منهج دوم باب سی ام در حلم المنجیات)

ساخت وبلاگ

البابُ الثَّلاثُون فِی الحِلم

باب سی ام درحلم

ترجمۀ اجمالّه اصل فرمان:فرمود حضرت امام صادق علیه السّلام-:حِلم،که بردباری است،چراغ حقّ تعالی است که طلب روشنائی می کند به آن، صاحب حلم به سوی همسایگی خداوند.ونمی باشد صاحب حلم مگرآن کسی که مؤَیّد است به انوار شناسائی وتوحید حقّ تعالی وحلم،دور می زند برپنج وجه؛آنکه بوده باشد صاحب حلم عزیز،پس ذلیل شود،یا بوده باشد صادق،پس تهمت زده شود،یا بخواند به سوی حقّ تعالی،پس استخفاف شود به او،یا آنکه اذیّت کرده شود بدون جرم،یا آنکه طلب کند به حقّ خود،پس مخالفت کنند او را درحقّ او؛پس هرگاه اتیان نمائی هریک ازاین پنج وجه را به حقّ آن،به تحقیق برخورد به حقّ کرده ای. ومقابله کن ضَعیف العَقل را به اعراض از او وترک جواب اوکه می باشند مردم یاوران تو؛زیرا کسی که جواب دهد ضعیف العقل را،پس گویا که گذارده است هیمه را بر روی آتش. فرمود حضرت پیغمبر ص:« مَثَل مؤمن مَثَل زمین است؛منافع خلایق اززمین وبدی ایشان هم برزمین است.»وکسی که صبر نکند برجفا وازار مردم،نمی رسد به رضای حقّ تعالی؛زیرا که رضای حقّ تعالی مَشوب وپیچیده است به جفا وآزار خلق. وحکایت شده است آنکه مردی گفت از برای اَحنَف بن قَیس: «ایاکَ اَغني»یعنی تورا قصد می کنم گفت اَحنَف:واز توحلم می کنم. فرمود رسول ص خدا: مبعوث وبرانگیخته شده ام درحالی که مرکزم حلم را،ومعدنم علم را، ومَسکنم صبر را.

شرح تحقیق تفصیلی باب حلم به قلم حضرت راز شیرازی قدس الله

بدان-نَوَّرَکَ اللهُ بِنُورِ الحِلم،یعنی خدای تعالی تورا به نور حلم منوّر دارد.-آنکه حِلم وبُردباری،ازاخلاق حمیده وصفات حَسَنۀ نَفسانیّۀ پسندیده است،وشُعاع انوار ربوبیّت است درنَفس انسانیّه،وباعث کمال عبودیّت است،وقرین علم است، وازجنود عقل ومحاسن اوست؛چنان که سَفَه(=سبکسری وحماقت)وطَپش(=تندخوئی)که ضدّ آن است از جنود جهل ومساوی آن است.و تعریف وتوصیف این خُلق نیکو درشریعت مقدّسه برلسان اهل عصمت علیه السّلام وارد است؛چنان که از حضرت ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا- روحی فداه –مَرویّ است که فرمود:نمی باشد مردعابد، تا آنکه بوده باشد صاحب حلم؛وبدرستی که دأب در بنی اسرائیل چنین بود که اگر مردی می خواست که عابد باشد،شمرده نمی شد عابد تا آنکه سکوت می کرد قبل ازآن به ده سال. ونیز از ابوحمزه ثمالی از حضرت امیرالمؤمنین ص مرویّ است که فرمود:مؤمن مخلوط است عمل او به حلم،می نشیند ازبرای علم،وتَنَطُّق می کند ازبرای فهم،حدیث نمی کند امانت خود را مگر ازروی صِدق،وکتمان نمی کند شهادت خود را مگراز روی وعده وحکمت،ونمی کند چیزی ازحقّ را از روی ریا،و ترک نمی کند حقّ را از روی حیا. ونیز از حضرت ابی جعفر ازحضرت علیّ بن الحُسین علیه السّلام منقول است که می فرمود :تعجّب می آورد مرا مرد که دریابد اورا حلم درنزد غضب او. نِعمَ ما قال:

«وقت خشم و وقت شهوت،مرد کو؟/ طالب مردی چنینم کو به کو» مثنوی معنوی

541-ونیز ازآن حضرت است آنکه: خدای عَزّو جل،دوست می دارد صاحب حیا وحلم را. ونیز از حضرت ابی عبدالله از حضرت رسول ص مرویّ است آنکه:عزیز نگردانیده است حقّ تعالی به جهل هرگز،وذلیل نگردانیده است به حلم هرگز. ونیز از آن حضرت است که فرمود:کافی است نصرت بندۀ مؤمن را حلم. وفرمود:هرگاه حلیم نباشی،حلم را برخود ببند. ونیزازآن حضرت است که:فرستاد غلامی را درحاجتی،ودیرکرد. پس حضرت تَعاقُب فرمود او را ودید اورا خوابیده.پس نشست درنزد سراو،وباد می زد او را تا آنکه بیدار شد. حضرت فرمود:ای غلام به خدا قسم که خواب شب وروزازبرای توست،امّا شب ازبرای توباشد وروز ازبرای ما. ونیز ازآن حضرت است که فرمود:هرگاه واقع شود فی مابین دونفر منازعه،نازل می شوند دومَلَک ومی گویند ازبرای سَفیهِ از این دو:گفتی و گفتی،واز برای توست آنچه گفتی واهل آنی ،وجزا داده می شوی به آن ومی گویند از برای حلیم ازآن دو:صبر کردی وحلم کردی،زود باشد که بیامرزد حق تورا اگر تمام کنی صفت حلم را واگرجواب گفت حلیم او را به مِثلِ سخن او،بالا می روند آن دو مَلَک.

پس ظاهر شد ازفضایل مذکوره دراحادیث مسطوره آنکه حلم،کمال نَفسانی است از برای عباد مؤمنین که باعث عزّت ونُصرت است.و معنی حلم،بردباری است درنزد هرگفتار وکردار ورفتار خَشنی ازجُهّال واعادی-کـَمال قال اللهُ تعالی:وَاِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلُونَ قالوا سلاما یعنی(مردان حقّ)چون مورد خطاب نابخردان قرار گیرند باسلامت نَفس مقابله کنند سورۀ فرقان25/ از63)،ودرنزدحُکما شُعبه ای

542-ازشُعب صفت اعتدال درقوّۀ غَضبیّه؛زیرا که تعبیر شده است ازاعتدال قوّۀ غضب،به شجاعت اگرچه به کشتن ماری یا عقربی باشد؛وحقّ تعالی دوست می دارد شجاعان را،وقوّۀ غضبیّه را سه حالت است؛اوّل:افراط،وثانی،تفریط،وثالث :اعتدال؛پس اگرمیل کرد این قوّه به افراط،نامیده می شودتَهَوُّر، واگر میل کرد به تفریط،مسمّی می گردد به جُبن(=ترس)،واگر مستقیم شد دراعتدال،نامیده مس شود به شجاعت. وازهریک از این سه،مُنشَعِب می گردد اخلاق کثیرۀ رزیله وحمیده؛چنان که افراط تَهَوُّر و صَلَف(=لاف زدن و استنشاط(=جمع شدن پوست ازغرور) وکِبر وعُجب وغیرذلک ازصفات واخلاق رذیلۀ مُهلکه،وازتفریط، جُبن ومَهانت(=خواری)ومذلّت وعدم غیرت وضعف حَمیّت براهل و وَلَد، وصِغَر نَفس؛ومُنشَعِب می گردد ازاعتدال،اخلاق کریمه،ازشجاعت ونَجدَت(=دلاوری درجنگ ونهراسیدن از مرگ)وشهامت وحلم وثبات وکـَظم غلیظ وعفوازمردم و وقاروهیبت وغیرذلک ازاخلاق حسنه،پی حلم، شعبه ای است از شُعب شجاعت که اعتدال قوّۀ غضبیّه است از جنود عقل است؛زیرا که به حکم عقل،انسان به عدالت می دارد قوّۀ غضبیّۀ خود را تا آنکه ناشی می شود ازآن،اخلاق حمیده که ازآن جمله است حلم و سَفه وطیش وتَسرُّع(=به سوی بدی شتافتن)،ازجنود جهل وشعب باطل وافراط درقوۀ غضبیّه است،آن را تَهَوُّرنامند و طیش وتَسَرُّع، لازمۀ تَهَوُّراست وسفاهت که

543-اضطراب رأی وعدم استقامت درآن است- ازشُعَب تَهَوُّراست که درعُرف،استعمال می شود درجهل«فُلانٌ سَفیهٌ، ای جاهِلٌ عَنِ الحَقّ،مُستَخِفٌ بِه،یعنی فلان شخص سفیه است یعنی حق را نمی داند وآن راسبک می شمارد». وبه اعتقاداهل حکمت،کامل می گردد اخلاق حسنه درنَفس انسان،وقتی که حاصل شود جمیع شُعَب قوای ثلاثه آن –که شهوت وغضب وادراک است –برنَهج اعتدال وتوسّط درانسان؛وظاهرمی گردد اخلاق ذمیمه درنَفس انسان،وقتی که قوای ثلاثه،ازحدّ اعتدال تجاوز نموده،به افراط یا تفریط مایل گردند و مؤَدی به انشعاب اخلاق ذمیمه شوند. وبه مَشرَب عُرَفای الهیّین،اخلاق حَسَنه درنَفس انسانیّه،اَشعّۀ انوار صفات کمالیّۀ الهیّه اند که فِطری نَفس انسان کامل ونُفوس کاملّااهل عصمت علیه السّلام وسُعَدا وشیعیان ایشانندچنان که درباب حُسن خُلق درهمین منهج تحقیق کرده آمد.

پس حلم نیز که ازاخلاق حسنه است نوری است ازاشعّۀ انوارصفت حلم الهی که مُوَدَّع(=سپرده شده،قرارداده شده)است درنُفوس حضرات ائمۀ هُدی علیه السّلام وبزرگان دین وسُعداء؛چنان که حضرت امام ص می فرماید:حلم چراغ خداوندی است که مُستَضيء می شود به آن صاحبش به سوی قُرب جوار پروردگار؛زیرا که اشعّۀ انوار صفات کمالیۀ الهیه که درنُفوس بزرگان دین مُوَدَّع است،می کشاند صاحب خود را به سوی اصل ومبدإِ خود،ومی رساند اورا به قرب جوار حضرت خداوند که:«کُلُّ شَیءٍ یَرجِعُ اِلی اَصلِه،یعنی هرچیز به اصل وریشۀ خود بازگشت می کند-بحارالانوار».ونورسراج حلم که ظهورصفت حلم خداوندی است درنَفس انسان،باعث می شود اعتدال قوۀ غضبیّه را درانسان،ومنع می نماید او را از میل کردن به حد افراط وتفریط تَهَوُّر و جُبن

544-که مورثند اخلاق ذمیمه را که ازآن جمله است سَفه وطَیش که ضدّ حلم است ،اگرنه تابش نورصفات کمالیّۀ الهیّه بود،چگونه قُوای شهویّه وغضبیّه بدون فاسِر ومانعی،به حدّ اعتدال می آمدند درانسان وازتقاضای ثَورتِ(=انگیزه وموجب)خود منحرف می شدند؟

پس نظراهل معرفت،برسبب اصلی دراخلاق حمیده است،وبیان مبدإِ اوّل اخلاق حسنه را می نماید؛ونظرحُکـَماء وعُلماءِ اخلاق ، بر صورت اخلاق و تفسیرآنهاست باغفلت ازمبدإ ِآنها؛چنان که حضرت امام ص می فرماید:نیست صاحب حلم مگرکسی که مُؤَیَّد باشد به نورحقّ تعالی ونورمعرفت وتوحید او؛زیرا که محقّق آمد که حلم درانسان،ظهورنورصفت حلم خداوندی است وشُعاعی است از انوارمعرفت وتوحید او. و منظورآن حضرت ازمعرفت وتوحید،شناسائی توحید صفات است؛چه نورحلم،شعاعی است ازتوحید مذکور،فَعَلی هذا،صفت حلم،به تأیید الهی،فطری وموهوبی است درنُفوس قُدسیّۀ اهل عصمت علیه السّلام،ودرنُفوس مقدّسۀ شیعیان،به ارتباط واتّصال وانشعاب ازنُفوس ایشان. ودراین کلام حضرت ص،لطیفۀ عرفانیّۀ دیگراست که نمی یابند آن را مگر اهل عرفان؛زیرا که مُؤَیَّدین به انوارمعرفت وتوحید صفات، نمی بینند خلایق بلکه تمام اشیا را مگر مظاهرصفات کمالیّۀ الهیّه؛ پس سُعدا را مظاهر صفت جمال ولطف ورحمت حقّ تعالی می بینند، و اشقیا را مظاهرصفت جلال وغضب وقهرالهی می دانند که حقّ جلّ وعلا به یَدِ قدرت واَنامِلِ (=سرانگشتان)لطف وقهر،حرکت می دهد

545-نُفُوس سعیده وشَقیّه را؛چنان که وارد است«قَلبُ العِبادِ بَینَ اِصبَعَینی مِن اَصابِعِ الرَّحمنِ؛یُقَلّبُهُ کـَیفَ یَشاء،یعنی دل انسان مؤمن میانۀ دوانگشت ازانگشتان خداست تا آنگونه که خواهد آنرا بگرداند».پس سفاهت وجهالتی که درمَقال ازجُهّال واشقیا نسبت به بزرگان دین ومؤمنین ظاهر می شود چون آنها را مظهرقهرخداوندی می دانند حرکات ایشان راحمل برحکمت خداوند درتربیت نُفوس خود می نماید:

«دگر گَزَندت رسد زخلق ،نَرَنج / که نه راحت رسد زخلق ونه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست / که دل هر دو در تصرف اوست»-کلیات سعدی

«آلت حقّی و، فاعل دست حقّ / کی زنم بردست حق من طعن ودَق»مثنوی معنوی

(وَاِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلُونَ قالوا سلاما!یعنی(مردان حقّ)چون مورد خطاب نابخردان قرارگیرند باسلامت نَفس مقابله کنند سورۀ فرقان25/ از63)؛چنان که ازحضرت رضا روحی فداه-یعنی علیّ بن موسی علیهمَا السّلام –مرویّ است که پس ازآنکه مأمون مَلعون،انگور های پُرزهر را به اصرار بلیغ به آن حضرت خورانید،حضرت خوشۀ انگور را انداختند وبرخاستند،مأمون عرض نمود: فدایت شوم،یَابنَ عَمّ!به کجا می روی؟فرمودند به آنجائی که فرستاده ای!. واز مجلس بیرون آمدند وزیاده ازاین،اعتراضی به آن ملعون نفرمودند. پس اهل معرفت

546-وتوحید،حلم می نمایند درمقابل افعال واقوال وناهنجاریهای اشقیا وجُهّال واعتراض نمی فرمایند برآنها زیرا که تسلیم دارند واردات الهیّه را که ازمظاهرلطف وقهراوبرحسب تقدیربرایشان وارد می شود.فَلِهذا حِلم،ازخصایص اهل معرفت وتوحید است،دون سائر النّاس:

«عاشقم برلطف وبرقهرش به جِدّ / بوالعجب من عاشق این هر دوضدّ»-مثنوی(ای عجب)

«فَاغتَنِم ذلِکَ، وَکُن مِنَ الشّاکرین،یعنی پس این را غنیمت دان وازشکرگزاران باش».بعد از آن،امام ص بیان مواضِع حِلم را می فرمایدومواضع آن پنج است؛اوّل آنکه شخص عزیزباشد،پس ذلّت عارض اوشود؛ودراین موضع می باید حلم ورزد واضطراب را ترک نماید،وچنین داند که عزّت وذلّت به دست حقّ تعالی است که: (تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِیَدِکَ الخَیرُاِنَّکَ عَلی کُلّ شَیءٍ قدیرٌ،یعنی عزّت وسرافرازی می بخشی هرکه را بخواهی وخوارمی گردانی هرکه را بخواهی به دست توست هرخیر وتوئی که برهمه چیز توانائی ،سوره آل عمران3 /26). وتَسَرُّع درطلب عزّت نیزننماید که عزّت اِکتسابی نیست واضطراب درذلّت وتَسَرُّع درطلب عزّت ، شخص را از صفت حلم بیرون می آورد.

«عزیران را عزیزی اودهد ،او / به هرناچیز،چیزی اودهد،او»-دیوان وحشی بافقی

بعد اگرعزّت یابد،به لوازم آن که دستگیری خلق خداست، به جاه وعزّت خود عمل نماید؛واگرذلّت بیند،به لوازم حلم که تأَنّی واطمینان وشُکر است عمل فرماید،تا این خُلق حَسَن دراو راسخ وثابت گردد.

547-ثانی:آن است که صادق باشد شخص دراحوال واقوال خود،و او را تهمت زنند مردم به مکروخُدعه وحیله وافعال او را درافعال او را حمل برصدق ننماید ودراقوال او را کاذب دانند وتعییر وسرزنش کنند اورا درافعال واقوال ودراین موقع نیزمی باید حلم بورزد وغیظ وطَیش ننماید نسبت به مُکذّبین،تا آنکه خداوند به لطف عَمیم،صدق آن را برخلق ظاهر سازد که منظورش درافعال واقوال،حقّ صِرف بوده نه هوی وتَمَنَّیات نَفسانیّه؛چنان که درحقّ انبیا واوصیا واولیا علیه السّلام،اُمَمِ سابقه ولاحقه،تکذیب می نمودند وایشان را دروغگو و مجنون می خواندند،وچنان می دانستند که مثل آنها این بزرگواران هم به هوای نَفس می خواهند حکومت وسلطنت برخلق نمایند،وایشان حلم می ورزیدند ونصیحت می کردند خلایق را،تا آنکه حقّ جلّ وعلا به فرمودۀ خود: (اِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا،یعنی همانا که ما البتّه پیامبران خود را یاری می کنیم،سورۀ مؤمن 40/51) نُصرت می داد رُسُل واولیای خودرا به آیات حسنات ومعجزات باهِرات(=جمع باهره یعنی واضح وروشن) که تصدیق می کردند،لاعلاج،به صدق قول وفعل ایشان.

ثالث: دعوت نماید داعی الی الله به سوی حقّ تعالی ،پس است استخفاف ورزند به دعوت او واطاعت نکنند او را، با علم به آنکه او از جانب حقّ تعالی است و به سوی حقّ میخواندعباد را که تکمیل نماید ایشان را،و به هواهای نَفسانیّۀ خود مغرور باشند وتَرکِ باطل را نگویند وبه سوی حقّ ودعوت حقّ،میل ننمایند. دراین موقع نیزباید داعیان الی الله،حلم ورزند وغیظ وطَیش ننمایند وازدعوت به سوی حقّ،ملول نشوند ودست ازکار خودبرندارند،تا فتح ونُصرت حقّ تعالی ایشان را نازل شود چنان که حضرات انبیاء واوصیاء(ع) در

548-دعوت به حقّ چنین بوده اند وفراعنۀ مقابل ایشان استنخاف واهانت می کرده اند به ایشان وقبول دعوت حق را ازایشان نمی کرده اند؛مثل نوح وابراهیم وموسی وعیسی وحضرت خاتم انبیاء محمّد مصطفی صلواةُ الله علیه وعلیهم که قِصصِ ایشان واستخفاف فراعنۀ ایشان درکُتُب مسطور ومشهوراست. وهمچنین امرکنندگان به معروف ونهی نمایندگان از مَنهیّ نیز در دعوت به سوی حقّ ونهی از باطل،استخفاف کرده می شوند وجُهّال،این مُحِقّان رامُبطِل واحمق وبی سلیقه وسَفیه می پندارند که چشم از لذّات بدنیّه پوشیده اند،ومردم را نیز ازآنها منع می نمایند،ودعوت بر زحمات ومَشقّات طاعات بلکه ریاضات ومُجاهدات می نمایند،وخود را زیرک وفَطِن وصاحب سلیقه وعاقل می دانند:نَعُوذُبِاللهِ مِنَ الجُهّال،به جز حلم وحوصله وبردباری که شبوۀ انبیا وبزرگان دین ایشان است چاره ندارند،تا آنکه حقّ تعالی ایشان را تأیید فرماید به مُتابعین حقّ،وعزیزگرداند به انصار خود.

رابع:آن است که اذیّت کرده شود بدون جُرمی؛چنان که دأبِ جُهّال وجِلف های خلق آن است که سُخریّه واستِهزاء براهل صداقت وزهد و ورع می نمایند. وافعال ایشان که تمامی،مَبنیّ برحکمت ومَحاسن باطنیّه واَوامِر الهیّه است، به نظرآنها سَخیف(سست وبی ارزش)وباطل می آید، وخودنمایی وعام فریبی می دانندودراقوال ورفتار به عبث سخریّه واستِهزاء می نمایند ایشان را؛یا آنکه جُهّال ،سُعَداء را به سبب مُعاندتی درجاه واعراض نَفسانیّۀ خود-بدون جرمی ازایشان-آزار واذیّت نمایند به قول وفعل خود؛وچاره ازبرای ایشان،بهترازحلم و برد باری وعفو نیست که آن، بهترین ناصری است حلیم را؛زیرا

549- که باعث اِنفعال آنها می شود بلکه دربعضی تَنَبُّه می شود که ازفعل خود پشیمان و رجوع به طریق حقّ می نمایند وتائِب می شوند.

خامِس:آن است که طلب می کند حقّ خود را،ومخالفت می نمایند غاصبین حقّش اورا دراحقاق حقّ او؛زیرا که غاصبین حقوق او،مطیع حقّ تعالی دراوامرونواهی الهیّه نیستند وبه هوای نَفس،می خواهند اموال مردم را تصرّف نموده بخورند.پس آن کس که طلب حقّ خود نماید،درمخالفت و معاندت وضرب وشَتم اومی کوشند وخودداری ندارند،تاآنکه او راعاجز ومُستأصل یا هلاک نمایند. ودراین موقع می باید شخص مُحقّ،پناه برد به حقّ تعالی وحِصن حَصین حلم او،تا حجّت خدا برمُبطِلین تمام شود وخداوند چنان که وعده فرموده است حمایت واِعانت فرماید او را به اهل حقّ و سعادت ومُتّقیان که به معاد وثواب وعقاب الهیّه معتقدند،وحقّ او را اگرمقدّراست که دردنیا به او رسد- به اومی رساند،اگرهمه به موت مدّعیان باطل او یا به ذلّت ایشان باشدواگرمقدّرنیست که دردنیا به اورسد،در آخرت به اَضعاف مُضاعف به اوکرامت فرماید وثمرات شجرۀ طیّبۀ حلم را که غُصنی ازاَغصان شجرۀ بهشتیه است،به اوکرامت فرماید واَعدایش را،به سبب مخالفت اَوامر ونواهی خود ومتابعت هواهای نفسانیّه،به خزی و خِذلان دنیوی واُخروی برساند.اگرچه حیوانی به حیوانی،به شاخی یا دندانی ظلم کرده باشد،برعدالت حقّ تعالی واجب است که تلافی آن را دردنیا و دارمعاد بفرماید؛کـَما قالَ اللهُ تعالی:(وَالظّالِمینَ اَعَدَّلَهُم عَذاباً اَلیما، یعنی وبرای ستمکاران،(خدای تعالی)عذابی دردناک آماده فرموده است،سورۀ انسان 76 /31).

550- و درموضع خامِس از مَواضع خَمسۀ حلم،شارح را سخنی است وآن این است که:اگرزمانی که مؤمن حلیم می خواهد اِحقاق حقّ خود نماید ومخالفت کرده می شود،زمانی باشد که خلایق،مُتَدیّن وسعید ومطیع امرونهی الهی باشند وامربه معروف ونهی ازمُنکر نمایند،حلم ازغاصبین حقوق خود- بعداز طلب حقّ ومخالفت کردن آنها مُستَحسَن،وباعث نصرت کردن خداوند به وجود سُعَدا ومُتَّقین است او را؛چنان که بعد می فرماید:ترک جواب و اعراض کن ازجاهلین، که مردم می باشند انصارتو.امّا اگرزمانی باشد که دین وایمان خلایق،ضعیف شده باشد ورعایت حقوق برادران دینی خود را نمایند وامربه معروف ونهی ازمنکر را ترک کرده باشند وتمام مردم در جلب منفعت خود باشند و به غیرخود نپردازند،ظاهرآن است که تکلیف به حلم ساقط باشد؛زیرا که دراین زمان،مؤمن اگرحلم کرد در اِحقاق حقّ خود ازغاصِبین ومخالفین کسی اِمداد نخواهد کرد او را،ومورث هلاکت او واهل اوست؛چنان که حضرت امیرالمؤمنین علیه الصلوةُ والسّلام از اهل این زمان وحُکم سُلوک با ایشان دراین قطعۀ عربیّه اخبار می فرماید:

»اِذا کانَ الزَّمانُ زَمانَ سُوءٍ / فَکانَ النّاسُ اَمثالَ الذّئابِ

فَکُن کـَلباً عَلی مَن کـَانَ ذِئباً / فَاِنَّ اذّئبَ یُدفَعُ بِالکِلاب

«یعنی چون روزگار روزگاری زشت وناهنجار شود درچنین روزگارمردم همچون گرگ ها خواهند بود بنابراین توهمچون سگی درنده با گرگها مقابله کن؛زیرا که حملۀ گرگ بوسیلۀ سگ دفع خواهد شد.»

وآن زمان سوء که حضرت اخبارفرموده زمان ماست که مردم تمام چون گرگان شده اند؛وبه فرمودۀ حضرت،دفع گرگ نمی شود مگر به سگ؛پس باید تَشَبُه به ایشان نمود،تا آنکه تواند اِحقاق حقّ خود را نماید.

551-بعد می فرماید:هرگاه اتیان کردی به حقّ هریک ازاین مواضع خمسه درحلم وبردباری،پس برخورد به صواب دراین خُلق حَسَن کرده ای ، و سزاواری آنکه تورا صاحب حلم نامند. ولیکن وفا کردن به حقّ این مواضع به صفت حلم،از برای کسی است که مُحتاجٌ الیهِ خَلایق باشد در امور دین ودنیا،وخلایق را رجوع به اوباشد دردین یا دنیای مَشروعۀ ممدوحه ؛بلکه دررجوع مردم به او ومصاحبت اوبا مردم لابِدّ است ازصفات و اخلاق حمیده واعمال صالحۀ دیگر،مثل صبر وحیا وعفو وتواضع وسخا وطلاقتِ وجه وحُسن اخلاق واعمال از هر جهت؛پس اگر تکلّم نمایند با او. جواب دهد حقّ جواب،با رعایت حقّ درکلام واجتناب ازلغو وهزل وباطل؛واگر زیارت نمایند او را،تعظیم نماید ایشان را برقدرمراتب آنها و شُکر کند ایشان را؛واگرسکوت نمایند از او واِعراض نمایند،غنیمت شمارد ازآنها؛واگراقبال به حقّ یا خیرات نمایند،مُساعدت نماید ایشان را؛واگر میل کنند به سوی لغو و شرّی،مخالفت ومهاجرت کند از ایشان،بلکه زجر ومنع کند ایشان را اگرامید قبول ازایشان داشته باشد؛پس قیام نماید به جمیع حقوق آن کسانی که رجوع به او دارند،از زیارت وعیادت وقضاءِ حاجت ومطالبی که به او رجوع می نمایند به قدرامکان خود، وطلب تلافی ننماید ازایشان،بلکه امید نداشته باشد ازایشان عوض را وبه قدرمقدور،بذل وبَسط نماید برایشان وامید اخذ ازایشان نداشته باشد؛واگرعطا نمایند به او،بدون احتیاج نگیرد،ومُتحمّل شود اذیّت وجور و جفای ایشان را ونیکوئی کند به ایشان وکتمان نماید حاجت خود را ازایشان،ومَعَ ذلک،اتیان به فرایض عبادات خود نماید وازنوافل خود به قدرقوّت باز نماند که درتمامی این اعمال واخلاق،مَثوبات آجِلۀ اُخرویّه است از برای او،وبه حقّ مقام خود وفا کرده باشد؛واگر محتاج الیه خلایق دراموردین ودنیا نباشد،بهترازهمه ازبرای او،عزلت ومفارقت ازخلق است،مگر

552-بقدرضروریّات واجبه.ودرمقام ضرورت درمواضع خَمسه که حضرت فرموده حلم وبردباری پیشۀ خود نماید تاتهذیب اخلاق کرده باشد. بعد حضرت امام ص می فرماید:درمُقابله ومُجاور سَفیه،اِعراض کن از او،وترک جواب سخنان ناهنجار او را کرده،که می گردند مردم انصارومُعین تو؛چنان که حقّ تعالی امرفرمود رسول خود را به آن که: (وَاَعرِض عَنِ الجاهِلین،یعنی از جاهلین روبگردان سوره اعراف 7 /199) زیرا که کسی که جواب دهد سَفیه را،گویا هیمه می گذارد برآتش. واگرخاموش شد واِعراض کرد،مردم،تحسین و آفرین می نمایند او را ونصرت می دهند او را برآن که با اوسَفاهت کرده؛زیرا که مردم مأمورند به امربه معروف ونهی ازمنکر، به خصوص نسبت به جُهّال درمقابل ارباب اخلاق واحوال. پس براین حلم کامل،تحمّل زحمات خلایق است با اِعراض ازسَفاهت ایشان که ضدّ حلم است به حوصله وسکوت.

بعد ازآن،حضرت امام ص ازقول حضرت رسول ص مثالی ازبرای مؤمن می فرماید که :مَثَل مؤمن،مثل زمین است که منافع خلق تماماً ازآن است وآزار وبدیهای خلق نیزبرآن است؛ چنان که جمیع مایحتاج مردم ازمأکولات ومشروبات وادویه وعقاقیرات وملبوسات و زمینها ومساکن ایشان تمام از ارض است. و وَطیِ اَقدام وضرب ولَطم عَلَی الدّوام وقاذورات وکثافات ایشان نیزتمام برارض است،وطیّبات خود را زمین به خلایق همیشه عطا می نماید وخبائث مردم را به عوض می گیرد.پس می باید مؤمن خاصّ کامل نیز در معاشرت باخلق،چنین باشد که ازاعمال صالحه واخلاق طیّبه وعلوم شافیه(=درمان بخش)ومنافع وافره خود، مردم را محظوظ وفایض نماید وبه عوض آن،

553-مَتحمّل اعمال قبیحه واخلاق ذمیمه وجهالات وافیه.ضررهای کاملۀ ایشان شود،تا نَفس او به کمال رسد ومظهرصفات کمالیّۀ الهیّه گردد،ومعنی خلافت الهیّه درارض او را به قدرمرتبۀ اودست دهد؛واین شأن کامل رفیع،نیست مگرشأن اهل عصمت علیه السّلام که خلفاءُالله وحُجَج الهیّه و دَواعی (=دعوت کننده) به سوی حقّ تعالی می باشند،وشیعیان واولیای این بزرگواران نیزبه قدر رتبۀ ولایت و محبّت ایشان،ازاین اعمال و اوصاف بهره مند می باشند:اَللّهُمَ اجعَلنا مِنهُم بِجاهِ مُحمَّدٍ وآلِهِ الطَّیّبین.

وبعد حضرت ثمرۀ حلم کامل را می فرماید که: ثمرۀ حلم وصبربرجفای خلایق،وصول به رضای حقّ تعالی است ازعبد،که این رضا افضل ازجنّت موعوداست؛کـَما قال اللهُ تعالی: (وَ رِضوانٌ مِنَ اللهِ اکبَرُ،یعنی وخشنودی ازسوی خدا(ازبهشت )بزرگتراست،سوره توبه 9/72)؛زیرا که رضای حقّ تعالی،مَشوب به جفاهای مردم است؛چه کمال رضای خداوند،به معرفت عبد است برخداوند وکمال معرفت در رفع حُجُب کثرت ودیدن خلق است مَظاهر صفات جمال وجلال حضرت رُبوبیّت؛پس باید متحمّل شود جفاهای آنها را که به حکمت الهیّه به عبد می نمایند،ونبیند آن جفاها را مگر تأدیب وتنبه حقّ تعالی نسبت به خود،به جهت تربیت او،به ثمرۀ عرفان الهی که رضوان اوست فایض گردد؛چنان که درلطیفۀ عرفانیّه درهمین باب اشاره کرده آمد. بعد حکایت می فرماید ازحلم اَحنَف بن قیس که کسی به او گفت:تو را قصد می کنم به آنچه شَتم وناشایست می گویم! او درجواب گفت که:من هم ازتو حلم وگذشت می کنم.

554-بعد می فرماید که حضرت رسول ص فرمود: مبعوث شدم از جانب حقّ تعالی عزّوجلّ برخلایق،درحالی که ازبرای حلم، مرکزم واز برای علم ،معدنم واز برای صبر،مسکنم. ونقل این حدیث ازحضرت رسول ص اشاره به مطلبی است عظیم که مکرّر درباب حُسن خُلق وسایر ابواب اخلاق حَسَنۀ حمیدۀ مُنجیات، بیان آن را فقیرشارح کرده واشاره به آن رفته است که جمیع اخلاق حمیده وصفات حَسَنه،ازبرای اهل عصمت علیه السّلام فطری ذاتی است؛زیرا که نُفُوس قُدسیّۀ این بزرگواران،مظاهر صفات کمالیّۀ الهیّه است، وامداد فیض، ازانوار ذات وصفات جمالیّه وکمالیّۀ خداوند عَلَی الدَّوام به نُفُوس قُدسیّۀ ایشان می شود؛پس نُفوس وعُقول وقُلوب ایشان،مَسکن و مرکزومعدن صفات حُسنای الهیّه است،وازاین بزرگواران مُنشَعِب می گردد انواراخلاق حسنه وصفلت کمالیّه؛نُفوس مُحبّان وشیعیان ایشان هریک به قدرارتباط وبهره از نور ولایت ایشان از محاسن اخلاقشان نیز بهره ور می باشند. پس می باید درتهذیب اخلاق،فنا و استغراق درنور ولایت ایشان حاصل نمود تا از پرتو انوار بقای اَزلی سَرمدی ایشان،نفوس شیعیان نیز به صفات کمالیّۀ الهیّه،مَستَفیض وباقی گردد؛ولِهذا امر به مُرابِطۀ قلبیّه با این بزرگواران درکلام الهی وارد است : کـَما قالَ اللهُ تعالی:(اِصبرُوا وَصابِروآ وَرابِطُوا وَاتَّقوا اللهَ لَعَلَکُم تُفلِحُون، پایداری کنید ویکدیگر را به پایداری سفارش نمایید و(باائمّۀ معصومین) رابطه برقرار کنید واز خدا بترسید شاید که رستگار شوید،سوره آل عمران3 /200)؛ ودرکافی ازحضرت ابی عبدالله مرویّ است که:«اَی:اِصبِرُوا عَلَی افَرائِض، وَصابِرُوا عَلَی المَصائِب،وَرابِطُوا عَلَی الاَئِمَّةِ،وَاتَّقُوا اللهَ في مَا افتَرَضَ عَلَیکُم،یعنی درانجام امورواجب پایداری کنید ودرمصیبت ها تحمّل ورزید وبا امامان (معصوم)ارتباط برقرارکنید،ودرآنچه خدای تعالی برشما واجب ساخته است از خدابترسید-کافی

555-پس مُرابِطه با اَئِمّۀ هُدی علیه السّلام به ولایت ومحبّت چنان که دأب اهل محبّت و ولایت وشیعیان خالص الوَلا وفُقرا واهل ُالله است،موجب تهذیب اخلاق ذمیمه واکتساب اخلاق حمیده است؛زیراکه هرشجرۀ حامِضی را با شجرۀ حُلوِشیرینی پیوند وارتباط دهند،شیرین گردد؛وهرناقصی که کاملی،ربط وپیوند یابد،کامل گردد؛وهرظلمتی که با نورمتّصل شود،البتّه نورانی گردد وهرسبوئی که با دریا پیوندد،البتّه هرقدرازآن آب کشند،کم نگردد؛وهرغدیری که با بَحری راه یابد،نهری شود.پس غافل از طریقۀ مرابطه باخاصّان الهی مَشَوید که بهترین حُکمی وتکلیفی است که حقّ جلّ وعلا به این امّت مرحومه فرموده است؛زیرا که مُرابطه به ولایت این بزرگواران،کمال دین الهی است واِتمام نعمت نامُتَناهی است که: (اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَاَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی،یعنی(اینک)امروزدین شما را کامل ونعمت خودرا برشما تمام کردم )ورضای خداوندی دراین است که: وَرَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دیناً،یعنی اکنون ازاینکه اسلام دین شما باشد خوشنودم ) وغایت ازابلاغ حضرت رسول ص اوامر ونواهی الهیّه را به خلق،همین است که: (یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلّـِغ ما اُنزِلَ اِلَیکَ مِن رَبّـِکَ .َاِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یعصِمُکَ مِنَ النّاسِ،یعنی ای پیامبر!آنچه را که از سوی پروردگارت به تو نازل گشته برسان،واگرنکنی پس رسالت پروردگارت را نرسانده ای؛وخدایت از(شرّ)مردم نگاه می دارد،سورۀ مائده 5 /67)

556-«مِهرپاکان ، دردرون جان نشان /دل مَده اِلّا به مِهرسَر خوشان(دلخوشان)»

واگر کسی از دولت ونعمت ولایت اهل عصمت محروم ماند ازدایرۀ ایمان خارج آید،چه رسد به آنکه از کمال دین محروم ماند؛چنان که حضرت رسول ص فرمود:«یا علیّ!حُبُّکُ ایمانٌ وَبُغضُکَ کُفر،یعنی یا علی دوستی تو ایمان وکینۀ توکفر است» ،ونیز فرموده:«حُبُّ عَلیٍ حَسَنَةٌ لا یَضُرُّمَعَها سَیّئَةٌ ،وَبُغضُ عَلیٍ سَیّئَةٌ لایَنفَعُ مَعَها حَسَنَةٌ،یعنی دوستی علی علیه السّلام چنان نیکی است که هیچ بدی وگناه با آن (به شخص) ضررنمی زند وکینۀ اوگناهی است که هیچ کار نیک درجنب آن (به شخص) سود نمی دهد –کشف الغمّة-نهج الحقّ.

پس باید چنگ توسُّل به ولایت این بزرگواران که عُروَةُ الوُثقی وحَبلُ المَتین الهی است زد،تابکشاند مؤمن مُحبّ را به سوی مدینۀ علم، و جنَّت و رحمت ومعدن حلم ومُروّت وفُتُوّت، وبه مقام امن وامان الهی رساند.«وَفَّقَنَا اللهُ وَاِیّاکُم وَسائِرَ الطّالِبینَ لِلوُصُولِ اِلی هذَا البَلَدِ الاَمینِ بِحُرمَةِ مَحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّیّـِبینَ ،یعنی خداوند به حرمت محمّدص وپاکان از دود مانش ما وشما وسایر طالبان را به رسیدن به این شهر امن(الهی)موفّق بدارد.

خاتمه باب حلم

ازکتاب مصباح الشریعه ومفتاح الحقیقۀ امام صادق(ص)وتألیف جناب آقا میرزا ابوالقاسم راز شیرازی قدس الله سره

یاد استاد ...
ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:52