تفسیر ازسوره بقره تا آیه 20

ساخت وبلاگ
بنام خداوند مهربان

 خداوند را هم فضل است وهم عدل اگر عدل کند رواست واگر فضل کنداز وی  سزا است ، نه هر چه در عدل رواست از  فضل سزاست بلکه هرچه از فضل سزاست در عدل رواست. یکی را به فضل بخواند وحکم او راست، یکی را به عدل براند وخواست وارادۀ اوراست ، نیک آنست که فضل بر عدل سالارست وعدل در دست فضل گرفتارست ، عدل پیش فضل خاموش وفضل را حلقۀ وصال در گوش ،نه بینی که عدل با فضل همراه است وشاد آن کس که فضل اورا پناه است، ثمرۀ فضل سعادت وپیروزی است ونتیجه عدل شقاوت وبیگانکی ، هردوکاری رفته وبوده وحکمی است ازلی وکاری انداخته واز آن پرداخته. پیر طریقت گفت خدایا از آنچه نخواستی چه آید؟ وآنرا که نخواندی کی آید؟ نا کِشته را از آب چیست؟ونابایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود گَرَش آب خوش در جوار است؟ وخار را چه حاصل از آن  که بوی گل در کنارست؟ قسمتی رفته ،نفزوده ونه کاسته ،چه توان کرد؟ داور اعلی چنین خواست ، شیطان در اُفق اعلی  زیسته وهزاران عبادت ورزیده ، چه سود داشت که نبود بایسته.

 

عمر خطاب روزی بر ابلیس رسید گریبان وی بگرفت گفت _دیری ایست تا من در طلب توام ترا بخانه برم تا کودکان بر تو بازی کنند. ابلیس گفت-ای عمر پیران را حرمت دار در هفت آسمان خدایرا عبادت کرده ام بهر آسمان صد هزار همی بالا گرفتم پنداشتم که آن بالا گرفتن من کرامتی است ونواختی چون نیک نگاه کردم معنی آن بود که تا هر چند بالا بیش ،چون بیفتم سخت تر وصعب تر افتم، ای عمر تو هفتصد هزار ساله عبادت من ندیدۀ ومن ترا پیشِ بُت بسجود دیده ام ، عمر دستاز وی بداشت .

 

ختم الله علی قلوبهم- یکی را مهر بیگانگی بر دل نهادند تا در کفر بماند یکی را مهر سرگردانی بر دل نهادند تا در فترت بماند آن بیگانه است رانده وسر راه گم کرده واین بیچاره در راه بماند وبغیر دوست از دوست باز مانده

 

بهر چ از راه باز افتی چه کفر آنحرف وچه ایمان

بهر چ ازدوست وامانی چه زشت ان نقش وچه زیبا

 

نه هر که از کفر برست اوبحق پیوست که وی از خود برست، اوکه از کفر برست بآشنایی رسید واوکه از خود برست بدوستی رسید،واز آشنایی تا دوستی هزار منزل واز دوستی تا بدوست هزاروادی.

 

 در این آیه میگویند اول دلها ی ایشان را در کنّ بپوشید آنگه مُهر کرد، واین مُهر که نهند از بهر آن نهند تا از بیرون هیچ چیز درو نشود واز اندرون هیچ چیز بیرون نیاد . مُهر بر دل کافران نهاد تا توحید وآشنایی در آن نشود وشرک ونفاق از آن بیرون نیاید. ونظیر این در قران فراوان است –وطبع علی قلوبهم فهم لایفقهون –وطبع الله علی قلوبهم فهم لایعلمون –بل طبع علیها بکفرهم فلا یومنون الا قلیلا-چنانچه مهر بر دل نهاد تا حق در نیافتند نیز بر گوش نهاد تا حق نشنوند دیدۀ ایشان نیز در حجاب غفلت وپوشش کفر بَرد تا حق به ندیدند چنانک گفت،

 

وعلی ابصارهم غشاوه-أفانت تهدی العمی- فعمو وصمّو حجاباً مستورا-ومن بیننا وبینک حجاب—این همه بستن راه آشناایست بریشان وبرگردانیدن دلها از شناخت حق وبرگماشتن شیاطین بر ایشان واسیر گذاشتن ایشان در دست هوی وپسندایشان وکژ گردانیدن دلها،وکژ نمودن راستیها ودریغ داشتن آشنائی از ایشان.

 

 سوال شد از اعمش که صفت آن ختم مجاهد را به حس بنمود ؟گفتا کف دست خویش برگشادوگفت این مثال دل آدمی است چون گناهی کند یک گوشۀ آن دل فرو گیرند ویک انگشت کهین(کوچک)خود فرو گرفت بهم پس چون دیگر باره گناه کند پارۀ دیگر فرو گیرند ویک انگشت دیگر در جنب آن فرو گرفت،همچنین میگفت تا آنکه ختم کرد بانگشت آخر وهمه فرو گرفت. گفتا وآنگه مُهری بر آن نهند تا ایمان درآن نشود وکفر از آنجا بیرون نیاید.

 

حضرت محمد مصطفی ص گفت دلها چهار است.یکی برهنه یعنی از علایق در آن مانند چراغی افروخته ، این دل مومن است از کفر ومعاصی پاک ونور حق اندر وی تابان . دوم دلی است پوشیده گِرد وی غلافی در آورده تا ایمان وتوحید در آن نشود این دل کافر است. سوم دلی سرنگون اول در آن بود معرفت پس از معرفت خالی شد واین دل منافق است چهارم که دروهم ایمانست وهم نفاق ، مَثَل ایمان در وی مثل سبزی است که آب خوش آنرا مدد میدهد تا میبالد وافزونی میگیرد ومَثَل نفاق در وی مَثَل جراحت است که خونابه آنرا ومدد میدهد واز آن می افزاید هر کدام که مدد وی غالب تر جانب وی قوی تر وبوی پاینده تر

 

اگر کسی از طاعتان گوید که الله بر دل ایشان مُهر نهاد تا ایمان در آن نشود ونیز جای دیگر گفت لهم قلوب لایفقهون بها ولهم اعین لایبصرون بها ولهم لا آذان لایسمعمون بها – ایشانرا چ عذری است ،چون کافر شدند واز پذیرفتن حق سر وا زدند الله بر دل ایشان مُهر نهاد وچشم وگوش حقیقی واستد تا پس خود ایمان نتوانند آورد. جواب دیگر آنست که در علم الله سابق بود که هرگز در ایمان نیایند ونگروند- پس حکم کرد به حرمان ایشان بآنک خود دانسته بود که ایمان نیارند.

 

وعلی ابصارهم غشاوة-اگر کسی گوید چه معنی را قلب وسمع(گوش) بِخَتم مخصوص کرد وبصر (چشم)بغشاوه؟ جواب آنست که فعل خاصّ دل دریافتن است وفعل خاصّ گوش سماع واین دریافت دل وسماع گوش بیک جهت مخصوص نیست بلکه جهت ها همه در آن متساوی اند پس منع دل وسمع از فعل خاصّ خویش لفظی بایست که از همه جهت منع کند وبیک جهت مخصوص نبود وآن جز لفظ ختم نیست. اما دیدار چشم بیک جهت مخصوص است وآن جهت مقابل است ،ودر منع بصر از دیدار که فعل خاصّ وی است لفظ غشاوه اولی تر که هم مخصوص است بجهت مقابله تا توازن لفظ وتناسب معنی در آیت مجتمع شود.

سوال کنند هر که درتاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنی را گفت -لایُبصِرونَ ؟پس از آنکه –فی ظُلُمات- گفته بود؟جواب آنست که بعضی حیوانات در ظلمت بینند وتاریکی ایشانرا از دیدن منع نکند، الله تعالی بینائی وروشنائی بیکبار ازیشان نفی کرد که ایشان چون آن حیوانات وچهار پایان نیستند بلکه از آن بترند ونادانتر- اولئک کالانعام بل هم اَضَلّ- ودر قران ظلماتست بمعنی کفر وشرک- چنانک گفت (یخرجُهُم مِن الظلمات الی نور) وبمعنی سیاهی شب- چنانکه گفت –(وجَعَلَ اظّلماتِ والنّور)- بمعنی اهوال- چنانکه گفت-( قل مَن یُنَجیّکُم مِن ظُلُمات اَلبَرّ واَلبَحر)

 

 

آنگه منافقانرا صفت صُمٌ - کران اندیعنی  از سماع قرآن وهیچ حق نشنوند.وبُکمٌ –گنگان اند یعنی از خواندن قرآن وبر شهادت قدرت ندارند  –عمیٌ-نابینایانند ،یعنی از دیدن رسولٌ ومعجزات ودلائل نبوّت وی –که نشان حق نبینند.، هر چند بگوش ظاهر میشوند وبزبان ظاهر میگویند وبچشم ظاهر می بینند چنانک رب العالمین گفت (فانها لاتعمی الابصار)اما چون اعتقاد دل وبصیرت سر با آن نبود وجود وعدم آن یکسان بود.

 

فهم لایرجعون –پس ایشان از کفر باز نیایند این حکم است بر شقاوت منافقان وحرمان از ایشان

 

أانذَرتهم ام لهم لایومنون –حکم است میگویند این منافقان هرگز توبه نکنند وایشانرا برستاخیز به نفاق انگیزند وچگونه بازآیند ورب العالمین بشقاوت ایشان حکم کرده وگفته (اِنّ الذین حقّت کلمه ربک لا یومنون). آنگه مَثُل دیگر زد وهم ایشان را گفت( او کَصَیّبٍ) ومعنی آنست که مثل منافقان  به آن قوم مانند که آتش افروختند یا باین قوم که ایشان را باران سختی رسید. بهر کدام که مثل زنند راست است .

 

 حذر الموت- یعنی حذر الاسلام ،وایشان اسلام کفر می شمردند وکفر مرگ باشد چنانکه آنجا گفت (اَوَمَن کان میتاً فَاَحییناهُ ای کافراً فهدیناه) سُدی گفت دومرد منافق از حضرت مصطفی ص بگریختند وبیرون شدند وایشانرا این حال سختی پیش آمد –شب تاریک باران سخت وآواز رعد وبرق وصاعقه، انگشت در گوش نهادند در آن حال ،از بیم هلاک وترس وجان، چون برق درخشنده فرا راه دیدند وپارۀبرفتند باز چون تاریکی روز گرفت همچنان برپای بودند وهیچ فرا راه نمیدیدند . رب العالمین گفت منافقان به این دومرد منافق مانند که از پیش رسول ص برفتند به ببین تا چه رسید ایشانرا َمثَل منافقان مَثَل ایشانست چون حضرت محمد مصطفی ص آیند وقران شنوند و وعد و وعید  واحوال وقصّه پیشینیان انگشت در گوش نهند، ترسند که اگر آیتی آید در شأن ایشان واظهار سرّایشان وفرمودن بقتل ایشان از بیم قتل ومرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دومرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند.

 

والله محیط بلکافرین-احاطت هم از روی علم باشد هم از روی قدرت،حاصل کردن چیزی بعلم وقدرت خویش ورسیدگی بهمگی آن احاطت گویند .میگویند الله پادشاه است برناگرویدگان وتاونده باایشان ورسیده بایشان و،آخر هلاک  کننده ایشان

 

لکن صاحب دلی باید که اسرار قدم  قران به گوش دل بشنود وبداند وبدیدۀسرّتا حقیقت حق ببیندوبشناسد،  آنرا بیند وبشناسد،اما آنان که نه گوش دل دارند تا حق شنوند  نه زبان حال تا با حق مناجات کنند نه دیده سّرتا حقیقت حق بینند چگونه به راه راست روند وسخن حق پیروی کنند؟

 

ان الله علی کل شی قدیر- الله بر همه چیز قادر است وبر همه چیز توانا نامنافقان از سطوت وبأس حق بهراسند، میگویدبپرهیزید  از مخادعت حضرت رسول ص ویاران ومومنان وفریب ایشان مجوئید(از خدعه وفریب). وبترسید از عقوبت ونقمت من که خداوندم ، که ن هر چیز را تواننده ام وباهرکاونده تاونده ام. از کتاب کشف الابرار وعُدةالابرار خواجه عبدالله انصاری   تفسیری مختصراز سوره  بقره آیه تا25

ازکتاب کشف الابرار وعُدةالابرار خواجه عبدالله انصاری   تفسیری مختصراز سوره  بقره تاآیه25
                                             ا

یاد استاد ...
ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 155 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 4:31