منهج دوم درباب سی وچهارم در باب اقتداء(المنجیات)

ساخت وبلاگ


البابُ الرّابِع وَ الثَّلُاثُون فِی الاِقتِداء

باب سی وچهارم دراقتدا

ترجمۀ اجمالیّه اصل فرمان: فرمود امام صادق علیه السّلام: صحیح نیست اقتداء مگربه صحت قِسمت ارواح دراَزَل، واِنبساط نورِ وقت به نوراَزَل.ونیست اقتدا به قبول علامت کردن به حرکات ظاهریّه؛بلکه متابعت است برحَسب ظاهر،و نیک اعتقاد داشتن در باطن ،وقبول نسبت کردن به سوی اولیاءِ دین ازاهل حکمت وامامان. فرمود خدای عزّوجلّ:«روزی که می خوانیم هرطایفه ازمردم را به امام ایشان»(1).پس کسی که اِقتداء کرده به صاحب حقِی،مقبول و پاک است. فرمود خدای عزّوَجلّ: (فَاِذا فِی الصُّورِ..):« هرگاه دمیده شود درصور،پس نیست نسبت ها میان ایشان دراین روز و سؤال کرده نمی شوند»(2). وفرمود حضرت امیرالمؤمنین علیّ بن اَبی طالب ص: «ارواح انسانیّه،طوائِف ولشکری می باشند مختلف؛پس آنچه می شناسند ازاین ارواح یکدیگر را در دنیا،اُلفت داشته اند درعالم ذَرّ، وآنچه مُنافرت دارند ازهم در دنیا از ارواح،مخالف بوده اند با هم درعالم ذَرّ(3). وگفته شد ازبرای محمّد حَنَفیّه: «که تأدیب کرد تو را؟ پس گفت: تأدیب کرد مرا پروردگار درنَفسم؛ پس آنچه را نیکو یافتم از صاحبان عُقول وبصیرت،هرآینه متابعت کردم ایشان را در آن ،و استعمال کردم آن را،وآنچه قبیح دانستم ازجُهّال،اجتناب کردم آن را و واگذاشتم او را- درهرحال تنفُّرازآن؛ پس واصل گردانید مرا این عمل،به سوی گنجهای علم»و نیست راهی ازبرای صاحبان کیاست ازمؤمنین،سالم تر ازاقتداء؛زیرا که اوست راه واضح تر ومقصد صحیح تر.فرمود خدای عزّوجلّ:ازبرای عزیزترین خلق خود،محمّد ص«ایشانند آن کسانی که هدایت کرده است خداوند ایشان را،پس به هدایت ایشان اقتداء نما»(4).وفرمود عزوَجلّ:«پس وحی کردیم به سوی تو،آنکه متابعت کن ملّت ابراهیم حنیف را»(5). پس هرگاه از برای دین خدا راهی قائم تر ازاقتدا بود،هرآینه می خواند انبیاء واولیاءِ خود را به سوی آن. فرمود حضرت نبّی ص «درقلب نوری است که روشنائی نمی دهد مگرازمتابعت کردن حقّ و قصد سبیل او؛ وآن ازنورانبیاست که امانت گذارده شده درقُلوب مؤمنین».(6).

توضیحات

1-یَومَ نَدعُوَا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِم یعنی روزی که می خوانیم هرطایفه ازمردم را به امام ایشان ،سوره اسراء 17 /71)

2-فَاِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا اَنسابَ بینَهُم یَومَئِذٍ وَلا یَتَسائَلونَ یعنی هرگاه دمیده شود درصور،پس نیست نسبت ها میان ایشان دراین روز وسؤال کرده نمی شوند،سوره مؤمنون 23/ 101)

3- بحار الانوار

4-اُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللهُ فَبِهُدی اقتَدِه یعنی ایشانند آن کسانی که هدایت کرده است خداوند ایشان را،پس به هدایت ایشان اقتداء نما،سوره انعام 6 /101)

5- ثُمَّ اَوحَینا اِلَیکَ اَنِ اتَّبِع مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنیفاً یعنی پس وحی کردیم به سوی توآنکه متابعت کن ملّت ابراهیم حنیف را،سوره نحل 16 /123

6- بحارالانوار

شرح تحقیق تفصیلی باب دراقتدا بقلم حضرت راز شیرازس قدس الله سره

اِعلَم-وَفَّقَکَ اللهُ تَعالی لِلِاِقتداءِ وَالاِهتِداء،یعنی بدان (ای خواننده)که خدا تورا توفیق اقتدا وهدایت جستن(ازرهبران الهی)عطا کند).آنکه اقتداء به حضرات انبیاء واوصیاء واولیاء -عَلَیهِمُ السُّلام رکنی است عظیم ازارکان دین وسببی است قَویم(استوار)از اسباب ایمان و یقین،علامتی است راهنما،مِفتاحی است طِلِسم گُشا،صِراطی است مستقیم به جهت ابرار وسُنتی است قدیم ازبرای اَخیار،شریعت الهیّه را باعث حُسن وجمال ونعمت دین خداوندی را موجب تمامیّت وکمال،گمراهان را دلیل هدایت است وراه یافتگان را بُرهان سعادت

616-طُّلاب وعُلَما را دراِکتساب علوم لَدُنّیّه، مَنشأ وسبب وسُلاک وعرفا را درتحصیل معارف یقینیّه،مورث اسم ونَسَب، زَینِ عُلَماء و دأبِ عرفاء وشَرَف اولیاست،برهان ارتباط ارواح است ودلیل انتساب نُفوس واَشباح،عُروةالوُثقای طالبان وحبل المَتین مُحِبّان است،«قائِدِ هرضَریرومُطلقِ هراسیر(7) ومُغنی هرفقیراست،مِرآت فیوضات غیبیّه ومَجلای فُتوحات «لارَیبیّه،(8) است،کمالش خارج ازحدّ تعریف وجمالش افزون از نِصاب توصیف ،لِسان کتاب وسُنّت،برامربه اقتدا ناطق است؛کـَما قال اللهُ تَعالی:(اُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللهُ فَبیهُدیهُمُ اقتَدِهِ سوره انعام 6 /90 )،

(یَومَ نَدعُوا کُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِم، اسراء 17 /71)،

(قالَ لَهُ مُوسی هَل اَتَّبِعُکَ عَلی اَن تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلّـِمتَ رُشداً،.موسی ع اورا (خضر ع را)گفت:آیا پیروی کنم تو را تا آنکه ازهدایتی که آموخته ای،بیاموزی مرا؟سوره کهف 18/ 66)،

(وَاِنَّکَ لَتَهدي اِلی صِراطٍ مُستَقیمٍ،یعنی همانا که توهدایت می کنی به سوی راه راست(واستوار)،سوره شوری 42 /52)،

و )ما کُنتَ تَدري مَاالکِتابُ وَلَا الَایمانُ وَلکِن جَعَلناهُ نُوراً نَهدي بِهِ مَن نَشاءُ مِن عِبادِنا،یعنی نمی دانستی که(قرآن)چیست وایمان چیست ولیکن قراردادیم آن را نوری که راه نمائیم به آن هرکه را بخواهیم ازبندگان خود،سورۀ شوری 42 /52)؛

(وَذَکّـِرفَاِنَّ الذّکری تَنفَعُ الُمؤمِنینَ،(حقایق قرآن را به اهل ایمان)تذکّرده که تذکّر،مؤمنان را سودمند می افتد،سوره ذاریات 51/ 55)
(فَوَجدا عَبداً مُن عِبادِنا آتیناهُ رَحمةَ مِن عِندِنا وَعَلَمناهُ مِن لَدُنّا عِلماً،یعنی (موسی ع ویوشَع ع)یافتند بنده ای ازبندگان ما را که رحمتی (خاصّ)ازنزد خود به اوعطا کرده بودیم وازعلم(خاصّ)خود به اوتعلیم داده بودیم،سورۀ کهف 18/ 55)

(وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِینَهُّم سُبُلَنا،یعنی آنان که خالص ازغرض صرفاً بخاطر محبّت وتقرّب بما کوشیدند ما نیز راههای وصول رابایشانن خواهیم نمود ،سورۀ عنکبوت 29 /69)؛»اَی:اَولِیاءَنا،یعنی دوستان ماومنظور سُبُلَنا(راههای ما)درآیۀ شریفه اولیاء الهی می باشند)،

(وفَاِنّ ِ آتَّبَعتَني فَلا تَسئَلنِي عَن شَیءٍ حَتَی اُحدِثَ لَکَ مِنهُ ذِکراً،یعنی پس اگرازمن پیروی کنی ،درهیچ باب ازمن سؤال مکن تا آنکه خود به توازآن خبردهم:سورۀ کهف 18 /70)، (وَداعِیاً اِلَی اللهِ بِاِذِنِهِ وَسِراجاً مُنیراً،یعنی(وتورا ای پیغمبرقراردادیم)دعوت کنندۀ خلق به سوی خدا به اذن او،وچراغی افروخته(برای هدایت خلق)سورۀ احزاب 33/ 46 ).

و ازحضرت رسول ص مرویّ است: «اَنَا کـَالشَّمسِ وَعَلَیٌّ کـَالقَمَرِ وَاَولادي کـَالنُّجوم؛بِاَیّـِهِمُ اقتَدَیتُمُ اهتَدَیتُم،یعنی همچون آفتابم وعلی ع (درمقام وصایت)همچون ماه وفرزندان من همچون ستارگان؛به هریک ازایشان اقتدا کنید هدایت می یابید-غوالی الآلی» (9)

ونیزازآن حضرت وارد است:«اَلاَنبیاءُ قادَةٌ وَالعُلَماءُ سادَة،یعنی پیامبران رهبران وعالِمان سروران- غوالی الآلی».

واز حضرت ابی عبدالله ص وارداست:واِعرِف اِمامَک،فَاِنَّکَ اِذا عَرَفتَ اِمامِکَ، لَم یَضُرَّکَ هذا الاَمر،تَقَدّمُهُ اَوتَأَخُرُه،یعنی پیشوای خودرا بشناس؛زیراکه چون پیشوای خودرا شناختی،پیش افتادن وبا تأخیراین امر،تورا زیان نمی رساند ».

توضیحات

7- هرضَریرومُطلقِ هراسیر(= رهبرهرنابینا وآزاد کنندۀ هرگرفتار)

8- لارَیبیّه، به هیچ شک،یعنی اشاره به ذات اقدس احدیّت است یعنی ذاتی که درآن شکّی نیست.

9- نبی چون آفتاب آمد،ولیّ ماه / مقابل گردد اندر لی مع الله- گلشن راز

ادامه باب اقتدا

618- وازفُضَیل مرویّ است که ازآن حضرت سؤال نمودازقول حقّ تعالی: ( یَوم َنَدعُوهُم کُل اُناسٍ بِاِمامِهِم،یعنی روزی که می خوانیم هرطایفه ازمردم را به امام ایشان). فرمود «ای فُضَیل بشناس امام خودت را؛وکسی که بشناسد امام خود را وبعد بمیرد پیش ازآنکه قائم شود صاحب این امر،به منزلۀ کسی است که نشسته باشد در لشکر آن حضرت،بلکه درتحت لواءِ آن حضرت،وبه منزلۀ کسی است طلب شهادت کرده باشد با رسول خدا وبه منزلۀ کسی است که با آن حضرت باشد درفُسطاط(=سرا پرده،خیمه ) وخیمۀ او. ازحضرت ابوجعفرص وارداست فرمود:«ضررنمی رساند کسی را که بمیرد وعارف به امام خود باشد ومنتظر باشد امرما رامگر آنکه مرده است در وسط فُسطاط و خیمه وعَسکر حضرت مهدی علیه السّلام». ونیزازحضرت ابی عبدالله وارد است که: حقّ عزّوجلّ فرمود:(یَوم َنَدعُوهُم کُل اُناسٍ بِاِمامِهِم) پس کسی که بشناسد امام زمان خود را،مثل کسی است که درفُسطاطِ حضرت قائم منتظرباشد».و نیزازحضرت ابوالحسن ص وارداست درقول خدای عزّوجلّ:(وَمنَ اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَویهُ بِغَیرِهُدیً مِنَ اللهِ،یعنی و کیست گمراهترازآن کس که پیروی هوای نَفس خویش کند بدون هدایتی ازجانب خدای تعالی؟سوره قصص 28/ 50)؛فرمود«یعنی کسی که بگیرد دین خود را به رأی خود بدون امامی ازائمّۀ هُدی،چه بسیار گُمراه شده است».وازحضرت ابوجعفرص مرویّ است که:«فرمود حضرت رسول ص خدا: کسی که دوست داردآنکه زنده باشد مثل زنده بودن انبیاء وبمیرد مردنی مثل شهداء وساکن شود دربهشتی که غَرس فرموده آن را خدای عزّوجلّ،پس باید دوست داردعلیّ بن ابی طالب ص را،و باید دوست دارد دوست اورا،وباید اقتدا کند به حضرات ائمّۀ هُدی ازبعد او؛پس ایشان عترت ومخلوق ازطینت منند:

619-«اللهُمَ ارزُقهُم فَهمی وَعَلمي وَ وَیلٌ لِلمُخالِفینَ لَهُم مِن اُمَّتي،اَللهُمَ لا تُنِلهُم شَفاعَتي،یعنی بارخدایا فهم وعلم مرا به ایشان روزی گردان، و وای برمخالفین ایشان از اُمّت من،بارخدایا شفاعت مرا به مخالفان آنان نصیب مگردان».و نیزازآن حضرت وارد است:«کسی که نزدیکی جوید به حقّ جلّ وعلا به عبادتی که باعث تَعَب نَفس اوشود وامامی نباشد او را ازجانب خدا،سعی اوغیرمقبول است وگمراه ومتحیّر است وخداوند سرزنش می کند اورا دراعمال ومَثَل اومثل گوسفندی است که گم شده باشد از راعی خود وخوابگاه خود وبسیارشده باشد ذهاب وایاب آن در روز؛ پس چون شب شود منصرف شود به سَقناق)(10) غیرراعی خود وانکارنماید اورا وحیران ماند درطلب راعی خود و بیرون کند او را راعی دیگر وفریاد زند که ملحق شو به راعی خودت وآن حیران بماند ونباشد او را راعی که ارشاد نماید اورا به چراگاه خود، یا برگرداند به سقناق خود؛پس دراین حیرت،دریابد آن را گرگ وبشکند او را وبخورد.پس همچنین است- وَالله - کسی که صبح نماید ازاین امّت وامام عادلی ازجانب حقّ تعالی ازبرای اونباشد،صبح کرده است درگمراهی؛واگربمیرد دراین حال مرده است مثل مردن کُفّارومنافقین. وبدان بدرستی که ائمّۀ جور واَتباع ایشان مَعزولند ازدین خدا وگُمراهند وگُمراه کننده اند و اعمالی که می نمایند،مثل خاکستری است که شدّت کند براو باد صَرصَردر روزی که باد می وزد؛وقدرت ندارند ازآنچه کسب می نمایند بر چیزی؛این است گُمراهی بَعیده.

توضیحات

10- سَقناق=لفظ ترکی است به معنی پناگاه ومأوی

ادامه باب اقتدا

620-ونیزازآن حضرت وارد است که:«راوی عرض کرد:من مُخالطه می کنم با مردم ، وبسیارتعجّب می کنم ازاقوامی که تولّی به شما ندارند وتولّی می نمایند به فُلان و فُلان ، وازبرای ایشان است صدق وامانت و وفا، و کسانی که تولّی دارند به شما نیست ازبرای ایشان این صفات حسنه؛راوی گوید:پس راست نشست آن حضرت و روکرد به من،مِثل شخص غضبناک وفرمود:« لادین لِمَن دانَ اللهَ بِولایَةِ اِمامٍ جائِرٍلَیسَ مِنَ اللهِ تعالی وَلا عَتَبَ عَلی مَن دانَ بِوَلایَةِ اِمامٍ عادِلٍ مِنَ اللهِ تَعالی. قُلتُ: لادینَ لِاُولئِکَ وَلا عَتَبَ عَلی هؤُلاءِ؟ قالَ:نَعَم،لا دینَ لِاوُلئِکَ وَلاعَتَب عَلی هؤُلاءِ. قالَ: الَم تَسمَعُ قَولَ اللهِ عزّوَجل )اَللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النُّور)یعنی:مِن ظُلُماتِ الذُّنُوب اِلی نورالتَّوبةِ والمَغفِرَةِ لِوَلایَتِهِم کُلَّ اِمامٍ عادِلٍ مِنَ اللهِ تعالی،وَقال:وَالَّذینَ کـَفَروا اَولِیاؤُهُمُ الطّاغُوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِاِلَی الظُّلُمات ،سوره بقره 2 /257)؛اِنَّما عَنی بِهذا اَنَّهُم کانوا عَلی نُورِالاِسلام. فَلَمّا اَن تَوَلَّوا کُلَّ اِمامٍ جائِرٍ لَیسَ مِنَ الله،خَرَجُوا بِوَلایَتِهِمِ مِن نُورِ الاِسلامِ اِلی ظُلُماتِ الکُفر؛فَاَوجَبَ اللهُ لَهُمُ النَّار مَعَ الکُفّار(اُولئِکَ اصحاب النّارهُم فیها خالِدونَ) الحدیث:...(ترجمه فارسی)فرمود حضرت ابو جعفر محمّد بن علیٍ الباقر عَلَیهِما السّلام:نیست دین ازبرای کسی که نزدیکی جوید به حقّ عالی،به ولایت ومحبّت امام جابری که از جانب حقّ تعالی نباشد،ونیست عتاب برکسی که نزدیکی جوید به ولایت امام عادلی که از جانب حقّ تعالی است. راوی گوید:گفتم نیست دین ازبرای طایفۀ اوّلی با آن صفات حسنه ونیست عِتابی برطایفۀ ثانیه با آن اخلاق ذمیمه؟

621-فرمود:بلی ،نیست دین از برای آنها ونیست عِتاب براینها؛فرمود:آیا نشنیدی قول حقّ عزّوجلّ را؟( اَللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُما تِ اِلَی النُّور) یعنی خدا معُین است ودوست کسانی است که ایمان آورده اند به علیّ بن اَبی طالب ص وذُرّیّۀ طاهرین او که بیرون می آورد ایشان را از ظُلُمات به سوی نور؛می فرماید:یعنی ازظُلُمات معاصی به سوی نور توبه وآمرزش، به سبب دوست داشتن و تَمَسُّک جستن به هرامام عادل مَنصوب ازحقّ تعالی؛فرمود خداوند:آن کسانی که کافرشده اند به علیّ ص وذریّۀ طاهرین او،دوستان ایشان خُلَفاءِظلم و جَور ند که بیرون می آورند آنها را ازنوربه سوی ظلمات. وحضرت فرمود:حقّ تعالی به این آیه،قصد فرمودآنکه کافرین به اَئمّۀ هُدی ص ،بودند برنوراسلام که نورتوحید ونُبُوّت است؛وچون تولّی جُستند به هرامام جابری که نه ازجانب حقّ تعالی است، به بیرون آمدند به سبب تولّی به اَئمّۀ جور-ازنوراسلام به سوی ظُلُمات کفر؛زیرا که مَوالی ایشان،معدن که اهل کفرو نفاقند وپیوند و محبّت با ایشان باعث خروج ازنوراسلام است به سوی ظلمات کفر ونفاق؛ پس واجب گردانید حقّ تعالی برایشان نار را با موالی ایشان که اهل کفر ونارند؛چنان که فرمود: ایشانند اصحاب نار و مُخلَّدند درآن،مدّتِ ابد؛زیرا که مرد با مولی ومحبوب خود محشور است.

پس از حدیث مذکور،مُحقّق آمد آنکه:تولّی واقتدا به حضرات اَئِمّۀ هِدی ص باعث تطهیر از ذنوب واخلاق ذمیمه است وبه ائمّۀ ضلال،باعث خروج ازطاعات واخلاق حسنه ودُخول درنار است .

تبصره:حدیث مذکور،اّلاً به عربی نقل شده بود،برجسب امرباطنی حضرت امام محمّدباقرص که حدیث مُنتَسَب به ایشان است به فارسی ترجمه کرده شد:فَتَبَصَّر.

622-ونیز ازآن حضرت،ازقول حضرت رسول ص الله منقول است: کسی که بمیرد و نباشد ازبرای اوامامی، مردنش مردن جاهلیّت است ونیز فرمودمَن مآتَ وَلا یَعرفُ اِمامهُ، ماتَ میتَةً جاهلیَّة،یعنی کسی که بمیرد وامام خود را نشناسد مردنش مردن زمان جاهلیت است(مقصود امام تعیین شده ازطرف خدا ورسول اوست که معصوم است). ونیز از آن حضرت است (ترجمۀ فارسی)یعنی، کسی که بی شنیدن واخذ از امام برحقّ وراست گفتار دینداری کند بی گمان خدای تعالی اورا به رنج ومشقّت دچار سازد وهرکسی مدّعی شنیدن احکام خدا جز از دری که خدای تعالی بر روی خلق گشوده بشود بی گمان مشرک است، وآن در،دری است امنیّت یافته (ازهرخطا ولغزش وکجی وانحراف)ومبتنی برسِرّ پنهان الهی -کافی،

پس ازآیات واحادیث مذکوره،مُحقّق گردید که مبنای دین خدا اقتدا به انبیاء و اولیاء است؛ واگرعبد،اقتدا به پیشوایان دین نکند وبه رأی خود وتقلید آباء واجداد عمل نماید،صاحب دین خدا وسالک اِلی الله نباشد. و سبب احتیاج به وجود انبیاء واوصیاء، واقتدا به ایشان درسُلوک سبیل الهی،آن است که چون حکیم عَلَی الاِطلاق،طِلِسم عالَم مُلک و مَلَکوت را برهم بست به واسطۀ ازدواج روح وقالب انسانی، این طلسم را چنان محکم نهاد وبندهای

623- سخت گران برآن-ازهرنوع- استوار کرد که هیچ مَلَک وآدمی به تصرّف نظرعقل خویش- هرچند کوشند-نتوانند گشود؛زیراکه هفتادهزارحجاب دروجود آدمی تعبیه فرموده ازحُجُب ظُلمانیّه ونورانیّه؛؛چنان که ازاهل عصمت وارد است که:« اِنَّ للهِ سَبعینَ اَلفَ حِجابٍ مِن نُورٍوَظُلمَةٍ،لَو کشَفَها لَاَحرَقَت سُبُحاتُ وَجهِهِ مَاانتَهی اِلَیهِ بَصَرُهُ مِن خَلقِهِ،یعنی برای خدای تعالی هفتادهزارحجاب از نور و ظلمت وجود دارد که اگر هرآینه این حجابها دریده شود فروغ تجلّی حقّ،خلق را بیکبار بسوزاند»واگرروح لطیف انسانی به مدد عقل خود که وزیراوست،توانستی این بندها گشودن واین حُجُب را دربدن،هرگز درزندان «اَلدّنیا سِجنُ المُؤمنِ وَجَنَّةُ الکافِر،یعنی دنیا زندان مؤمن وبهشت کافر-بحارالانوار»قراروآرام نگرفتی؛چنان که پادشاهان که زندانیان را به زندان فرستند،دربانان نهند ودرها را بندند که زندانی نتوان آنها را گُشاید،علاوه برآنکه به حکمت خویش،طلسم عظیمی نهاده وکس را برآن اطّلاع نداده چنان که فرموده: (ما اَشهَدتُهُم خَلقَ السَّمواتِ الاَرضِ وَلاخَلقَ اَنفُسِهِم،یعنی من(خلق)را شاهد برخلقت آسمانها وزمین وخلقت خود(انسانها)قرارنداده ام،سورۀ کهف 18/ 51) ،ومقالید (=کلیدها) این طلسمات نیز به یَد قدرت اوجلّ وعلاست،وفتّاح حقیقی اوست؛مگرآن که را شایستۀ این کارآفریده ومفاتیح را به دست اوعنایت فرموده. وچون حکمت خداوندی

624 -برخلافت بنی آدم درارض قرار گرفت وخواست که طلسم اعظم بَشریّت ایشان را گُشاید وروح ایشان را ازحبس قالب رهاند وبه عالم قرب خود رساند که به اقتضاءِ «سافِرُوا تَصِحُّوا تَغنَمُوا،یعنی سفرکنید تا سلامت یابید وغنیمت برید-بحارالانوار)،با فواید بسیار و غنایم بی شمار،ازاین سفر مراجعت به اَوطان اصلیّۀ خود نمایند-لِهذا در هر عصروقرن،بزرگی را ازخلایق برگُزید وازهمۀ بندگان آن عصربرگشید وبه نظرعنایت خود مخصوص گردانید؛ولیکن تخم این سعادت را درازل،درعالم ارواح پاشیده بود؛زیرا که:«اَلاَرواحَ جُنُودٌ مُجَنَّدة،یعنی ارواح انسانیّه طوائف ولشکری می باشند مختلف –بحارالانوار»،تمام ارواح را چون لشکریان،درصُفوف عدیده داشت ونظرعنایت- عَلَی التّرَتیب- برایشان بگُماشت ارواح انبیاء درصف اوّل واقف شدند،درصف دوم ارواح اَوصیاء بودند،وارواح مؤمنین،درصف سیم ساکن شدند،ارواح کُفّار،درصف چهارم.

پس ارواح انبیاء- که در صف اوّل بودند-درمقام بی واسطه گی ،از نظرهای خاصّ خداوندی فایض آمدند؛لِهذا استعداد آن یافتند که دردنیا نیزبی واسطه،رزق های غیبی یابند وبرخوردار ازفیضان وصل الهی گردند و در طلسم گُشایی ازجانب خداوند،صاحب مفاتیح طلسم بشریّت شوند وخلایق،به واسطۀ هدایت ایشان،از حَبس طِلِسمات طبیعیّه نجات یابند و طریق طلسم گُشایی را بیاموزند. وبیان خلقت ارواح انبیاء علیه السّلام چنان است که حضرت امیرالمؤمنین ص حدیث فرموده وخلاصۀ آن،چنان است که:«بودخداوند عزّوجلّ وبا او چیزی نبود؛اوّل چیزی که خلقت فرمود نور حبیب خود،حضرت محمّد ص بود – پیش از

625- پیش از خلقت ماء وعَرش وکُرسی وسماوات واَرض ولوح قلم وجنّت وناروملائکه وآدم وحوّاء،به چهارصدوبیست وچهارهزار سال و چون خلقت فرمود این نورپاک را، باقی ماند دوهزارسال درحضورحقّ تعالی واقف،وتسبیح وتمحید می کرد او را. وحقّ تعالی و تبارک نظرفرمود به سوی او وفرمود:«یا عبدی اَنتَ المُراد ُوَ اَنتَ المُرید،وَاَنتَ خیرَتی مِن خَلقی،وَعِزّتی وَجَلالی،لَولاکَ لَما خَلَقتُ الاَفلاک،مَن اَحَبَّکَ اَحبَبتُه،وَمَن اَبغَضَکَ اَبغَضتُه،یعنی ای بندۀ من،تومراد ومقصود منی وهم وخود مریدی،وتوبرگُزیدۀ آفریدگان منی به عزّت وجلالم سوگند،اگر تو نبودی افلاک (عالم وجود)را نمی آفریدم؛آن کس که تو را دوست دارد من او را دوست دارم وآن کس که تورا دشمن دارد من اورا دشمن دارم-بحارالانوار).پس مُتَلَألِی شد آن نور ومرتفع گردید شعاع آن؛وخلق فرمود از شعاع آن،دوازده حجاب،که تفصیل آنها درحدیث مذکوراست، ومأمورشد دُخول درآنها را؛ درحجاب اوّل،دوازده هزارسال.ودرهرحجاب،هزار سال کمتر،تاحجاب دوازدهم هزارسال.بعدخلقت فرمود ازهمین نورپاک،بیست دریا از نور که درهر یک عُلومی بود که نمی دانست آن را مگرخداوند.پس امر فرمود به دخول دراین بِحار، به ترتیب.پس چون بیرون آمد از اخردریاها،حقّ جلّ وعلا فرمود:«یاحَبیبی وَیا سَیّـِدَ رُسُلي ویا اَوَّلَ مَخلُوقاتي وَیا آخِرَ رُسُلي!اَنتَ الشَّفیعُ یَومَ المَحشَر،یعنی ای دوست من وای سرور پیامبران من وای نخستین آفریده از آفریدگان من وای آخرین پیامبران من ،توشافع روز محشری». پس آن نور به سجده افتاد، بعد برخاست؛«مُتَقاطِر شد،(= چکیدن گرفت»ازآن،یکصد وبیست وچهارهزارقطرۀ نور؛پس خلق فرمودازهرقطره ازقطرات انوار،روح پیغمبری را از انبیاء.پس بودند

626-این ارواح وانوارکه طواف می کردند در دور نورمحمّدی ص چنان که طواف می نمایند حاج حول بیت الله الحرام،وتسبیح وتحمید می کردند. پس ندا فرمود جقّ جلّ وعلا ایشان را که:می شناسید که من کیم؟سبقت گرفت نورمحمدی قبل از انوار،عرض نمود:«اَنتَ اللهُ الَّذی لا اِلهَ اِلّا اَنت،وَحدَکَ لا شریکَ لَک،رَبُّ الاَرباب وَمَلِکُ المُلوک،یعنی توئی خداوندی که جزتوخدائی نیست،یکتائی وبرای توشریکی نیست،مالک وتربیت کنندۀهرتربیت کننده ومالکی،وپادشاه پادشاهانی –بحارالانوار).حقّ جل ّوعلا ندا فرمود:«اَنتَ صَفِیّي وَاَنتَ حَبیبي وَخَیِرُخَلقي، اُمَّتُکَ خَیرُاُمّةٍ قَد اُخرِجَت لِلنَاس،یعنی تو صفیّ منی(یعنی ازکمال صفوت وپاکی که به تو عطا کرده ام برگزیدۀ منی)وتومحبوب منی وبهترین آفریدۀ منی،امّت توبهتر امّتی اند که ازبرای مردم پدیدآمده اند-بحارالانوار»بعد خلقت فرمود از نورمحمّدی ص جوهری،وآن را دوقسمت فرمود؛خلقت فرمود ازاین دو،تمام عرش وآب وکُرسی وسماوات ولوح وقلم واَرَضین وملائکه وسایر موجودات را-تماماً-چنان که درحدیث مُفَصّلاً مذکور است. ونورحضرت امیرالمؤمنین ص با این نورپاک،واحد است؛زیرا که حضرت رسول ص فرمود»«اَنَا وَعَلیُّ مِن نُورٍ واحِد،یعنی من وعلی ص ازیک نوریم- الامانی صَدوق »،ونیز آن حضرت فرموده:«کُنتُ اَنَا وَمُحَمَّدُ نُوراً واحِداً مِن نُورِ اللهِ،فَاَمَرَ اللهُ –

627-عزُّ وَجَلَّ-ذلِکَ اَن یَنشَقَّ نِصفَینِ،فَقالَ لِنِصفٍ: کُن مُحمَّداً،وقالَ لِلنّـِصفِ الآخَر:کُن عَلِیاً،من ومحمّد یک نوربودیم ازنور خدا؛پس خدای تعالی فرمان داد تا دونیمه شود؛پس به یک نیمۀ آن فرمود:محمّد باش وبه نیمۀ دیگرفرمود:علی ص باش-بحارلانوار»وانوار ائمۀ هُدی ص نیز با این نور،واحدند چنان که ازاحادیث دیگر مُستَفاد است. واز این احادیث شریفه،ظاهرگردید آنکه مبدإ خلقت و واسطۀ ایجاد کُلّ ماسوی الله-ازعَوالِم روحانیّه وجسمانیّه وارواح انبیاء ورُسُل واوصیاء واولیاء واَمَمِ سالِفه ولاحِقه – نورحضرت خاتم وختیمیّون ص است؛ولِهذا حضرت خاتم ص می فرماید:«کُنتُ نَبِیّاً وَآدَمُ بَینَ الماءِ وَالطّین،یعنی من پیغمبربودم وحال آنکه آدم هنوزمیانۀ آب وگِل بود-المناقب). فَعَلی هذا،انبیاء ورُسُل،بدون اقتداء به این بزرگواران که علّت ایجادند،نتوانند به ساحت قرب خداوندی رسندچه رسد به امّت بیچاره که درصف ثالث ورابع واقعند،چگونه اکتساب فیض خداوندی را بدون واسطه توانند نمود؟پس واسطه ومُقتدای ازبرای اُمّت ، در سلوک سبیل رُبوبیّت واجب وضَروراست،تا به ست مشکل گشائی ومفتاح انوارولایت او،قُفل های محکم بستۀ حُجّب ظُلمانیّه ونورانیّۀ انسانیّه گشاده گردد وحُجُب،مرتفع شود.واُمّت را درسلوک الی الله،واحتیاج به مقتدایان دین مبین است،سهل است که حضرت موسی ع با استعداد رتبۀ نُبُوّت ورسالت ودرجۀ اُولُوالعَزمی،دربدایت حال،ده سال باید خدمت حضرت شُعَیب را اختیار نمایدتا مُستَحقِّ شرف مکالمۀ حقّ تعالی گردد وبه سعادت(وَکتبنا لَهُ فِی الاَلواحِ مِن کُلِّ شَیءٍ مَوعِظَةً وَتَفصیلاً،و(برای موسی ع)نگاشتیم درالواح ازهرچیز،پندی وتفصیلی،سوره اعراف 7/ 147(فایض شود؛

628- وباز بعداز کمال مقام کَلیمی،دردبیرستان تَعَلُّم علم لَدُنّی،از حضرت خِضرمعلّم الهی،التماس اَبجَدِ مُتابِعت را بایَست کرد که: (هَل اتَّبِعَکَ عَلی اَن تُعَلّـِمَنِ مِمّا عُلّـِمتَ رُشداً،یعنیموسی ع اورا خضرع را )گفت آیا پیروی کنم تورا تا آنکه ازهدایتی که آموخته ای بیاموزی مرا،سورۀ کهف 18/ 66) )؛وانگهی معلّم خضر،او را دراّول صفحه،الفباءِ(اِنَّکَ لَن تَستَطیعَ مَعِیَ صَبراً،یعنی همانا توهرگز بامن صبر نتوانی کرد،سوره کهف 18 /67) نویسد. پس نظرفرما وسِرّاین امر را بیاب که درمخزن اقتداء،چه جواهر نَفیسه مَحزون است که انبیاء واولیاء را برمتابعت خاصّان خدا داشته است:

«ازکـَلیم حق بیاموز ای کریم / بین چه می گوید زمُشتاقی کـَلیم

با همه جاه وچنین پیغمبری / طالب خِضرم،زخودبینی بَری

می رَوَم تا مجمعُ البَحرِین من/ تا رَسم درقُرب سلطان زَمَن»- مثنوی معنوی

پس عباد درطی سبیل الهی،و وُصول به دولت دین وایمان ونعمت علم وعرفان نامُتناهی،وتقرّب به حضرت خداوندی،چاره وبُدّی از اقتداء به بزرگی ازبزرگان دین نیست،وچنان که ارواح انبیاء واوصیاء درعالَم ذَرّ،وسایط ایجاد ارواح مؤمنین بوده اند،درعالم دنیا نیز وسایط تکمیل ایشان می شوند،تا آنکه ایشان را از ورطۀ هلاکت به سرمنزل نجات وکمال سعادت رسانند.وسبب احتیاج بندگان در تکمیل نَفسانی وطیّ مَسالِک ومنازل پنهانی نَفس وعقل وقلب انسانی به وُجود حضرت پیغمبری یا امامی یا ولیّی ،بسیاراست که بر عارف بصیرپوشیده نیست؛زیرا که ابواب احتیاج انسان در راههای عیانی ونهانی جسمانی وروحانی وظاهری وباطنی،به راهبردی با اختیار،بی شمار است؛امّا به بعضی ازآنها اکتفا می کنیم تا وُجوه واسباب احتیاج،هویدا برگردد

629-برمُبتَدیان درسُلوک سبیل الهی، ودست از طریقۀ اقتدا بربزرگان برندارند.

وَجه اوّل آنکه :اگرچه سعادت وهدایت،بَذری است که حقّ جلّ وعلا-درفطرت بنی آدم از روز اوّل ِکشته،که: »کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَة – اَی: فِطرَةِ التَّوحید – لکن اَبَواهُ یُهَوّدانِه وَیُنَصّـِرانهِ،یعنی هرآدمی زاده،برفطرت وسرشت توحید زاده می شود،وپدرومادر اوهستند که وی را به آیین یهود ونصاری درمی آورند-کنز العمّال-حدیث 1307)،ولیکن درپرورش تربیت این تخم،باغبانی ازلی به نیابت وخلافت خود،خُلَفاءِ انبیاء واَوصیاء گُماشته ،تا به تربیت ایشان،این تخم،به کمال شجره ثَمَرِخود برسد،که: (وَاِنَّکَ لَتهَدي اِلی صِراطٍ مُستَقیم، یعنی دوستان ماومنظور(راههای ما)درآیۀ شریفه اولیاء الهی می باشند):

«چون خدا هرگز نیاید درعیان / نایب حَقَّند این پیغمبران

نی غلط گفتم که نایب با مَنوب / گر دو پنداری، قَبیح آید نه خوب»-مثنوی معنوی

وجه دوّم آنکه:راه ظاهر را به کعبۀ صورت،بی دلیلی راهبر ره شناس نمی توان رفت، با آنکه رَوَندۀ این راه،هم دیدۀ راه بین دارد، هم قوّت قَدَم،هم راه ظاهر است،هم مسافت معیّن؛در راه حقیقت،امر برخلاف این است؛راه پنهان،که یکصدوبیست وچهار هزار انبیا ورُسُل، دراین راه قدم زدند ویک جای قدم معلوم نیست و راه رونده،نابینا که: (وَلکِن تَعمَی القُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدور،یعنی دیده ظاهراین گروه اهل کفر ومعصیت بی نور نیست امّا دیده آن دلها که درسینه های ایشان نهفته است کور وبی نور است،سوره حج22 /از46)،وبی قوّت وبی دانش،که: (اِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهولاً،یعنی همانا اوبسی ستمکار وبسی نادان است ،سوره احزاب 33 / 72). جائی که با حضرت خواجۀ کائِنات – دربدایت حال- خطاب الهی می شود که:(ما کُنتَ تَدري مَاالکِتابُ وَلَا الاَیمانُ وَلکِن جَعَلناهُ نُوراً نَهدي بِهِ مَن نَشاءُ مِن عِبادِنا،یعنی نمی دانستی که(قرآن)چیست وایمان چیست ولیکن قراردادیم آن را نوری که راه نمائیم به آن هرکه را بخواهیم از بندگان خود،سورۀعنکبوت 29 /69)

630- اُمّت را چه حالت است درچنین راهی بی پایان؟ وبدون دلیلی بینا ودانا ودیده بخش چگونه روند؟ چنان که ازاهل عصمت ص وارد است که:«اِذا خَرَجَ اَحَدَکُم مِن بَلَدِهِ بِفَراسِخَ، فَلیَطلُب لِنَفسِهِ دَلیلاً؛ اَلَستُم بِطُرُقِ السَّماءِ اَجهَلَ مِن طُرُقِ الاَرض،یعنی هرگاه یکی از عباد ازبلد خود فرسنجها چند بیرون برود می جوید ازبرای خود راهنمائی می جوید با وجودی که معرفت راههای زمین را دارد،آیا شما به راههای آسمان نادان تر از راههای زمین نیستید،پس برای خویش راهنمایی بجوی-کافی.

وجه سِیُم:هم چنان که درراه صورت،راهزنان وقُطاع الطَّریق بسیارند وبی دلیل نتوان رفت،درراه حقیقت،زَخارِف وزینت دُنیویّه نیز راهزنان معنویّه اند؛چنان که حقّ جلّ وعلا فرموده: (زُیّـِنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ والبَنِینَ وَالقَناطیرِالمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ والفِضَّةِ وَ الخَیلِ المُسَوَّمَةِ وَالاَنعامِ وَالحَرثِ،یعنی آرایش داده شده است برای مردم،محبّت شهوتها اززنان وفرزندان وهمیانهای زر وسیم واسبهای نشاندارنیکو وچارپایان ومزارع واملاک،سوره آل عمران 3 / 14)،ونَفس وهوی وشیاطین الجِنّ والانس ،قُطاعُ الطَّریق الهی اند؛بی اِعانت وحمایت راهنمائی صاحب ولایتی،دراین راه نتوان رفت:

«یا بِنِه برخود،که مقصد گُم کُنی / یامَنه پا اندراین ره بی دلیل»-دیوان حافظ

وجه چهارم آنکه:در راه حقیقت، مَزَلّات(=لغزشها) وآفات وشُبهات وعَقَبات صَعب،بسیار است؛چنان که بزرگان گفته اند:

631-«از در نَفس تا به کعبۀ دل /عاشقان را هزار ویک منزل»- از درچشم تا...حدیقه الحقیقة340

وفلاسفه که مُتّکی برعقل ناقص خودند،به تنهائی دراین راه رفتند ودرضلالت و ورطۀ شَبهات افتادند وجان وایمان به باد هوی دادند ؛و طوایف دَهریّ وطبایعی و بَراهِمه ومَلاحِده واهل تشبیه وتعطیل واِباحیّه وسائِراهل هوی وبِدَع که بدون اقتدا به مقتدای کامل در راه خداوند حرکت کردند،هریک درعَقَبه وشُبهَتی وآفتی افتادند وهلاک شدند واز حقّ تعالی خبری نیافتند.وصاحبان سعادت وهدایت که در پناه صاحبان نبوّت و ولایت دراین راه رفته اند،برمَزَلّات وشُبهات هریک برخورد کرده اند ودانستند که هریک از شُبهه ومَزَلّه راه دوزخ را پیموده وایشان خود،ازبرکت آن بزرگواران،ازاین مَزَلّات نجات یافته،به سر منزل اَمن واَمان رسیده اند.

وجه پنچم آنکه: سالکان سبیل خداوند را امتحان واِبتلای گوناگون که سراسر این راه پُراست ازآن باعث وَقَفات وفَتَرات می گردد که: (اَلَم،اَحَسِبَ النّاس اَن یُترَکُوا اَن یَقولُوا آمنّا وَهُم لایُفتَنونَ،یعنی آیا گمان می نمایندمردم که واگذاشته می شوند که بگویندایمان آوردیم ومفتون ومُمتحن نمی شوند،سوره عنکبوت 29/ 1»،مادام که اقتدا به صاحب ولایتی با تصرّف وقدرت نباشد که سالک را ازسُستی و وَقفه باز دارد و گرمی صدق وطلب در اوزیاد نماید وبه عبارات واشارات لطیفه شوق او را قوی گرداند،چگونه تواند این راه را به کمال طیّ نماید؟چنان که حقّ جلّ وعلامی فرماید: (وَذَکّـِر فَاِنَّ الذّکری تَنفَعِ المؤمنینَ،( حقایق قرآن را به اهل ایمان) تذکّر ده که تذکّر،مؤمنان راسودمند می افتد،سوره ذاریات 51 /55)؛

632- وجه ششم آنکه:درراه حقّ جلّ وعلا بندۀ سالک را عِلَل وامراض معنویّه درنَفس ودل پدیدآید و موادّ فاسد،غالب شود که باعث انحراف مزاجِ طلب وارادت به حقّ تعالی شود،پس محتاج گردد به وجود طبیب حاذقی که به ادویه واغذیه صالحۀ معنویه وصوریّه(مقصوداغذیه صوریّه،التزام به قواعد شرعیّه و مناسک است)،تسکین موادّ فاسده،ودفع امراض اونماید تا به صحت طلب وارادت حقّ جلّ وعلا برگردد.واین امراض،دربدایت طلب،سالک را پدید آید وچاره ازطبیب معنوی نبود چنان که امراض جسمانیّه را چاره ازطبیب جسمانی نیست.

وجه هفتمآنکه:بندۀ سالِک درطریق الهی،به بعضی ازمقامات روحانیّه رسد،بعد ازآنکه ازآب وگِل مُجَرّد شده ومَظهرصفات کمالیّۀ الهیّه شود،وانوار صفات روح اعظم براوتجلّی نماید،ورُسوم بَشَرّیت مُضمَحِل گردد،واثر(جاءَ الحَقُّ وزَهَقَ الباطِلُ،یعنی حقّ آمد وباطل نابود شد،سوره اسراء 17/ 81) در روح او به هم رسد،وبه سبب صفا وآیینۀ دل،مَجلای تَجَلّی روح اعظم شود،وذوق اَنَا الحقّ وسُبجانی(=منزهم من) در

ص633و 634-خودیابد چنان که حسین منصور را حاصل آمد. وغُرور دریافت کمال و وصول به مقصد حقیقی،دراو پدیدآمد وعقل وفهمش وفای به تشخیص این مقام،ونجات ازآن نکند بلکه در وَرطۀ حُلول(=داخل شدن چیزی درچیزی دیگر -)با اتّحاد(= ممزوج شدن یا مخلوط شدن آنها بایکدیگر بطوری که یک چیز شوند)افتد؛

.توضیحات کامل درخود کتاب درپاورقی نوشته شده)

پس محتاج به صاحب ولایتی شود که او را ازاین مقام خلاصی دهد وازغروربیرون آورد ومقامات اَعلی ازاین را به نظراوجلوه گر سازد،والّا نجات ازاین مقام دشواربلکه محال است.

وجه هشتم آنکه:سالک را درطریق سُلوک اِلی الله،نمایشها وعلامات و واقعات،مکشوف گردد-چنان که حضرت رسول،بعداز نماز صبح،روی به اصحاب می کرد ومی فرمود:هَل مِن مُبَشرات،یعنی آیا ازمژده های (غیبی )چیزی دارید،یعنی از واقعات ورؤیاهای امید بخش-کافی – وهریک،اشارتی به مقامی ازمقامات تَرَقّی وتَنَزُّل اوباشد،ازقبیل سرعت سیر وفترت،وصفا وکُدورت دل،وصفات ذمیمه 635-واخلاق حمیده،وحَحُب دنیویّه واُخرویّه،وآثار شیطانیّه ونفسانیّه و رحمانیّه،ومعانی وحقایق دیگرکه اِحصا نتوان نمود،وسالک در بدایت،هیچ یک را نشناسد؛پس محتاج است به صاحب ولایت ومعلّمی الهی که عالِم به تأویلات واقعات نفسانیّه وقلبیّه وروحانیّه وسِریّه باشد؛چنان که حضرت یوسف عَلی نَبیّنا وآلِهِ وعَلَیه السّلام- را بود که گفت:(رَبِّ قَدآتَیتَنی مِنَ المُلکِ وَعَلَّمتَنی مِن تَأویلِ الاَحادیث،یعنی پروردگارا ازپادشاهی بهره مندم ساختی وازعلم تعبیرخواب تعلیم فرمودی ، سوره یوسف12 /101)،تا تواند بیان کشف واقعات سالک را نماید واو را ازبلندی وپستی راه ترقّی وتنزُّل اوآگاه سازد تا ازاشارات ومعارف محروم نماند ومعرفت مقامات حاصل نماید وبه کمال رسد.

وجه نهم آنکه: اگرسالک خواهد به قوّت قدم خویش درراه حقّ جلّ وعلا سیرنماید ،به عمری مسافت بعیدۀ این راه،بلکه یک مقام از مقامات طریق را طیّ نتواند نمود؛زیرا که دربدایت رَوش او از رَوش موران ضعیف ترباشد؛چنان که موری،روزی یک میدان قطع نتواند کرد واگر به لباس سواری چسبد،روزی بیست فرسنگ طیّ نماید،علاوه برآنکه قطع تمام راه حقیقت،به سَیَران نشود بلکه طَیَران خواهد،وسالک دربدایت،چون بیضه است وبه مقام مرغی نرسیده که تواند طَیَران در راه حقّ تعالی نماید ومی باید چون بیضه،اّول در زیرپَرصاحب ولایتی درآید،تا به تصرّف حرارت و ولایت او،بتدریج به مقام مرغی رسدوصاحب طیران گردد ودرعقب اوطیران نماید وبه عوالِمی رسد که درحالت بیضه بودن نتواند رسید:سُبحانَ اللهِ مالِکِ المُلک ،کسی که صاحبان ولایت را نداند وشُکراحسان ایشان را به هزاز زبان نتواند مگر آنکه به این بزرگواران برسد وقدرت و

636-تصرّف ایشان را درباطن خود،وسَیَران وطَیَران این عزیزالوُجودان را درممالک معنویّۀ الهیه ببیند،آن وقت اقتداء واِفتِفاء وخدمت این عزیزان را به دل وجان نماید وقدر نعمت اِلتفات وعنایت ایشان را بداند.رَزَقَنِیَ االهُ وَاِیّاکُم لِقاءَهُمُ الکـَریمَ وَعَیشَهُمُ السَّلیم.

وجه دهم : سُلوک این راه را سالِک،بدون اعمال صالحه،اذکار و اَوراد شافیۀ وافیه نتواند نمود که آن را درعُرف اهل دین،شریعت وطریقت گویند؛وعقل سالِک،وفا به قوانین وقواعد شریعت وطریقت ننماید؛پس اقتدا وپیروی به نَبیّ و ولی باید،تا قوانین شریعت وقواعد طریقت را از این بزرگواران حاصل نموده به عمل آورد به عنایت الهیۀ وهمّت ایشان به مقام حقیقت رسد.

وجه یازدهم آنکه:راه یافتن به حضور سلاطین صورت ودریافتن مَرتَبت ومَنصب درنزدایشان،بی واسطه حمایت مُقرّبی از مُقرَّبان ، صورت نگیرد؛پس راه یافتن سالک به سلطان حقیقی ودریافت عزّت ورُتبَت در درباراوجلّ مَجدُه بدون حمایت صاحبان ولایت ومقرّبان درگاه اَحَدیّت،چگونه ممکن شود؟ فَعَلی هذا ، صاحبان عصمت ع و ولایت ع بلکه شیعیان ودوستان ایشان نیزبه طُفیلِ ولایت ایشان،آنچه ازحقّ جلّ و علا در درگاه او دربارۀ عباد طلب نمایند،مقبول حضرت اَحَدیّت گردد؛چنان که درتفسیرامام حسن عسکری ص مرویّ است که:مقداد بن اَسوَد الکِندی (ره)که ازاصحاب اربعه کبارحضرت پیغمبر است – روزی برطایفه ای ازقوم یهود می گذشت،ازاوسؤال کردند که:چه قدراعتقاد به پیغمبرخود محمّد مُصطفی ص داری؟گفت: آن قدرکه اگربفرماید به من که:آسمان را به زمین بیاور وزمین را به آسمان بَر،خواهم کرد.قوم یهود گفتند: پیغمبر تو چنین ادّعائی نمی کند که تو می کنی. آنها مقداد را برداشته به خدمت حضرت رسول ص آمدند وکفیّت راعرض کردند.

637- آن حضرت فرمود:از فضل وعنایت حقّ تعالی که با خاصّان خود دارد،این حکایت بعید نیست. قوم یهود عرض کردند که:ما ازاین ادّعای مقداد گذشتیم،بفرمائید این سنگی که درمیان مسجد افتاده که هفتاد مرد قوی نمی توانند آن را حرکت دهند مقداد بردارد،حضرت رسول ص فرمود: یا مقداد تجدید ولایت ومحبّت من واهل بیت مرا در دل کُن واین سنگ را بگیروبیاورمقداد به فرموده عمل کرده،سنگ را به یک دست گرفت وبرسر قوم یهود داشت.حضرت رسول ص فرمود: یا مقداد این سنگ را بگذار،سنگی درکوه مدینه است که هفتاد برابراین سنگ است،دست دراز کرده آن رابیاور مقداد به فرموده عمل نمود. قوم دیدند دست مقداد ازمسجد بیرون رفت،سنگی عظیم گرفته، آورد برسریهود داشت .بعضی از یهود ایمان آوردند وبعضی ازتَوَهُمّ،فرار کردند وسِحر دانستند.حضرت فرمود:یا مقدادتجدید ولایت ما را در دل کُن ،این سنگ را به مُنتها قوّت برزمین بزن، اصحاب عرض کردند:فَدَیتُکَ(=فدایت شوم)یا رسول الله مدینه خراب خواهد شد آن حضرت فرمود:خائف نشوید، مقداد 519برحَسب فرموده عمل نمود،آن سنگ هباءً مَنثورا شد. حضرت رسول فرمود قَسَم به خدائی که مرا به این رُتبه به خلایق فرستاده است که اگربرکسی از گناه،به قدرنُجوم سَماوات ورَمل(=ریگ)قِفار وکف بِحار باشد،وتجدید ولایت من واهل بیت وعترت مرادر دل نماید وصَلَوات برمن وآل من فرستد،گناهان او،اَشَدّ ازاین سنگ،هَباءً مَنثورا شود –تفسیر حضرت عسگری(ع)516-519

638-پس ازهمین یک حکایت بیاب جلالت اهل عصمت ص ورفعت شیعیاناین بزرگواران را که درولایت، اقتدا به ایشان –به ظاهروباطن-کرده اند،واز آیۀ (لَقَد کانَ لَکُم في رَسُولِ الله اُسوَةً حَسَنَةً،یعنی برای شما دراقتدا به رسول سرمشق نیکو است،سوره احزاب 33 /21 )غافل مباش،تا ازاقتدا به ایشان درباطن وظاهر به کمال درجات انسانیّه وقُرب حضرت رُبوبیّت فایزگردی.وچون حضرت رسول ص به جهت هدایت اُمّت فرمود:«اِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَقَلَین،کیتابَ اللهِ وَعِترَتی اَهل بَیتی، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوض،ما اِن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا اَبَداً،من میان شما دوچیز گرانبها گذارده ام کتاب الله وعترت(طاهره)من مادام که به این دو چنگ توسّل زنید هرگز گمراه نخواهید شد واین دو هرگز ازیکدیگرجدا نخواهند شد تا برمن (درکنار)حوض کوثر وارد شوند.)؛ وتَمَسُّک به کتاب الله وعترت ص را موجب هدایت ورفع ضلالت قرارفرمود. وعمرعلیه اللعنة به جهت غرض نَفسانی،درغضب خلافت و اهل بیت کوشید وگفت:«حَسبُنا کِتابُ الله ،یعنی قرآن ما رابس است» ونفاق باطن خودرا با حضرت امیرالمؤمنین ص وذرّیّۀ طاهرۀ پیغمبرص به این کلام، ظاهر ساخت وبه سبب انکارقول حضرت رسول وترک اقتدا به صاحب خلافت الهیّه برحَسب امر حقّ تعالی که: (آَطیعُوا اللهَ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الاَمرِمِنکُم،یعنی خدا ورسول وصاحبان امر از میانۀ خود را اطاعت کنید سورۀ نساء 4 /59) نَصّ برآن است، کافر به حقّ تعالی ورسول شده،با مُتابعین(=پیروان)خود،به دارالعذاب جحیم الهی شتافت؛لِهذا اختلاف کثیره دراُمّت مرحومه ظاهر شد واهل نفاق ،به مُتابعت خُلَفاءِجور،روی ازاقتدا ومُتابعت عترت طاهره برتافتند وهلاک شدند، ومعدودی قلیل، درولایت ایشان ثابت ماندند.

639-پس ولایت امیرالمؤمنین وذرّیّۀ طاهره که عترت واهل بیت آن حضرتند،به مُفاد آیات واحادیث صَریحۀ کثیرۀ مُستَفیضه درفِرق اهل تَشَیُّع وتَسَنُّن، صراطُ المُستَقیم الهی است که اُمّت مأمورندبردُخول دراین صراط عظیم خداوندی به اقتداء ومُتابعت حضرت نَبَوی ص چنان که حقّ جلّ وعلا فرمود:«مَرشما راست درسبیل رسول،اُسوۀ حَسَنه»؛یعنی اقتداءِ نیکو،وسبیل رسول ص که اُمّت مأمورند به آن، این است که حقّ تعالی فرمود:(یس،والقُرآن الحَکیم،اِنَّکَ لَمِنَ المُرسَلینَ، عَلی صِراطٍ مُستَقیمٍ،سوره یس 36 /1تا4)؛یعنی ای سیّدِ انبیاء ورُسُل، قَسَم به «قرآن»حکیم که بتحقیق،توازجملۀ فرستاده شدگانی ازجانب حقّ تعالی برصراط مستقیم ) که ولایت علیّ بن ابی طالب و ذُرّیّۀ طاهرین اوعلیه السّلام است چنان که درتفسیر وتأویل اهل عصمت ص وارد است. پس اقتدا به حضرت رسول دردین ودر ولایت حضرت امیرالمؤمنین وذریّۀ طاهرین او،واجب ولازم بلکه ولایت واطاعت این بزرگواران،رُکن رَکین(=محکم واستوار)دین،قرین و شریک کتاب مُبین، واَجررسالت رسول اَمین که: (قُل لا اسئَلَکُم عَلَیهِ اَجراً اِلّا المَودَّةَ فِی القُربی، بگو (برتبلیغ رسالت) ازشما امّت مزدی نمی خواهم مگر دوستی نزدیکان(اهل بیتم)را..سورۀ شوری 42 /23)،وفرض برتمام عباد ازجانب حضرت ربُ العالَمین است. واهل بدعت وخلاف که خود را اهل سنّت وجَماعت نام نهاده اند،به سبب ترک اقتدا به صاحبان خلافت الهیّه واقتدا به خُلَفای ظلم وجَور و زور کافر به حقّ تعالی ورسول شده وازاهل نفاق محسوبند،وجای آنها چنان است که حقّ تعالی فرموده: )المُنافِقین فِی الاَسفَلِ مِنَ النّار،یعنی بدرستی که منافقین در درک اسفل ازآتش اند. سوره نساء 4 /145 ).

640-فَعَلی هذا، درایّام ظهور حضرات اَئمۀ هُدی،طریقۀ اقتدا واضح وظاهر است وکاردوستان و شیعیان،آسان است ولیکن درایّام غیبت این بزرگواران کار ایشان صعب ودشوار است؛زیرا که اقتدا به امام عصر ص به چه قِسم توان نمود؟ عُلَماءِ دین مُبین که وارثان علم شریعت حضرت سُیّد المُرسَلینند وعلوم حلال و حرام دینیّه را حاوی وجامعند برآنند که اقتدا به حضرت رسول وائمّۀ هُدی ص درغیبت امام علیه السّلام اقتدا به عُلَماءِ اِمامیّۀ اِثنا عَشَریّه است که راویان احادیث اصول وفروع دین وصاحبان تقوی ویقینند؛چنان که از اهل عصمت علیه السّلام،سؤال کردند که:«در زمان غیبت،اقتداء ومُتابعت به که کنیم؟فرمودند:«به اَتقای دردین،واَعلَم دراحادیث ما».پس عُلُما وراویان متَّقین، اَحادیث معصومیّه را تا به اهل عصمت –مُعَنعَنَةً – ازیکدیگرروایت می نمایند؛وبه سبب علم ایشان به اصول و فروع دین،ازاحادیثی که مُعَنعَنَةً از حضرت رسول خدا وائمۀ هُدی ص نقل می نمایند،درعصرغیبت امامٌ مُقتدایان امّت شده اند و در مسائل ضروریّۀ اصول وفروع دین،خَلایق را چاره به جزرجوع به ایشان نیست. فَعَلی هذا،عُلَمای مُتَّقین و مُحَدِثین،راویان صورت علوم شرعیّه اند ازحضرت معصوم ص؛واهل صورت،اقتدا به ایشان درعلوم شرعیّه می نماید. وعُرَفاءِ الهیّین که وارثان علوم طریقت وحقیقت درزمان اهل عصمت ص ودرزمان غیبت می باشند ومَعارف الهیّه ومُکاشفات معنویّۀ قلبیّه راحاوی وجامِعند،برآنند که اقتدا ومُتابعت به اهل عصمت علیه السّلام بردو قیسم است؛

641-اوّل:اقتدا درصورت علم شریعت است؛واین اقتدا درایّام غیبت،به عُلَماءِ مُتَّقین ومُحدّثین است.

ثانی:اقتدا درعلوم طریقت وحقیقت که مشتمل است برمعرفت نَفس و یاد استاد ...

ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 2 مهر 1402 ساعت: 23:06