،تنها خداست که صاحب قوّت واقتدار است،سورۀ ذاریات 51 /58)،

وقناعت به وعده نکرد تا آنکه ضامن شد وفرمود:(وَما مِن دابّةٍ فِی الاَرضِ اِلّا عَلَی اللهِ رِزقُها،یعنی هیچ جنبنده ای نیست مگر آنکه روزی او برعهدۀ کفایت خداست سوره هود 11 /6 ).

واکتفا نکرد به ضَمان، تا آنکه قَسَم خورد: (فَوَرَبّ السَّماءِ وَالاَرضِ اِنَّهُ لَحَقً مِثلَ ما اَنَّکُم تنطِقونَ،یعنی پس به خدای آسمان وزمین قسم که وعده (رزق مقدّر) به مانند تکلّمی که بایکدیگر می کنید،حقّ وحقیقت است ،سوره ذارات 51 /23)،

وکفایت نفرمود به قَسَم تا آنکه امر کرد به توکّل،وابلاغ واِنذارکرد که:( وَتَوَکّـَل عَلَی الحَیّ الَّذي لایَمُوت،یعنی و تو برخدای زنده ابدی که هرگز نمیرد توکّل کن سوره فرقان 25 /58)،(وَعَلَی اللهِ فَتَوَکَّلُوا اِن کُنتُم مُؤمِنینَ،یعنی برخدای تعالی توکّل کنید اگراهل ایمانید، سوره مائده5/23)؛

458-پس کسی که اعتنا نکند به قول حقّ تعالی،واکتفا نکند به وعده وضمانت وکفالت وقسم او،ومُبالات ننماید به امرو وعد و وعید او، نظرکن چه حالت دارد،وچه امتحانی است عظیمترازاین؟ واین است-والله- مصیبت عظیمۀ شدیده،وما ازآن درغفلت عظیم هستیم. و از حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام وارد است که: لعنت کرد خداوند اقوامی را که قَسم خورد ازبرای ایشان وتصدیق نکردند او را ، و گفتند ملائکه درنزد نزول این آیه:(فَوَرَبّ السّماءِ والاَرضِ..)که هلاک شدند بنی آدم که به غضب درآوردند پروردگار را تا آنکه قَسَم خورد ازبرای ایشان بر رزق های ایشان.واز اُویس قَرَنی (ره) مرویّ است که گفت:«اگر عبادت کنی خدا را عبادت اهل سماوات واَرض،قبول نمی کند ازتو تا آنکه تصدیق کنی اورا».گفته شد که چگونه تصدیق کنم اورا؟ گفت: ایمن باشی به آنچه کفیل شده است حقّ تعالی از امر رزق تو، وببینی جسد خود را فارغ ازبرای عبادت او. آورده اند که نَبّاش وکفن دزدی تائِب شد بردست یکی از بزرگان دین،وآن بزرگ،سؤال کردازحال او،گفت: نَبش کردم من هزارقبر وندیدم صورتهای اهل آن قُبور را به سوی قبله مگر دونفر مرد را. آن بزرگ فرمود:به سبب حمل رزق،صورت های ایشان تحویل شده بود ازقبله.(یعنی رویشان ازقبله برگشته بود جز دونفر) وبزرگی،بعضی از اهل صلاح را در واقعۀ خود دید وپرسید از او که آیا به سلامت بُردی ایمان خود را؟گفت:سلامتی ایمان ازبرای اهل توکّل است. حقّ تعالی موفّق دارد بندگان مؤمن خود را بر این خصلت حسنه.

459-وپس ازعلم به خواصّ واحکام ومواصع توکّل،آگاه باش که توکّل را معانی ومقامات کثیره است برحسب مراتب ومقامات انسانیّه؛

اَقَلّ مقام توکّل، اعتصام قلب است به قول وضمانت خداوند،وترک افعال صادره ازهواهای نَفسانیّه درطلب مُشتَهَیات طبیعیّه،ومُلتزم بودن افعال مأمورٌبِهِ شرعیّه را. تا به تحصیل نعمت،ازخدمت وطاعت مولای حقیقی ومعبود واقعی خود بازنماند ومورد سخَط وعقاب اونگردد.

وثانیاز مقامات توکّل،اعتقاد به آن است که حَول وقُوّه برتمام افعال ازحقّ است،و اِتّکال وتکیه درهمه حال به حَول وقوّه اوست واگراز حَول وقوّۀ الهی خارج شودهستی وحیاتی اورا نباشد چه رسد به افعال پس هستی وحیات خود وافعال خود را به حول وقوّۀ حقّ جلّ وعلا داند وپس.

ثالث از مقامات توکّل،واگذاردن امراست- تماماً –به سوی مالک امر،بدون تصرّف درامری مگر به امراو واعتماد بروکالت اودرجمیع امورتا آنچه خواهد کند؛ومُتوکّل،تسلیم نماید افعال او را به قلب سلیم،بدون اعتراض.

و رابع ازمقامات توکلّ،حیا ازتوکّل است به جهت معرفت آنکه امر- تماماً –حقّ تعالی راست،واوست مالک عَلَی الاِطلاق وازبرای بنده مِلکی نیست وامری در دست اونیست مگرآنچه حقّ جلّ وعلا به دست اوگذارد؛پس عبدی که مالک هیچ نیست،درچه امر وکیل گرداند حقّ تعالی را که تصرّف درآن نماید؟ چه او مالک اموراست وبنده مملوک اوست؛ومملوک،چگونه مالک را وکیل گرداند؟ پس حیا نماید ازحقّ تعالی دراظهار توکّل، و تواضع وخُضوع وخُشوع نماید،وپناه برد به ربّ مجید خود از این تُهمت،وببیند آنکه مَحاسن اخلاق درعبد،از فضل وموهبت ومِنَن حقّ جلّ وعلاست،قبل ازاستحقاق،وآنچه به اوعطا فرماید ازنِعَم ظاهریّه وباطنیّه، از محض عنایت بی علّت اوست نه از کسب وقوۀ خودش.

460-و خامس ازمقامات توکّل،اعتماد است درعزم برسُلوک درسبیل حقّ تعالی بر توفیق او،که اگر نه ارادۀ حقّ وتوفیق اوبودی،قصد درسُلوک اِلی الله ازبرای عبدحاصل نیامدی وقدم ازقدم برنداشتی،و دروادی غفلت وبی خبری هلاک شدی؛پس به قدم اراده وتوفیق حقّ جلّ وعلا عازم درطریق اوشده،تا ارادۀ او دربارۀ عبد چه خواهد واورا به کجا رساند.

سادس ازمقامات توکّل،اِنسِلاخ(=جداشدن) ازعقل وعلم خود است درطریق عُبودیّت وعَزل عقل دراین طریق واعتماد وتَعویل(=تکیه کردن) برعلم وفضل حقّ تعالی که به طوری که خواهد وداند بنده را درطریق عبودیّت خود حرکت دهد ونظرش برعلم وفضل حقّ جلّ وعلا باشد وبس.

سابع ازمقامات توکّل، اِنقیاد به جذبه وکشش حقّ جلّ وعلاست واِنقطاع ازسُلوک و کوشش خود،واِستغراق واِنغماردرمحبّت حقّ معبود،واِنخلاع(=برکنده شدن) ازکسب ورَویۀ اِکتساب خود درطریق محبّت محبوب.

ثامن از مقامات توکّل ،فنا درافعال حقّ جلّ وعلاست از فعل خود ،ونبیند فعلی به جز فعل او ومُتحَقُق گردد به آنکه حقّ جلّ وعلا مُتولّی اموراوست و او را هستی وتصرُّفی در امری نیست،که:«لافاعِلَ فِی الوُجودِ اِلّاالله،یعنی درعالم وجود فاعلی جزخداوند متعال نیست-مصباح الانس والفتوحات مکیّه».

تاسع از مقامات توکّل ، مشاهدۀ مالکیّت و قادریت حقّ تعالی است برآنچه هست وآنچه بخواهد،ومَملوکیّت وعجزخلایق وخود ازقیام به عُبودیّت او؛زیرا که عبد،فی حَدّ ذاتِه،ازهستی وکمالات آن عاری است،وهستی وکمالات آن،

461- منحصراست درذات پاک معبود یگانه؛ پس عبد را به جزنیستی وعجزنیست؛چگونه تواند قیام به حقّ عبودیّت حقّ نماید ؟ عاشرازمقامات توکّل آنکه پس ازفناء، عبد بقا وقیام نماید به حق تعالی درجمیع امور وافعال خود نه به نفس خود وثمرات و فواید این مقام زیاده ازحدّ واجل ازآن است که به تقریر و تحریردرآید«وفَّقَنَا الله الاِقامةَ في هذا المَقام بِعِنایَتِهِ المُستَدام،یعنی خدای تعالی ما را توفیق دهد که درچنین مقامی به عنایت ولطف مستدامش اقامت گزینیم».

وبه علّت جلالت شأن و عِظَمِ مرتبه وحُسن خصلت توکّل واِشتِمالش بر نَشأه صَهبای وحدت فعلیّۀ الهیه، حضرت امام علیه السّلام می فرماید توگّل کأسی است مُمتَلی از شراب توحید؛یعنی توحید فعلی حقّ جَل وعلا که مَمهوراست به مُهراو،وبازنمی کند مُهراو را ونمی آشامد از آن شراب الهی مگرمُتوکّل مُوَحِد،زیرا که تا حقّ عزّوَجلّ مُتجلّی نگردد برعبد به نورتجلّی افعال وعبد مُتحققّ به معنی «لا فاعِلَ فُی الوُجودِاِلّا الله، یعنی در عالم وجود فاعلی جزخداوند متعال نیست»نگردد حالت توکّل حاصل ننماید.پس نصیبی نیست ازجام توکّل کسی را به جزازمُتوکّل؛ چنانچه حقّ جلّ وعلا می فرماید(وعَلَی اللهِ فَلیَتَوَکّلِ المُتَوَکّلِونَ،یعنی درهمه حال برخدا توکّل کنندسورۀ ابراهیم 14 /12 » یعنی توکّل برخداوند،فعل متوکلّین براوست-دُونَ غَیرِهِم مِنَ الناس،و نیز خطاب به مؤمنین می فرماید که (وَعَلَی اللهِ فَتَوَکَّلُوا اِن کُنتُم مؤمنین،یعنی برخدای تعالی توکّل کنید اگراهل ایمانید سورۀ مائده 5 / 23 )؛پس ایمان باعث وقفل توکّل است وتوکّل مِفتاحی است که بازمی توان کرد به آن قفل ایمان را تا آنکه برسد بر عبد مؤمن به جواهرنفیسۀ مَخزونۀ ایمان ازمراتب عالیۀ آن،وبرساند توکّل عبد را به آخردرجۀ ایمان که ولایةُ الله است.

462-ومی فرماید حقیقت توکّل،ایثاراست ومعنی ایثاربذل حظّ ونصیب خوداست بر غیرخود واختیار کردن غیر را در حُظوظ بر خود . و چون توکّل باعث می شود بذل و ایثار را،ولِهذا نامیده است سبب را به اسم مُسَبّب ؛وایثار،ومقدّم داشتن شیء است به حقّ خود.وممکن است مراد ازشیء،حظّ ونصیب عبد باشد که ایثار می نماید مُتوکّل برغیرخود زیرا نصیبی که خداوندعطا می فرماید به عبد،هرگاه بذل کند بر غیر خود،آن نصیب را باقی داشته است ازبرای آخرت خود به سبب وعده هائی که حقّ تعالی به باذِلین فرموده است دراجروثواب؛پس گویا وفا کرده است به حق نصیب دنیوی فانی خود که او را بذر ازبرای ثمرۀ اُخرویّۀ باقیه کرده ومقدّم داشته است حقّ نصیب خود برحقّ خود که اِرتزاق است با آن دردنیا وحقّ جلّ وعلاعوض می دهد در دنیا باذِل را؛چون ضَمان رزق فرموده ودرآخرت نیز؛چه ضَمان تلافی حسنات را به مَثوبات فرموده. وممکن است که مراد ازتقدم داشتن شیء به حقّ او؛تقدیم داشتن حقّ است جلّ وعلا که شیء حقیقی است به حقّ او؛زیرا که حقّ معبودی که قادر ومهربان ومعطی است بدون خواهش عبد حقوق وحُظوظ ونصیب اورا،آن است که عبد نیزبذل وعطا نماید بربندگان محتاج او تا وفای به حقّ خداوند که رزق داده است به او،به بذل وایثار کرده باشد به قدرقوّه و طاقت خود. پس شخص مُتوکِلّ مُنفَک نمی شود ازاِثبات یکی از دو ایثار،اوّل اختیارحَظوظ ونصیب خودیعنی بعد ازقیام به توکّل،آنچه راحقّ جل ّوعلا نصیب اوفرموده آن را اختیار می نماید وبه نصیب خود قانع می شود وطلب زیاده ازآن نمی کند واین شخص اگرچه از حزب متوکلین محسوب است ولیکن محجوب شده است ازحقّ تعالی به حُظوظ خود؛

463- پس به سبب اختیارمَعلول توکّل که حُظوظ کونیّه است محجوب شده است ازحقّ جلّ وعلا که سبب حقیقی توکّل است،چنان که حضرت مولای متوکلین امیرالمؤمنین به کسی فرمود که درچه حالی؟گفت درحالت توکّل فرمود چگونه است توکّل تو؟عرض کرد اگربیابیم می خوریم واگرنیابیم صبرمی کنیم فرمودسگهای شهرما را نیز این حالت است پس عرض کرد که چه قسم است توکّل شما؟ حضرت فرمود اگربیابیم چیزی را بذل می کنیم واگر نیابیم شُکرمی کنیم.چنان که روایت شده که آن حضرت را بُستانی بود،به ده هزار دینارفروختند و وجه آن را تماماً بذل به فقرا ومساکین فرمودند چون به حجرۀ طاهرۀ حضرت فاطمۀ ص تشریف آورد با دست تهی،آن حضرت عرض کرد دو روز است من وتو وحسنین ص غذایی نخورده ایم کاش از وجه این بستان یک رَطل جو گرفته بودید که قوت یکشبه شود حضرت فرمود آثارفقر در وجود اشخاص مَتعفّف چند دیدم که شرم داشتم ازآنکه اظهار نمایند ورفع تعفّف از ایشان شود.لهذا بذل کردم برایشان. بعد از آن حضرت رسول ص که از گرسنگی دوروزۀ اهل البیت مطّلع شدند دوازده درهم به حضرت فاطمه ص عطا فرمود آن حضرت نیز دراهم را خدمت حضرت امیرص سپردند آن حضرت با حضرت امام حسن ص به جهت تحصیل قوت بیرون آمدند دیدند که نابینائی برسر راه نشسته می گوید خداوندا دوازده درهم قرض دارم جوانمردی را بفرست که مرا ازقرض نجات دهد. حضرت امیر به حضرت امام حسن ص فرمود دوازده درهم را به این اعمی ده تا ما واو یکسان شویم حضرت امام حسن ص وجه را به اعمی دادند واز او منصرف شدند ناگاه دیدند که اعرابیی شتری دارد می فروشد وآن حضرت را تحریص وترغیب برخریدن شتر کرد ومحاسن بسیار از شتر عرض کرد آن حضرت به صد دینارآن شتر را از اعرابی به وعده خریدند

464-چند قدم دیگر که گذشتند اعرابی دیگر رسید و طالب ومشتری شترگردید وگفت ازبرای جهاد می خواهم حضرت فرمود اگر از برای جهاد است شتر را به تومی بخشم عرض کرد می خرم به فدای این همت وایثار وتوکّل شوم

از علی آموز اخلاص عمل / شیر حق را دان منزّه از دغل- مثنوی

کجا می تواند بشری به حول قُرُقگاه کوچکترین اعمال وافعال اوگردد چه رسد به آنکه کسی تواند به حول وحوش قُصورعالیۀ صفات و اخلاق واحوال اوبرآید:

یک ممکن واین همه صفات واجب؟ / لاحول ولاقوَّةَ اِلّا بِالله- دیوان شمس

پس اعرابی بخشش آن حضرت را قبول ننمود به یکصدوبیست دینار شتر را خرید صد دینار را خواستند به اعرابی اوّل دهند وبه عقب او می گشتند ناگاه خدمت حضرت رسول ص رسیدند حضرت فرمود یا علیّ، حقّ جل وعلا که ایثاروعطای تورا مشاهده فرمود دریاهای رحمت خداوندی به جوش آمده امر فرمود به جبرئیل ومیکائیل به صورت آن دو اعرابی شده آن شترکه آفریدۀ یَدِ قدرت بود با تو بیع وشَرا کردند قیمت آن از آن توست آن حضرت حمد الهی بجا آورده آن وجه را در حوایج اهل البیت صرف فرمود.

خلاصه حیف است ذکرافعال واخلاق چنین بزرگوارشریف طاهرمقدّس صاحب مَجدت و عظمت وسَماحَتی(=بلندهمتی) را در تِلوِ(=پیرو) ذکرافعال واخلاق

465- ما بندگان خَسیس الفعل(=کسی که به کارهای بد تن دردهد) قبیح الخُلق ذکر شود «استغفرُالله العظیم مِن ذلِکَ الذَّنبّ الجَسیم،یعنی ازخدای بزرگ ازچنین گناه سترگ طلب استغارمی کنم».

«کار پاکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر

هست یک شیری که آدم می خورد / شیرِ دیگر هست که آدم می خورد

هردو گون آهو گیا خوردند و آب / از یکی سرگین شد واین مشک ناب

جمله عالم این چنین اَشباه دان / فرقشان هفتاد ساله راه دان

خَلق عالَم زین سبب گمراه شد / کم کسی ز ابدال حق آگاه شد»-مثنوی

وقِسم ثانی ازایثارواختیار،این گونه است که ذکرشد حضرت امام ص اشاره به آن می فرماید که اگراختیارکردعبدمتوکّل،مُعلّل (= مسبّب،باعث) علّت توکّل را که حقّ سبحانه و تعالی است باقی می ماند با حقّ تعالی یعنی باقی بِبقاءِ الله می شود چنان که درقِسم عاشِرِتوکّل، اشاره به آن رفت واین مقام نیست مگرمقام اهل عصمت ص درتوکّل برحقّ تعالی پس حضرت امام ص می فرماید که دراین مقام تکبیربگو بر روح خود پنج تکبیرکه صلاة براموات است زیرا که روح تو دراین مقام فنا یافت ازهستی خود.ولهذا می فرماید وداع کن آرزوهای خود را تماماً مثل وداع کردن موت ازبرای حیات چه آرزوها متفرّع برهستی روح است روح انسانی که فنا یافت آرزوهای او نیزفانی می گردد.

466- واین قسم ثانی که حضرت اشاره به آن فرمود،اَعلی مقام توکّل است که دست هربوالهوس به سراپردۀ جلالت این مقام نرسد مگربعضی ازشیعیان کُمَّل که به فضل ولایت ومُتابعت اهل عصمت ص بهره به قدر خود ازاین مقام یابند.

وبعد حضرت،اَدنی مرتبۀ توکّل را بیان می فرماید وآن،آن است که سبقت نگیری نصیب مقدورخودت را در لوح قَدَر مُقدّرشده است به همّت برتحصیل وملاحظه نکنی مَقسوم خود را وطلب اِشراف وتسلّط ننمائی برمعدوم خود؛ یعنی آنچه نصیب تونیست در لوح قَدَر؛زیرا که همّت درتحصیل حَظوظ ونصیب مُقدّره -خواه قبل از وقت حاجت و یا دروقت حاجت وملاحظه ونظر داشتن به آن وطلب دریافت حُظوظ غیر مُقدّره، بی حاصل است وثمری اصلاً ندارد چه،آنچه مقدّراست مُوقّت(=امری که وقت آن معیّن است) است دروقت خواهد رسید بلکه رزق ونصیب انسان برحسب امررحمان و وعده وضمانت او اَسرع است در وصول به انسان از طلب و،وآنچه مقدّر نیست

467-وصول آن به انسان سعی وهمّت درتحصیل آن،بیهوده تراست تا آنچه نصیب اوست.پس اگرهمّت بندد دراین دو وسعی نماید حاصلی به جهت او نخواهد بود بلکه می شکند به این دو،عقد ایمان شخص یعنی ضعف درایمان اوبهم می رسد چه ایمان ازامنیّت قلب است وآن موقوف بریقین است واین دو عمل دلیل ضعف یقین به حقّ تعالی است وایمان را تضعیف می نماید. وحال آنکه شخص شاعر نیست که به این دوعمل ایمان اوضعیف می شود.پس اَدنی مرتیۀ توکّل، قناعت به مقسوم است در وقت خود وترک تمنّای معدوم.

بعد می فرماید اگرخواهی برخوری به بعضی از شعار متوکلین یعنی کسانی که سزاوار ومُتَحَقّق به حقیقت توکلّند تا آنکه اعتباروبهره گیری ازتوکّل ایشان مُتَمَسّک شو به عُروۀ معرفت این حکایت که یکی ازائمّۀ هُدی ص بر حضرت نقل فرموده ودورنیست که منظورخودآن حضرت است و«هَضماً لِنَفسه (=برای شکسته نفسی)»اظهار نفرموده اند وخلاصۀ حکایت این است که بعضی ازاهل توکّل صادق، خدمت یکی از ائمّۀ دین ص رسید سؤال کرد از مسألۀ توکّل حضرت امام ص مُشرِف بود برصدق آن سائل درسؤال اومهلت خواست از سائل یک ساعت تا آنکه فقیری آمد وحضرت امام چیزی درجیب درآورد وبه آن فقیربذل فرمود پس به سائل فرمود سؤال کن سائل عرض کرد که با علم من برقدرت تو درجواب من چرا جواب مرا به تأخیر انداختی؟ حضرت ص فرمود تأخیرجواب برای آن بود که توکّل فعلی ومعنی توکلّ را قبل از کلام به تو بنمایم تا آنکه باعث اعتبارتو شود دیدن حقیقت توکّل را درامام خود وآن این است که درجیب من دانقی(=واحدپول برابریک ششم درهم) بود که برآن مطّلع

468-بودم وحقّ تعالی یه طریق اولی برآن آگاه بود اگرقبل ازبذل آن،تکلّم می کردم به بیان علم توکلّ حلال نبود ازبرای من؛ زیرا که مُنافی با توکّل کامل بود که شأن امام است واگرچه تواطّلاع نداشتی بر وجود آن درجیب من،پس آن دانق را که به فقیربذل کردم وخود را ازمالکیّت آن عزل کردم ومُتحقّق شدم به کمال مرتبۀ توکّل درحضور پروردگارخود،آن وقت درصدد بیان توکّل ازبرای توبرآمدم تا آنکه فعل من جواب فعلی شود درتوکّل وباعث اعتبارتوشود قبل ازجواب علمی.وببینی حقیقت توکّل را درامام خود.وپس ازاِتمام کلام حضرت امام ص سائل صیحه ای زد وقَسم یاد کرد که بعدازاین ساکن نشود مَعموره(=آبادی) والفت نگیرد مادام العمر با بنی آدم از اَبناءِ جنس خود.

ودراین حکایت ارشاد وهدایتی است ازحضرت امام ص نسبت به سائل و سایرین و اشاره است به آنکه اعظم مقامات توکّل که بذل وایثارحُظوظ خود است برغیرخود واختیارخداوند برحظوظ خود،ازکمال امام واهل عصمت علیهم السّلام است واگرکسی خواهد که بهره ازاین مقام یابد چنگ توسّل به عُروةُالوثقای ولایت این بزرگواران زند تا آنکه به قدری که ازنور ولایت ایشان بهره ورگردد ازخصلت حمیده توکّل وسایر اخلاق حَسنه که فطری ایشان است بهره یابد. پس طریق واقعی تحصیل اخلاق حَسنه وتهذیب اخلاق ردیّۀ ذمیمه، تحصیل محبّت و ولایت واقتدا به این بزرگواران است:

«فدای نیک بختان هرکه شدازنیک بختان شد/هُما منشوردولت میکند هراستخوانی را»-صائب تبریزی

«وَفَّقَنَا اللهُ وَ اِیّاکُم عَلَی الاِستقامَةِ في طریقِ وَلایَتِهِم وَاکتِسابِ اَنوارِهِدایَتِهِم؛فَاِنَّها سَعادَةُ عَظیمَة،یعنی خدای تعالی ما وشما را دراستقامت برطریق ولایت (اهل بیت) واکتساب انوار ولایت هدایت ایشان توفیق دهد چه این چنین توفیق سعادتی شگرف است».

خاتمه باب توکّل

ازکتاب مصباح الشریعه ومفتاح الحقیقۀ امام صادق(ص)وتألیف جناب آقا میرزا ابوالقاسم راز شیرازی قدس الله سره

یاد استاد ...
ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:52