منهج دوم باب بیست ونهم در حیاء (المنجیات)

ساخت وبلاگ

البابُ التّاسع وَالعُشرون فِی الحَیاء

باب بیست ونهم درحیاء-

ترجمۀ اجمالیّه اصل فرمان: فرمود حضرت امام صادق علیه السّلام:حیاء یعنی شرم،نوری است که جوهرآن،سینۀ ایمان است. و ترجمۀ حیاء،ثابت بودن است درنزد هرشیئی که انکار نماید آن را توحید حقّ تعالی ومعرفت او.فرمود حضرت پیغمبر(ص)«حیاء از ایمان است ».پس گفته شده است که: حیاء به ایمان است وایمان به حیاء است.یا آنکه فضل حیاء به ایمان است وفضل ایمان به حیاء است . و صاحب حیاء،خیراست تمام آن، وکسی که محروم ماند ازحیاء پس او شرّاست تماماً واگرچه عبادت و ورع را بر خود ببندد.وبدرستی که گامی که برداشته شود درمیدان هیبت حقّ تعالی به حیاءِ ازحقّ،به سوی حقّ،بهتراست ازعبادت هفتاد سال.و وقاحت یعنی بی حیائی و سخت روئی - سینۀ نفاق وسینۀ شِقاق است؛وسینۀ نفاق،کفراست. فرمود رسول خدا(ص):«هرگاه حیا نکنی،پس بکُن، آنچه را خواهی»؛یعنی هرگاه مُفارقت کردی حیا را،پس آنچه عمل کنی ازخیر یا شرّ،تومُعاقب(=موردمواخذه واقع شده) هستی به آن.وقوّت حیا ازحزن وخوف است؛وحیاء مَسکن خَشیت است؛پس حیا،اوّلش هیبت است. وصاحب حیا،مُشتَغِل(=مشغول)است به شأن خود،اِعراض کننده است از مردم، اِنزار دارد از چیزی که خلق درآنند، واگر واگذارده شود صاحب حیا،مُجالست نمی کند احدی را؛فرمود حضرت نبیّ(ص): وقتی که می خواهد خداوند به بنده نیکی را، مشغول می سازد او را از نیکیهای او و می گرداند بدیهای او را درپیش دوچشم او،ومکروه می سازد او را نشستن با اِعراض کنندگان ازذکرحقّ تعالی . و حیاء،پنج نوع است؛حیاء ازگناه،وحیاء ازتقصیر،وحیاء از کرامت،وحیاء از محبّت،وحیاء ازهیبت محبوب؛ وازبرای هریک از این مراتب اهلی است واز برای اهل هریک، مرتبه ای است عَلی حِدّه

شرح تحقیق تفصیلی باب حیاء بقلم حضرت راز شیرازی قدس الله

بدان ای صاحب عقل وذکاء(=سرعت فهم)-خداوند مُزَیَّن سازد تو را به زینت حیاء-آنکه حیاء،خُلقی است ازاخلاق حسنۀ نَفسانیه ، و صفتی است از اوصاف حمیدۀ انسانیّه،عقل را قرینی است موافق،ودین را رفیقی است صادق،وایمان را جزئی است کامل و لایق،بندگان را در سُلوک اِلَی الله مطلوب ومرغوب،وازحقّ جلّ وعلا منفیّ ومَسلوب است که:(اِنَّ اللهَ لایَستَحیي اَن یَضرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوقَها،یعنی البتّه خدا شرم نمی کند ازاینکه مَثَل زند به پشه وآنچه بالاتر ازآن است،سورۀ بقره2/ 26)؛واستعمال آن در حقّ تعالی به طریق مجاز است که منظورازآن،حاصل حیاء است مِثل استعمال صفت غضب که منظورازآن درحقّ تعالی،حاصل غضب است؛وعُقَلا وسُعَدا(نیک بختان) را صفتی است غریزی وطبیعی که ازلوازم عقل انسانی است؛ چنان که ازحضرت امیر المؤمنین-علیه الصَّلوةُ وَالسّلام-مرویّ است که جبرئیل(ع) نازل گردید برآدم(ع)وگفت ای آدم من مأمورم از جانب حقّ تعالی آنکه مُخیَّر سازم تورا در یکی ازسه چیز که اختیار کنی آن را و واگذاری دوتای دیگر را پس آدم(ع) گفت: ای جبرئیل کدام است آن

ص527- سه چیز جبرئیل گفت:عقل است وحیاء ودین. پس گفت آدم(ع) که:اختیار کردم عقل را؛وگفت جبرئیل ای حیاء ودین،برگردید وبگذارید عقل را ،گفتند حیاء ودین که:ما مأموریم که باعقل باشیم هرجا که اوباشد ،جبرئیل (ع)گفت:چنان که مأمورید باشید وخودعروج کرد به آسمان. پس مُشخص گردید که حیاء،ازلوازم عقل است وجُنود آن،وازخصایص واجزاءِ ایمان است؛چنان که ازحضرت اَبی عبدالله(ص) وارداست که:«حیاء وعفاف وعَیّ-که کـَلّ (=کُند)بودن لِسان است نه قلب ازایمان است». ونیز ازآن حضرت است:«کسی که تُنُک روست،رَقیق القلب است(= انسان کم رو نازک دل است)». ونیز فرمود:«حیاء وایمان، مَقرونند باهم دریک سَر؛هرگاه یکی ازاین دو بروند،مُتابعت می کند او را صاحبش» ونیزفرمود:«لا ايمانَ لِمَن لاحَیاءَ لَهُ،یعنی کسی که بی حیاء است، ایمان ندارد» . ونیزفرمود ازقول حضرت رسول خدا (ص)که: «حیاء دو حیاء است؛حیاءِ عقل وحیاءِ حُمق؛ حیاِءِعقل،علم است وحیاءِ حُمق، جهل است». ونیزفرمود آن حضرت:«چهار چیز است، کسی که ثابت باشد درآنها -وحال آنکه بوده باشد ازفَرق تا قَدمش گناه ،البتّه مُبدَّل می سازد حقّ تعالی آن گناهان را به حسنات؛اوّل: صدق، ثانی:حیاء، ثالث:حُسن خُلق، رابع: شُکر».پس از احادیث مذکوره،فضیلت حیاء ظاهرآمد.وسبب ومَبدإِ حیا،علم است

ص528-به قرب وحضور حقّ تعالی در نزدعبد که:(نَحنُ اَقرَبُ اِلَیهِ مِن حَبلِ الوَرید،یعنی ما به آدمی از رگ گردن نزدیکتریم، سورۀ ق 50/ 16) وحاضر ساختن خود درنزد حقّ تعالی بطوری که خود را به حقّ وحقّ را به خود ناظر بیند؛و چنان که جَلیس(=همنشین)خود را به خود ناظر می بیند وخلاف ادب وحُرمت وشأن او را در حضور او نمی کند،نیز حقّ را به خود ناظر بیند وبرعکس وخلاف ادب وامر واطاعت اودرحضوراو جایز نشمُرَد.

پس حیاء،به معنی اِنکِسار است که حاصل می شودعبد مؤمن عاقل را به سبب علم به قُرب و حضور حقّ تعالی، و باعث می شود امتثال اَوامِر وترک مَناهی الهیّه را،وبه سبب این علم، حقیرمی شمارد نَفس خود را نسبت به جلالت و عظمت او،ازآنکه تواند خلاف او را کرده باشد واین علم تقرُّب،نیست مگرازبرای مؤمن عاقل لَبیب. پس حیاء سببی است که مُنَقَطِع میسازد مُستَحیی(= حیا کننده) را ازمعاصی،واگرچه هنوزصفت تقوی وپرهیزکاری،حاصل نکرده باشد. وچون ایمان،سبب است امتثال اَوامِر و اِنتهای ازنَواهی او را، وحیاء نیز سبب شد اِنقطاع ازمعاصی را که اعظم ازفعل طاعات است؛ لِهذا حضرت امام(ص) می فرماید:حیاء،صدرایمان است؛ یعنی جزءِ اَعلی از اَجزاءِ ایمان است. وحیاء را نور وجوهر فرمود؛زیرا که معلوم گردید که حیاء از اَقران(=ملازمان ) وجُنود عقل است وچنان که عقل،جوهر ونوری است الهی، جُنود او که اخلاق حَسَنه وصفات حمیده اند نیزاز انوار عقلیّه اند که شُعَبِ جوهر ونورعقل می باشند،وازجمله جواهر ذاتیۀ جوهرعقلند.

ص529-و تفسیرمی فرماید حضرت امام صادق(ص) حیاء را به ثُبوت درنزدهرچیزی که اِنکار کند اورا توحید ومعرفت واین معنی شامل می شود جمیع درجات ومقامات حیا را؛زیرا که حیا را مِثلِ سایراخلاق وصفات حسنه مقامات عالیه وسافله است برحسب درجات باطنیّۀ انسانیه؛

اوّل:حیاء ازمخالفت اَوامِرونَواهی حقّ تعالی،وحیاء ازتقصیر درمُجاهدات درطریق اِلی الله که مورث است عِقاب الهی را.

ثانی:حیاء از ترک ادب وحُرمت،وجسارت قلبی درحضورحقّ تعالی به سبب علم براطّلاع حق برباطن اومِثلِ اطّلاع برظاهراو.

ثالث: حیاءِعبداست از اِشراف واطّلاع حقّ تعالی برعِلَل واسباب واَغراض معاملات او درطاعات وحسنات؛ زیرا که عِلَل واغراض عبد در طاعات وحَسَنات ،اگرغیرازطلب قُرب ورضای اوست ازجنّات ومافیها – وحال آنکه حقّ تعالی مُشرف وخبیراست برآنها،باعث می شود شرمساری را ازحقّ تعالی،

رابع:حیاء ازسستی وفُتوراست درسُلوک سبیل الی الله،وقصورونُقصان از رعایت کردن ادب حضور حقّ جلّ وعلا،

خامس:حیاء کردن از افتخار،به رعایت ادب حضورحقّ تعالی است برحسب مُقتضای علم به حُضور او،وافتخار به وفای حقوق تعظیم وتَبجیل او- جلَّ مَحدُه-.

سادس: حیاء از اظهار نَفس وُجود وصفات واخلاق خود را درنزد حقّ تعالی زیرا که علم عبد به حضورخود درنزد حقّ تعالی،دلیل است بر وجود او،وعلم حق برعبد،دلیل است برعدم عبد وصفات کمالیّه ازبرای اومگربه اتّصال وقُرب به او؛ پس علم عبد به خود و کمال واخلاق خود درحضور حقّ تعالی،مخالف است علم حقّ تعالی را به فنای او وفنای کمالات او؛واین مخالفت،مورث حیاءِ عبد است زیرا که عدم ونقصان وقصور را درمقام وجود وکمال،جلوه می دهد؛پس شرم دارد از کذب خود.

ص 530-سابع: حیاء وانکساری است که مشوب به هیبت از جلال وعظمت حقّ تعالی است درحال تجلّی عظمت الهیّه برعبد،وحیاء از کدورت تفرقه قلب وحواس،درنزد صفاءِ وقت.

ثامِن: حیاء ازقصوردرفناءِ کامل،وبقاءِ بقایای رُسوم بشریّه، وحیاء از اِفراط بَسطِ معنوی که مقتضی است غلبه شُکر را.

تاسع:حیاء از عجز درقیام به حقوق عبودیّت درنزد اَوایل بقا به ربوبیّت،قبل ازکمال استقامت درتوحید.

پس تفسیر حضرت امام(ص) ازبرای حیاء،برسبیل اِجمال،آن است که حیاء گُدازس وانکسار است درنزدهرنقصی از نقایص بشریّت در هرمرتبه ازمراتب انسانیّه- ظاهراً وباطناً - تا آنکه برسد انسان به رتبۀ کمال درتوحید ومعرفت؛چه کمال درتوحید ومعرفت الهیّه،مُنافی است نقایص درجات انسانیّت را. پس تفسیر امام صادق(ص)حاوی وجامع است تمام مقامات حیا را.

بعد می فرماید که:حیا ازایمان است؛یعنی جزءِ ایمان است،چنان که بیان کرده آمد؛امّا می فرماید- به قول ضعیفی :حیا با ایمان است و ایمان با حیا؛یعنی هردو باهمند ومُقارنند یا آنکه فضل هریک به دیگری است وهیچ یک بدون دیگری فضیلت ندارند.وبنابراین،تفسیر اوّل که فرمایش آن حضرت وحضرت رسول(ص) است صحیح است،چنان که بیان کرده شد.

بعد می فرماید که:صاحب حیا خیراست –بتمامه- چنان که محروم ازحیا،شرّاست – بتمامه –اگرچه عبادت و ورع را برخود بندد؛زیرا که ضدّ صفت حیا،خُلع است به ضَمّ خاءِ مُعجَمه – وخُلع مأخوذ است از خَلَعَ الاِزارَ وخَلَعَ الثَّوب ؛یعنی بیرون آورد زیرجامعه یا ثَوب را و گفته می شود فُلان خَلیعُ الاِزار،کنایه ازآن است که مهیّا وآماده شده است از برشهوات،آنچه را نَفسش می خواهد مثل حیوان بی عِقال (= ریسمانی که به آن زانو وساق شتر ویا پای سایر چهار پایان رابندند)؛

ص531-پس چنان که حیاء،شرم از معاصی و نَقایص بشریّت است،خُلع که ضدّ آن است اِنخلاع ازثَوب طاعات وکمالات انسانیّت است؛ وکسی که از طاعات وکمالات انسانیّه ، مَنخَلِع ومحروم ماند،منبع معاصی ونقایص وشُرور است؛برخلاف آن کس که شرم از معاصی ونقایص بشریّت درحضورحضرت ربوبیّت دارد. منبع جمیع خیرات است؛چنان که یکی از ارباب قلوب سؤال کرد از یکی از اولیا ازمسئلۀ حیا،وآن ولیّ الهی،چنان تفسیر مسئلۀ حیا وحضورعبد درنزد حضرت حقّ جلّ وعلا ونقایص ظاهریه وباطنیّۀ انسان را بیان فرمود که آن شخص سائل،ازحیا وشرم از خداوند،آب شد (=ازتذکرة الاولیاء-درحالات بایزید بسطامی- توضیح اینکه برای سالکان درحالت مکاشفه واقع می شود ونه درعالم خارج). پس حیا،ازصفات اهل الله واهل توحید ومعرفت است که معدن خیرات وطاعات وصفات واخلاق حمیدۀ الهیّه اند،ودرحال تذکّر حضور درنزد حضرت ربوبیّت،ازهیبت مشاهدۀ نارجلال خداوندی،گداخته می شوند وحیا وشرم می نمایند ازترک اُولی(=ترک کردن امری که انجام دادن آن، ترجیح داشته باشد) چه رسد به معاصی صغیره وکبیره؛وازاین جهت است که حضرات رسول وائمۀ هُدی علیهِمُ الصّلوةُ وَالسّلام صاحب عصمتند ازصغایر وکـَبائر.پس حیا،مورث عصمت است؛واین بزرگواران که معدن حیاءاند،منبع خیراتند؛چنان که ازحضرت صادق(ع) وارد است که(ترجمه بفارسی):«ما اهل بیت ریشه واصل هرخیریم؛وازشاخه های ماست هرنیکی واز جملۀ نیکیها توحید است ونماز وروزه وفروخوردن خشم وگذشت از گنهکاروترحّم برمسکین ورعایت همسایه واعتراف به فضیلت اهل فضیلت –از کافی 8 ).

ص532-برخلاف خُلع و وقاحت که ضدّ حیاءاست وخُلق اهل معاصی ومخالفین اهل عصمت(ص) است که موجب مخالفت است و منبع هر شرّی است ازشُرور معاصی ضغیره وکبیره،حتّی قتل امام(ص)؛چنان که نیز ازآن حضرت وارد است:(ترجمه بفارسی) دشمن ما(اهل بیت)ریشۀ هر بدی است؛وازشاخه های آن،هرزشتی وناروا؛وازجملۀ اینهاست دروغ گفتن وبخل ورزیدن وسخن چینی کردن وقطع رَحِم نمودن وریا خوردن وتجاوز ازحدود الهی که خدای تعالی مقرّر داشته است وارتکاب زشتیها آنچه آشکار وآنچه نهان است ودزدی کردن و زنا وهرچه که با این قبیل امورموافق باشد ازکارهای قبیح؛پس دروغ می گوید آن کس که پندارد با ماست امّا به شاخۀ درخت(جهنمی)دیگران آویخته باشد. کافی -«نَعُوذبِاللهِ مِنَ الخُلعِ وَالوَقاحَة،یعنی ازشوخ چشمی وبی حیائی به خدا پناه می بریم

پس چون حیاءازحقّ تعالی،منبع خیرات وصدر ایمان است.خُلع و وقاحت که سخت روئی است نیز معدن شُرور و صدرنفاق وقلب شِقاق و کفراست؛چنان که حضرت رسول(ص) فرمود:«هرگاه حیا نکنی،پس عمل کن به آنچه خواهی»ازمعاصی وطاعات که ثمری ازبرای تو ندارد،بلکه مُعاقب هستی به آنها؛یعنی طاعات تونیزمثل سیئات است.وصاحبان خُلع و وقاحت،مُعاقبند به

ص 533-اعمال نیک وبد خود به سبب خالی بودن از حیا؛زیرا که درکسی که حیا نباشد،ایمان نیست؛واعمال خیررا بدون ایمان،ثوابی نیست بلکه عِقاب است،وآنها را اعمال خیرنگویند؛مِثلِ اعمال منافقین واهل کفروشِقاق؛زیرا که ایمان،اصل است دردین؛وآن اعتقاد به توحید و نُبوت و ولایت ومعاد است،وفروع این اصل را که طاعات بدنیّه است،بدون اصل ایمان،ثمری نخواهد بود؛مِثل شاخ وبرگ بی بیخ وریشه است که مُثمِرِ ثمری نمی شود به جزحسرت. پس بعد ازمُفارقت حیا،عمل خیر وشرّ-هردو- ناصواب ومورث عِقاب است.

بعد می فرماید:قوّت حیا،ازحزن وخوف است،و حیا محلّ خَشیَت است،واوّل حیا،هیبت است؛زیرا که حزن و خوف ، از قُصور ظاهر و باطن است چنان که حیا نیز ازقصور ظاهروباطن است. وهرقدرحزن وخوف شدیدتر،حیا قویتراست. پس چون قوّت حیاء،ازحزن و خوف است، گویا حیاء محلّ خشیت است؛واین حیاءِ اهل علم واخلاق است.امّا حیاءِ اهل معرفت ومحبّت،آن است که می فرماید:اوّلش هیبت است؛زیرا که هیبت،از مشاهدۀ جلال وعظمت معشوق وحقارت وفقرونیستی خوداست؛پس اوّل مرتبۀ حیاءِ اهل محبّت ومعرفت، هیبت است. وتَخَطّی(=دراینجا به معنی گام زدن است)به یک خُطوَه(=قدم وگام)وگام درساحات(=جمع ساحت به معنی محوّطه)ومیادین هیبت حقّ جل ّوعلا به طریق حیاء،بهتر است درنزداو ازعبادت هفتاد سال؛که حیاءِاهل معرفت و محبّت، ازجمله طاعات قلبیّه وروحیّه و سِرّیّۀ ایشان است که به حرکات اِرادیّۀ عشقیّۀ عِرفتنیّه حاصل می شود؛

ص 534- پس چه مناسبت دارد به طاعات بدنیّه که به تقاضای یقین عقلی،به طلب نتایج وثمرات اُخرویّه،ازعبد ظاهر می شود:

«زاهد با ترس، می تازد به پا / عاشقان، پَرَانتر از مرغ هوا

زاهدان،حیران میان هست ونیست /عاشقان،دیدند دلبر را که کیست»-مثنوی

پس،اعمال واخلاق وصفات صاحبان محبّت ومعرفت وهیبت را مناسبتی با اعمال واخلاق وصفات اهل علم وعقل وعبادت نیست؛وآن قدر فرق که میان عقل وعشق،وعلم ومعرفت،ونَفس وعقل، وقلب وروح وسِرّانسان است،همان قدر فرق میان طاعات واخلاق حسنه و صفات حمیدۀ صاحبان ایشان است. وبه سبب این تفاوت که درمراتب ومدارج باطنیّۀ انسانیه است،ما به جهت هریک از اخلاق حسنۀ حمیدۀ مُنحیّه، درجات سافله وعالیه بیان می کنیم تا بیان کمال هرطایفه درصفات حسنه شده باشد،وهرکس برخورد به کمال مرتبۀ خود نماید وازاین کتاب،بهره ورگردد اگرچه حضرت امام صادق(ص) به اشاره به بعضی ازمراتب عالیه وسافله،درمتن،قناعت فرموده اند.،«خَوفاً مِنَ التَّطویل،یعنی ترس از به درازا کشیدن».

بعد حضرت امام (ص) آثاروعلامات حیاء واهل حیاء را بیان می فرماید:

اوّل ازعلامات،اشتغال صاحب حیاء است به شأن خود؛زیرا که پس از مطلعۀ نقایص ظاهریّه وباطنیّۀ خود وعلم برحضورخود درنزد حقّ تعالی،مشغول می شود به اصلاح نقایص خود،تا آنکه قابل گردد حضور حقّ تعالی را؛حتّی آنکه وارد است که بعضی از سالکین،حیا می کرده اند که در حضور خداوند

ص 535-مشغول به تَغَوُّط شوند؛لِهذا غذا را بتدریج کم می کرده اند تا آنکه چهل روز یک دفعه غذائی می خورده ومُدّةَالعُمر،به سبب حیاء از حقّ تعالی،پا را در حضوراو جلّ وعلا دراز نمی کرده اند؛پس اشتغال به خود،نشانۀ اهل حیاء است.

وثانی،اعتزال(=کناره جُستن)ازخلق است؛زیرا که چنین تصوّرمیکند که درمیانۀ خلق،کاملین هستند که صاحب کمال وبصیرتند،وبه دیدۀ ظاهر وباطن می بینند نقایص انسان را؛حیا مانع است صاحب حیا را ازحضور ایشان؛وسایرخلایق که صاجب قُصور و غفلتند معاشرت با ایشان باعث غفلت می شود از اصلاح حال وتکمیل از نقایص خود؛پس عُزلت می کند از همۀ خلایق؛وشاید مراد از اعتزال ازخلق،عُزلت از اهل غفلت باشد وبس.

ثالث: اِنزجار صاحب حیاء است از آنچه خلق درآنند زیرا که خلایق گرفتارمعاصی ومُنغَمِر درنقایص خودند وغفلت آنها را مانع است ازاصلاح احوال خویش وصاحب حیا خوش ندارد که معاصی حقّ تعالی را ازدیگران نیزمُشاهده نماید و دیدن معصیت باعث تنفُّرازآنها می شود.

رابع:اگر واگذاشته شود صاحب حیا برحال خود،مُجالست نمی کند با احدی به سبب مشاهده دوری خلق ازحقّ تعالی،ولیکن به جهت احتیاج وضرورت،چاره از مُعاشرت به قدر ضرورت ندارد.وشاهد می آورد آن حضرت ازحضرت رسول (ص) فرمود:«وقتی که می خواهد خداوند به بنده خیر را مشغول می سازد او را از نیکیهای او،ومی گرداند بدیهای او را در پیش دوچشم او،ومکروه می سازد درنزد اومُجالست مُعرضین(=روگردان شوندگان)از ذکر حقّ تعالی».

ص 536 -بعدحضرت امام ص درجات حیاء را به طریق اختصار بیان می فرماید:

اوّل حیاءِ اهل عبادت است که حیاءِ از گناهان سابقه است.

دوّم: حیاءِاهل علم است که حیاءِ از تقصیردرعبادت است.

سیُم: حیاءِ اهل اخلاق است که حیاءِ ازکرامت حقّ تعالی نسبت به عبد است؛زیرا که به سبب قُصورخود را قابل کرامت حقّ تعالی نمی دانند؛ لِهذا حیا می نمایند ازکرامت او.

چهارم: حیاءِاهل محبّت است؛زیرا که محبّت خود را قابل محبوب وخود را قابل محبّت اونمی دانند ومحبوب غَنیّ حقیقی را اَجلّ ازمحبّت عباد فُقراءِ اومی بینند؛لِهذا حیا می نمایند از اظهار محبّت خود؛علاوه برآنکه حُسن وکمال وجمال محبوب،باعث حیاءِ مُحبّ است ازتوجّه او[به محبّت خود].

پنجم:حیاءِ اهل هیبت است؛وآن دروقتی است که حقّ جلّ وعلا تجلّی به صفت جلال وعظمت فرماید ازبرای مُحبّ که باعث هیبت او شود؛ لِهذا شرم می کنند اهل محبّت از مشاهدۀ محبوب حقیقی،به سبب هیبت جلال وعظمت وسلطنت او،جلّ وعلا.

بعد می فرماید:از برای هریک از انواع حیا،اهلی است واز برای اهلش،مرتبه ای است غیرمرتبۀ دیگر؛چنان که دربیان درجات حیا ، اَقسام خَمسه مذکورگردید،صاحبان درجات حیا واهل مقامات آن،ازقراراین تفصیلند:صاحب درجۀ اولی را اهل بَدایات نامند،وصاحب درجۀ ثانیه را اهل اَبواب نامند صاحب درجۀ ثالثه را اهل معاملات گویند،وصاحب درجۀ رابعه را اهل اُصول گویند،وصاحب درجۀ خامسه را اهل اَودِیَه گویند، وصاحب درجۀ سادسه را ارباب احوال نامند، وصاحب درجۀ سابِعه را اهل ولایات نامند،وصاحب درجۀ ثامنه را اهل حقایق نامند،وصاحب درجۀ تاسِعه را

اهل نهایات گویند

ص537-وذکر مراتب ودرجات طوایف مذکوره مفصّلاً باعث تطویل است که این شرح،گنجائی آن را ندارد وزیاده از حوصلۀ اهل اخلاق وکتاب اخلاق است؛اِن شاءَ الله در منهج ثالث که دربیان عقاید ومعارف است> ذکر مراتب طوایف مذکوره خواهد آمد.«اَللهِمَّ وَفِقنا لِلاِتمام بِحقّ مُحَمّدٍ وَآلِهِ الطّیّبینَ خَیرِ الاَنام،یعنی خداوندا به حقّ محمّد وخاندان پاکش که بهترین خلقند،ما را دراِتمام (کتاب)توفیق مرحمت فرما.آمین

خاتمه باب حیاء

ازکتاب مصباح الشریعه ومفتاح الحقیقۀ امام صادق(ص)وتألیف جناب آقا میرزا ابوالقاسم راز شیرازی قدس الله سره

یاد استاد ...
ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:52