منهج دوم باب یازدهم در حسن خلق

ساخت وبلاگ

البابُ الحادی عَشَر فی حُسن الخُلق

باب یازدهم در حُسن خُلق وکیفیّت تهذیب اخلاق

ترجمۀ اجمالیۀ اصل فرمان:فرمود امام صادق علیه السّلام :خُلق نیکو،جمال نیکوست دردنیا ونَزاهَت وپاکیزگی است درآخرت وبه خُلق نیکو، کمال دین وتقرُّب است به سوی حقّ تعالی. ونمی باشد حُسن خُلق درهردوست وبرگُزیدۀ حقّ تعالی؛زیرا که خداوند امتناع فرمود آنکه نازل فرماید لطافت و حُسن خُلق رامگردرمَراکِبّ نور بلند جمال پاک خود؛زیرا که آن خصلتی است که آن مُختَصّ است به اهل معرفت حقّ تعالی؛ ونمی داند آنچه در حقیقت حُسن خُلق است مگر خدای عزّوجلّ. فرمود رسول خدا: انگشتر و زینت خَلق درزمان ما حُسن خُلق است. وخُلق نیکو، لطیف ترچیزی است دردین وثقیل تر چیزی است درمیزان.وبدی خُلق،فاسد می سازد عمل را چنان که فاسد می سازد سرکه شیرینی عسل را.واگربلند شد سوءِ خُلق در مراتب عالیه، پس رجوع آن به سوی خواری است.فرمود حضرت رسول ص:حُسن خُلق درختی است دربهشت وصاحب آن بسته است به شاخه ای ازآن،که می کشاند اوراسوی جنّت، وبدی خُلق درختی است درآتش وصاحب آن آویخته است به شاخی ازآن، که می کشاند اورا به سوی آتش.

تحقیق تفصیلی درباب حُسن خُلق بقام حضرت راز شیرازی قدس الله

بدان ای طالب صَدیق وطالب رحیق تحقیق،که پس از شرح ابواب علم وعقل ومُتعلّقات آنکه ازفضایل باطنیّه انسانیّه،وموقوفٌ علیه طاعات بدنیّه و اخلاق نفسانیّه است،شروع کرده شد درشرح اخلاق نَفسانیّه وتهذیب نَفس از رذایل مذمومه(=ناستوده)وتحلیۀ(=آراستن)نفس به فضایل محمودۀ آن وپس ازمرتبۀ عقل وعلم درانسان،مرتبۀ اخلاق،اشرف مراتب طاعات ظاهریّه وباطنیّه است؛زیرا که اخلاق حَسَنه،طاعات نفسانیّه است؛چنان که نفس اشرف است ازبدن ،طاعات آن نیز اشرف است ازطاعات بدنیّه؛لِهذا حقّ جلّ وعلا

189-حضرت خاتم انبیاء ص را به خُلق عظیم ستود که:(اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم،معنی،توای رسول گرامی خُلق وخویت عظیم پسندیده است ،سوره القلم68/ 4)؛وطاعات آن حضرت را به جز خُلق آن حضردت تمجید نفرمود،بلکه ازکثرت طاعات ومَشَقّات آن حضرت را منع نمود،که: (طه ،ماانزلنا علیکَ القُرانَ لِتَشقی،معنی طه ،ای محمّد ص ما قرآن را بتو فرونفرستادیم تا این چنین خود را به مشقّت افکنی.سوره طه 20/ 1و2) واز حضرت ابی جعفر علیه السّلام وارد است :(اِنَّ اَکمَلَ المؤمِنینَ ایماناً اَحسَنُهُم خُلقاً،یعنی کاملترین مؤمنان از حیث ایمان،نیکو خُلق ترین آنان است،)  .واز حضرت رسول مأثوراست که:«وضع کرده نمی شود درمیزان مرد،روز قیامت،فاضل تر از حُسن خُلق». و ازحضرت صادق ص منقول است که:«چهار چیز اگردرمرد یافت شود کامل است ایمان او؛اگرچه ازفرق تا قدم اوپُرازذُنوب باشد،باعث نُقصان ایمان او نمی شود؛ اوّل:صدق ، دوّم: اَداءِ امانت؛ سیّم:حیاء؛ چهارم:حُسن خُلق». ونیز ازآن حضرت است که:«وارد نمی شود مؤمن برحقّ تعالی به عملی بعد از فرایض،دوست تر در نزد او از وسعت دادن خلایق به خُلق خود». ونیز ازآن حضرت،از حضرت رسول ص است که:«صاحب حُسن خُلق،اجر او اجر صائم درنهار وقائم درلیل است،یعنی روزه دار در روز وبه نماز ایستاده درشب». ونیز ازآن حضرت است که:«اکثر چیزی که مُباح می گرداند براُمّت من بهشت را،حُسن خُلق وتقوی است». وازآن حضرت است که :«می میراند خُلق حَسَن خَطیئه راچنان که می گدازد آفتاب تگرگ را». وازآن حضرت است که:«نیکویی خَلق و حُسن خُلق،تعمیر می کند دیار،وزیاد می کند عمرها را».

190-ونیزازآن حضرت است که:«حقّ تعالی عطا می کند بنده را ثواب برحُسن خُلق،چنان که عطا می کندمُجاهد فی سبیل الله را درصبح وشام».و ازآن حضرت است که«حقّ تعالی عار ه  گذارد دراَعدای خود،اخلاقی چند ازاخلاق اولیای خود،تا آنکه زندگانی نماینداولیاء حقّ تعالی با اَعداءِ او دردولت ایشان؛واگرنه چنین می بود،می کُشتند اولیا را». وازآن حضرت است که:« حُسن خُلق،تلافی می کند تقصیردرعبادت را،ومی رساند مرد را به درجۀ صائم قائم». وفرمود حضرت صادق علیه السّلام:«خبردهم شمارا به حدیثی که نیست درنزد اَحدی ازاهل مدینه ؟ بعد فرمود:نشسته بود حضرت رسول ص روزی درمسجد که آمد جاریه ای از یکی ازحَضَرات انصار وگرفت طرف(=گوشه)جامۀ آن حضرت را.پس آن حضرت برخاستند،ونگفت آن جاریه چیزی و نفرمودند آن حضرت به او چیزی،تا آنکه آن جاریه سه دفعه چنین کرد.پس برخاست حضرت رسول در دفعۀ چهارم،وجاریه عقب آن حضرت بود،وگرفت ریشه ای ازجامۀ آن حضرت را و مراجعت کرد.گفتند مردم به جاریه،حبس کردی حضرت رسول را سه مرتبه چه حاجت بود تو را ؟ گفت:مریضی بود ما را،فرستادند مرا ازبرای گرفتن ریشه ای ازثَوب(=جامه)حضرت از برای استشفاء،وچون نظرفرمود مرا،حیا کردم ومکروه داشتم آنکه خواهش کنم ازحضرت،تا آنکه گرفتم آنچه خواستم». و ازآن حضرت است که«اَفاضل شما،صاحبان خُلق نیکویند که قدم می گذارند دراَکناف واطراف واُلفّت می گیرند با خَلق واُلفّت می گیرند خَلق با ایشان».

191-وفرمودحضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام:«مؤمن مألوف است؛ونیست خیردرکسی که اُلفّت نگیرد واُلفّت گرفته نشود».وازکلام الله واحادیث اهل عصمت علیه السّلام فضایل مَحاسن اخلاق ومعایب قبایح اخلاق،مُحقّق است ومقصود ازاخلاق صفات نَفسانیّۀ باطنیّه است؛زیرا که خُلق به- ضًم خاء وخَلق- به فتح مأخوذ است ازخَلقَة،وخَلقَة درلغت به معنی قدرو انداره است؛ و عالم شهادت را عالَم جسمانیّت ومادّی است،به سبب اشتمال برمقادیروجهات طول وعرض و عُمق وحیثیّات عالم خَلق- به فتخ خاء -نامند،وعالم ارواح را به سبب تَجَرُّد از مادّه و جسمانیّت ، عالم امروحُکم الهی نامند که:(لَهُ الخَلقُ وَالاَمرُ تَبارَکَ اللهُ رَبُّ العالَمین ،یعنی(جهان)آفرینش و(جهان) فرمان،ازآن اوست بزرگ است پروردگارجهانیان،سورۀ اعراف7/ 52 )،وچون فی مابَین مُجرَّدات روحانیّه ومادّیات جسمانیّه،مناسبت تامّه نیست،حق جلّ وعلا به حکمت بالغۀ خود، خلقت فرمودعالَم بَینَ العالمین را که آن را در عُرف شریعت مَلَکوت نامند که:(سُبحانَ الذّی بِیَدهِ مَلَکُوتُ کُلّ شَیءٍ،یعنی،منزّه است آن(خدایی)که پادشاهی همه چیزبه دست اوست.سوره یاسین 36 /83)ونیزعالم برزخ گویند،ودرعُرف حُکماء،عالم مِثال وعالم نُفوس نامند وبه اصطلاح عُرفاء ِاُمّت،آن را عاَلَم قلب نامند؛وموجودات این عالم ازموادِّعُنصُریّه وسُماویّه مُنخَلِعند(=برکنده شده)ومادیّت ندارند امّا مُصُوَّرند به صُوَرلطیفۀ باقیه،چون صُوَردرآینه و صورت درآب،پس به سبب اِنخِلاع ازمادّه،مناسبت دارد این عالم به عالم ارواح وبه سبب مُصوّربودن مناسبت دارد به عالم مادّه وجسم؛لِهذا این عالم را رابط بین العالمین وبرزخ نامند؛ونَفوس انسانیّه،بَدو ظهورشان ازاین عالم است که آن را مثال وبرزخ سابق( 1)نامند

192-و رجوعش نیز به این عالم است که آن را مثال و برزخ لاحق(2) نامند؛واین عالم را به سبب مُصوّربودن به صُوَرمُجَرّده نیزعالم خلق گویند ؛ زیرا که صورت مُجرّده ،صاحب قدرواندازه است اگر چه مجرّد باشد؛وتفاوت صُوَرمُجَرّده با صَوَر مادّیّه،آن است که صُوَر مُجَرّده صدهزارش درمکان ضیّـِقی می گُنجند، ودرسوراخ تنگ داخل می شوند بلکه ازجدار داخل وخارج می شوند، و اجسام ازبرای ایشان حجاب ماوراء نمی شود ، و مسافت وبُعد جسمانی ازبرای ایشان نیست، می بیند ازدور چنان که می بیند ازنزدیک؛وصُوَر مُجَرّده ،اِندراس وکُهنگی وفناء وتلاشی (= متلا شی) ندارند؛لِهذا تمام شرایع الهیّه،دلیل است بربقاءِ نُفوس بعدازخراب شدن اجسام که« اَلمُجَرَّدُ لایَبید،یعنی موجود خالی ازمادّه نابود نمی شود»ودارآخرت را دارالخُلود و دارُالبَقاء ودارُالسّلام ومُلک لایَبلی(=پایان ناپذیر)ودارحیات خوانندکه:(اِنَّ الدَّارَالاخِرَةَ لهِیَ الحَیوانُ، معنی، و همانا که سرای آخرت جاویدان است .سوره عنکبوت29 /64) برخلاف صُوَرمادّیّه که درصفات برخلاف صُوَر مُجرّده اند ومُندَرِس ومُتلاشی می شوند؛ولِهذا دار دنیا را دارُالفناء ودارحُدوث وزوال و دارموت وخراب گویند که:* لِدُو لِلمَوتِ وَبنَوا لِلخَراّبِ*(ازدیوان امیر المؤمنین:15)وقال اللهُ تعالی(یَومَ تُبَدَّلُ الاَرضُ غَیرَالاَرضِ،معنی،روزی که زمین به زمینی جزاین تبدیل شود .سوره ابراهیم14 /48)،و:(یَومَ نَطوِی السّماءَ کـَطَیّ السّجِلّ لِلکُتُبِ،معنی،روزی که آسمان راهمچون جلد کتب در هم پیچیم.سوره انبیاء21 /104)واین عالم را که عالم برزخ وملکوت ومثال ونفس وقلب نامند، 193-عَرضی است عریض و وسعتی است بی نهایت، وجمیع افعال واحوالات ونیّات وصفات انسانیّه،دراین عالم مَصَوّرمی شوند به صُوَر مناسبۀ با خود که:(فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَةٍ خَیراً یَرَه، فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَةٍ شَرّاً یَرَه،معنی،هرکس بقدر ذره ناچیز نیکی کرده باشد پاداش آنرا ببیند و آنکس هم ذرّه ای مرتکب ناشایست گشته کیفرآنرا دریابد.سوره زلزله99/7و8).وصفات نفسانیّه مَمدوحه ومَذمومه نیزهریک مُمَثّل می شوند به صُوَرمُلایمۀ حسنه یاغیرمُلایمۀ کریهه ؛ و صورت صفت ذمیمه(=نکوهیده زشت) یا حمیده را درعالم نفس، خُلق- به ضَمّ خاء -خوانند ؛زیرا که اگر چه مجرد از مادّه وغایب ازنظرعین است،اما چون صاحب قدر واندازه ومشاهده است به بصیرت قلب، آن را خُلق گویند پس عالم نفس نیز داخل درعالم خَلق است به اعتبار. توضیحات

1و2-مثال سابق دراصطلاح اهل تحقیق برزخ سابق ما بالقوّه نامیده شده ومثال لاحق برزخ لاحق ما بالفعل توصیف شده است .شرح این هردو مرحله ی سیرانسانی ازمبدء بمعاد ضمن شرح حال ایشان ودایره مهرنبوّت ترسیم وترقیم حضرت مجد الاشراف (فرزند حضرت راز شیرازی)سی و ششمین رکن سلسلۀ ذهبیّه وجزء شرح حال ایشان درکتاب المآثر بتفضیل بیان گردیده(وحید الولیاء) اما بنحواجمال میباید دانست که برزخ سابق مثال سابق عبارت از نشأه روح انسانیت قبل ازتعلّق به جسد که با تعلّق به جسد وتوّلد نوزاد این مرحله خاتمه می یابد. 1-امّا برزخ لاحق یا مثال لاحق نشأۀ روح آدمیست پس از جسد وبعد ازموت طبیعی واینکه برزخ نخستین را مابالقوّه گفته اند برای اینست که استعدادات نهفته در روح آدمی در این مرحله بالقوّه است همچون خاصیّت واستعداد میوه در هستۀ آن که محتاج به کاشتن وتربیت است تا ثمرۀ آن ظاهر شود واینکه مرحلۀ پس از مرگ را برزخ یا مثال لاحق ما بالفعل گفته اند برای آنست که آن استعدادات یادشده درمرحلۀ نخست در دورۀ زندگانی دنیا که میدان پرورش واستکمال اوست،هرچه از آن قوّه ها بمرحلۀ فعلیّت درآمده دراین برزخ بصورت مناسب خود ظهور دارد بلکه بیان واقع آنست که اصلا روح او بشکل همان استعدادهای ظاهر شده وتحقّق یافته شکل خواهد گرفت وسِرّ تجسمّ اعمال که درلسان شریعت بیان شده نیز همین است. ادامه باب حُسن خُلق

وهریک ازصفات حَسنه وقَبیحه را با صورتی ازحیوانات وموجودات مناسبتی است،ولِهذا مُمَثَّل می شود این صفت به آن صورت امّا صفات مَذمومه چون شهوت با خوّک وغضب با سگ واذیّت با عقرب وماروافعی واژدها به حسب شدّت وضعف آن.وحسد با زنبور وحرص با گاو وحیله با روباه وموش وشیطنت با شیطان؛امّا صفات حمیده چون حضورقلب وسخاوت وحلم وتواضع وعفو وصدق وقناعت وزهد وصبر و وَرَع وحیاء و امثال آنها هریک مناسبت دارند با صورتی از صور بهیۀ (خوب) بهشتیّه ازقبیل حورغلمان وجواهرات ولَآلی وقصورو اَنهار خمروعسل ولَبَن وطُیور خوش الحان واصوات حسنه وعطریّات ومأکولات واَمتعه واَقمِشه(=پارچه ها،جامه ها)ورَوح وریحان و انوار وتجلّیات؛

194-پس هریک ازآنها مُتمثّل می شوند به صور مناسبۀ خود؛مقصودازتَجَسُّد(=تجسم وشکل یافتن)اعمال واخلاق،همین است. ونفس انسانی اگرچه خود واحد است امّا به سبب تَعَدُّد صفات حسنه وذَمیمه، مصوّرمی شود به صورعدیدۀ کثیره؛چنان که عارفی گوید که:«باش تا ببینی نفس را که به صدهزارصورت ممثّل است،تعجّب نمایی که این صُورازکجاست؟ازاخلاق باطن واعمال ظاهرتوست».ومراتب جنّات باطنیّه وجحیم(=دوزخ)انسانیّه مختلف است،چون جنّات اعمال وجنّات اخلاق وجنّات عقاید وجحیم اعمال وجحیم اخلاق وجحیم عقاید،وارباب کشف به بصیرت قلبیّه ادراک می کنند صُوَراعمال واخلاق وعقاید مَحموده وَمَذمومۀ خود و خلایق را

:زمُلک تا ملوتش حجاب بردارند/هرآن که خدمت جام جهان نما بکند-حافظ

من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود/ وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم؟-حافظ

195-(وَاِنَّ جَهَنَمَ لَمُحیطَةُ بِالکافِرین،معنی،همانا که دوزخ کافران رافرا گرفته سوره توبه9/  49 وسوره عنکبوت29/ 54)، (کـَلا لَتَعلَمُونَ عِلمَ الیَقینِ،لَتَرونَّ الجَحیم،ثُمَ لَتَرَوُنَّهاعَینَ الیَقین،ثُمَ لَتُسئَلُنَّ یَومَئِذٍعَنِ النَّعیم،معنی،هرگز نه چنان است اگربدانید دانستنی بیقین،هرآینه دوزخ راببینید،پس هرآینه آن رابه دیدۀ یقین بنگرید،آنگاه درآن روزازنعمت(ولایت آل محمّد)بی شکّ،پرسیده خواهید شد،سورۀ تکاثر102  /5الی8). پس صفات نَفس انسانیِه را به سبب تَمَثُّل به صُور،اخلاق نامند چنان که گویند:«فُلانٌ حَسَنُ الخَلقِ وَالخُلق»یعنی صورت ظاهروصورت باطن او نیک است.وحُسن باطن به غلبه صفات حَمیده برصفات ذَمیمه است،وچنین کس را حَسَن الخُلق وصاحب اخلاق حَسَنه نامند وبه قدری که پاک می شود نَفس ازصفات ذَمیمه ثابت می شود بَدَلِ آن صفات حَمیده.واختلاف است فی مابین عُلَماء واهل معرفت درآنکه صفات حمیده وذمیمه،فطری و خَلقیِ نَفس است یا اکتسابی است؛وثمرۀ اختلاف درآن است که اگر فِطری باشد،تغییرو تبدیل وتهذیب محال است،واگرکسبی باشد ممکن است.حقّ و صواب آن است که بعضی اخلاق دربعضی افراد انسان فطری وجبلّی است، وبعضی اخلاق دربعضی اکتسابی است؛ چنان که ازحضرت صادق ص مأثور است

196- که:«اِنَّ الخُلقَ مَنیحَةُ یَمنَحُهَا الله..»(الحدیث)یعنی خُلق عَطیّه ای است که عطا می کند آن راحقّ عَزَّوَجَلّ به خَلق خود؛پس بعضی ازآن جِبِلّی است،وبعضی ازآن قصدی واکتسابی است. پس گفتم:کدام یک افضل است؟فرمود:صاحب سَجیّه(=خو وخصلت)،مَجبول(=سرشته شده)است بر آن ، و استطاعت ندارد غیرآن را،وصاحب نیّت وقصد،درکسب خُلق،صبرمی کند بر طاعت صبرکردنی؛پس او افضل این دو است. وتحقیق مطلب،به وجهی که کاشف حجاب گردد ازوجه مقصود،آن است که نَفس انسان،لطیفه ای است الهیّه،ونوری است ملکوتی،مُجَرَّد از مادّه ومُدّه(=مدّت،زمان) ،وبه حَسب تقاضای فِطری،مُقتَضی است صفات کمالیّۀ حمیده را؛زیرا که ذاتش ازعالم تَجَرُّد ونور وحُسن وبَهاء است،وصفات او فطری اوست لهذا باید صفات اوحسنه و بَهیّه باشد،ومَطِیّه(=مرکب ووسیله سواری) ومرکب روح انسانیّه،روح حیوانی بُخاری است ،همچون فتیله که محلّ تعلّق شعلۀ چراغ است؛

197-وچنان که قوّت وضعف شُعله،موقوف به نظافت ولطافت پنبه وروغن وچراغدان است ،همچنین قوّت وضعف نَفس انسانیّه،به واسطۀ اسباب سابقه بر وجود اوست؛ چنان که اگر صُلب پدر ورَحِم مادر ازحرام پاک است ولقمۀ ایشان حلال،ونُفوس ایشان سعید است وعقاید ایشان حقّ،وعمل ایشان صالح ومزاج ایشان معتدل است،نُطفه ای که ازاین دو مُنعقد می شود نُطفۀ پاک لطیف است،ومُستَعِد ازبرای قبول نُفوس قَویّۀ انسانیّه است ؛ وصاحبان این نُفوس،صاحبان اخلاق وصفات حَسَنۀ فِطریّه اند.واگراسباب سابقۀ وجود که مذکورشد خبیث و غیر طیّب است نُطفه که مُنعقد می شود کِدروخبیث وظُلمانی است،ونُفوسی که تعلّق می گیرد به آن،نُفوس ضعیفه اند؛چنان که بِالذّات ضعیفند،نیزدر نورانیّت وتَجَرّد وحُسن وبَهاء وصفات حسنه ضعیفند؛چنان که اهل حکمت گویند که نُفُوس انسانیّه،برحَسب اَمزِجه،ازمَبدَإِ فَیّاض افاضه می شودهرقدر مزاج اَقرَب است به اعتدال،نَفس متعلّقۀ به آن،اَقوی واَکمل است؛فَعَلی هذا،درنُفوس قویّۀ انسانیّه،اخلاق حمیده،فِطری وجِبِلّی است واخلاق رَذیله به سبب معاشرت یاطبیعت عارضی و اکتسابی است. ولِهذاحضرت امام صادق ص می فرماید:نیست حُسن خُلق مگردرهر ولیّ وصَفیّ الهی؛زیرا که حقّ تعالی اِمتناع می کند که نازل کند لطافت وحُسن خُلق را مگردرمَراکب ومَطایای نور اعلی وجمال پاک خود چه که صفت حُسن خُلق را،صفتی است که مخصوصند به آن اهل معرفت حقّ تعالی . و منظور حضرت آن است که حُسن خُلق ولطافت آن از لوازم انوارصفات جَمالیّۀ حقّ تعالی است ومخصوصند به آن اهل جمال وقُرب حقّ تعالی که صاحبان ولایت وصَفوَت ومعرفتند؛ولِهذا نُفوس ایشان قُدسیّه،واخلاق ایشان الهیّه است؛پس اخلاق حَسَنه درانبیا واَصفیا واولیای الهی،جِبِلّی وفِطری است.

198-ومی فرماید:عالِم نیست کسی به آنچه درحقیقت حُسن خُلق است مگرحقّ تعالی؛زیرا که اخلاق حَسَنه نُفوس قُدسیّه،رَشَحاتی است ازانوار صفات کمالیّه؛ چنان که وجودات آنها، انواروعُکوس(=جمع عکس،پرتوها) نوروجود حقّ جلّ وعَلا است،واو اَعلَم است، به آنچه عنایت فرموده به اصفیا واولیاءِ خود؛پس نُفوس اصفیا واولیا مَرایا(=جمع مرآت،آیینه ها)ومَجالیِ صفاتِ حقّ تعالی است؛ولِهذا وارد است که:«اِتَّصَفُوا بِصِفات الله وَتَخَلَقُوا بِاَخلاقِ الله،یعنی،بصفات الهی آراسته شوید وبه اخلاق الهی متخلّق شوید (واین کمالات بسبب عبودیّت حاصل میشود ومی پوشاند به او کسوت اصفیاءخود،به حضرت عیسی وحضرت علی پوشاند(رزاقیِت) ).وچون نَفس قُدسیّۀ کلیّۀ حضرت خاتم الانبیاء،اشرف واَقوی ازنُفُوس تمام انبیاء ومُرسلین و اولیاست ،صاحب خُلق عظیم است که:( اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم،یعنی، توای رسول گرامی خُلق خویت عظیم پسندیده است وبسبب حُسن خُلق ممدوح حقّ تعالی گردید).ومی فرماید«خاتم وزینت خلایق ما که خَیرالاَزمِنَه (=بهترین زمانها)است،حُسن خُلق است».

199-زیرا که اجزاء تابع کلّ،وفروع تابع اصل خودند؛ولِهذا آن حضرت می فرماید:«بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاَخلاق،یعنی مبعوث شدم از برای آنکه تمام کنم اخلاق کریمه رادرخلق».وبرخلاف نُفوس اصفیا واولیا،نُفوس کُفّاروفَراعِنه واَشقیا،درنورانیّت وصفا،کمال ضعف دارند،همچنین اخلاق حَسَنه درایشان ضعیف است،واخلاق سَیّئه به سبب غلظت وکثافت وقوّت طبیعت درایشان- قوی وغالب است؛زیرا که نُفوس ایشان مَظاهر قهر و جلال الهی است،وبا نَفس کلّیّۀ ابلیسیّه که مظهرکُلّی قهروجلال حقّ تعالی است مُناسبت تامّه دارند لِهذا ظُلمانی ومُکدّرند؛پس اخلاق ذمیمه درایشان فِطری وجِبِلّی است، واگر احیاناً حقّ تعالی بعضی ازمَحاسن اخلاق را به ایشان کرامت فرموده،عاریه است،تا آنکه انبیاء واولیاءعلیه السّلام از شرّ ایشان سالم بمانند چنان که درحدیث گذشت. ومؤمنین که متوسّطند فی ما بینِ این دوطایفه،ودرحقّ ایشان وارد است که:(خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وآخَرَ سَیّئاً،یعنی، عمل خوب وکردار بد را مخلوط کردند،سوره توبه 9 /102)؛یعنی جامِعیّت جهت مَلَکوتیّۀ نَفس انسانیّه وجهت ناسوتیّۀ نَفس حیوانیّۀ طبیعیّه نیز جامعند اخلاق حمیده وذمیمه را،یا به طریق مُساوات یا به شدّت وضعف؛پس این طایفه را تبدیل وتهذیب اخلاق ذمیمه،لازم است؛ ولهذا حضرت رسول ص می فرماید:«حَسّنُوا اَخلاقَکُم ،یعنی اخلاق خویش را نیکو کنید»؛واین دلیل است برآنکه اخلاق ذمیمه درمؤمنین قابل تغییر و تهذیب است؛پس واجب است به حُکم شرعِ شریفِ نَبَوی،

200—سعی واجتهاد درتحصیل اخلاق حَسَنه که طاعات نَفسانیّه واشرف ازطاعات بدنیّه اند،تا ازمعاصی نَفسانیّه که از اخلاق ذمیمه وموجب سَخَطِ الهی است نجات حاصل آید ونَفس مُحلّی(محلّا)گردد به محاسن اخلاق. ومی فرماید که: خُلق حَسَن جمال ونیکویی است دردنیا که مایل می شوند به آن وهدایت می یابند به واسطۀ صاحب آن،وباعث نَزاهت وپاکی است در آخرت ازخَبائثِ اخلاق ذمیمه که مُهلِکات اُخرَویّه اند.وکمال دین وتقرّب به حقّ تعالی به حُسن خُلق است؛زیرا که خُلق حَسَن،شعاع انوارصفات حقّ،جلّ وعلاست،وظهورش درمِرآتِ نَفس انسان،باعث قُرب اوست به حقّ تعالی؛و قرب الهی دلیل است برکمال دین؛زیرا که منظور از دین،کمال قُرب است. پس منظور حضرت امام ص آن است که جمال مؤمن دردنیا،ونزاهت و قُدس او درآخرت َازمُهلِکات اُخرَویّه،به کمال دین وقُرب حقّ جلّ وعلاست؛واین دو به حُسن خُلق است که باعث کمال نَفس است؛وبه محض عبادات بدنیّه،بدون تهذیب اخلاق،کمال دین ونَفس و قُرب به حقّ تعالی حاصل نگردد؛ زیرا که می فرماید:خُلق حَسَن،لطیفترازاَجزاءِ دین و وَزین تر از طاعات است، وباعث ثِقلِ میزان شود درقیامت؛به سبب آنکه نَفس روح بدن است،وطاعات نَفس که مَحاسن اخلاق است روح طاعات بدنیّه است؛پس «اَلطَف واَثقَل(=لطیفتر وسنگین تر)است ازسایر طاعات بدنیّه و باعث کمال دین ونَفس وقرب به حقّ جلّ وعلاست. درطریق تهذیب نَفس ازاخلاق ذمیمه،آراءِ طوایف مختلف است؛ اهل شریعت،برآنند که به عبادات وترک شهوات،نیکو می شود اخلاق نُفوس انسانیّه.

201- وعُلَماءِ اخلاق گویندکه چون معالجۀ امراض بدنیّه به ضذّ آنهاست؛آَطباءِ گفته اند که حفظ مزاج به مِثل است ودفع مرض به ضدّ،همچنین معالجۀ امراض نَفسانیّه به ضذّ آنهاست ؛مثلاً هر گاه کسی دراصل فطرت بَخیل باشد.وخود را عادت دهد به سخاوت به تکلّف،زایل می شود بُخل جِبِلّی او،وهرگاه کسی در اصل فطرت متواضع نباشد وعادت دهد خود را به مشقّت در تواضع،متواضع گردد؛وهمچنین درسایر صفات ذمیمه ومُتقابِلات آنها؛ودلیل ایشان قول حضرت رسول ص است که«اَلخیرُعادَةُ»:نیکی به عادت است درانسان. دلیل دیگرایشان اینکه:اصل فطرت،مُقتضی خیر و مَحاسن اخلاق است. وکلام عُلماءِ اخلاق،نا تمام است؛زیرا که اگراصل فطرت مُقتضی محاسن اخلاق باشد،چگونه بُخل فِطری شود؟واین تناقُض استدر کلام.واگربُخل فطری باشد،چگونه عادت به سخاوت به مشقّت وکُلفَت(=رنج سختی)حاصل می شود و سخاوت به عادت حاصل می گردد ؟ و هرگاه فطرت مُقتضی سخاوت وسایر صفات حسنه نباشد واخلاق ذمیمه جِبِلّی باشد،اگر به کسب وعادت وکُلفَت تبدیل اخلاق ممکن شود،قلب ماهیّت لازم آید؛زیرا محال است که آتش مُحرِق نباشد وآتش باشد؛ پس مادام که آتش است مُحرِق است؛ونَفس انسانیّه اگرصفات ذمیمه،فطری وجبلّی او باشد،با بَقاءِ نَفس تهذیب اومحال است؛زیرا که حُکماءگفته اند:«اَذّاتیُّ لا یَختَلِفُ وَلا یُختَلَف،یعنی،ذاتیّاتِ اشیاء،گوناگون نمی شود ،و (ازنظام خویش) تخلّف نمی پذیرد».وطریقۀ تهذیبِ اخلاق به طریق صواب که طریقۀ عرفاءِ الهیّین وحُکماءِ رَبّانیّین رضوان الله علیهم است،وآن اِماتۀ نَفس به اختیار است؛چنان که از

202-حضرت رسول ص وارداست که:«مُوتو قَبلَ اَن تَمُوتوا،یعنی، به اراده خود ازخواهشها و آرزوها خود بمیرید پیش آنکه مرگ شمارا در یابد » یعنی بمیرید به اختیار،پیش ازآنکه قبولِ موت نمایید به اضطرار.وتحقیق مطلب آن است که نُفوس انسانیّه،چون ازعالَمِ مَلکوت وتَجَرُّد وحُسن و صفا،ناشی ونازل گشته اند،بِالذّات مُقتَضی اخلاق حسنه وتوجّه وذکروقُرب ومیل به حقّ تعالی می باشند؛زیرا که چنان که وُجودات ایشان ، انوار و عُکوس(=پرتوها)وظِلالِ(جمع ظلّ سایه ها)وجودحقّ تعالی است،نیزصفات ایشان عُکوس وضِلال صفات کمالیّۀ اوست وجِبلّی و فطری است،و طبایع انسانیّه،چون ازعالَم مُلک ومادّه وکُدورَتند،بالذّات مُقتضی شهوت و غضبند ،و حاصل می شود ازاین دو صفت ،ِمحبّت دنیا که رأس هرخطایا و اصل جمیع ذَمایم اخلاق است؛زیرا که شهوت بَطن حاصل می شود شهوت فَرج،واین دو باعث شهوت ومیل به تحصیل مالند که به این دونتوان رسید مگر به مال،ومال حاصل نمی شود مگر به جاه،وتحصیل مال وجاه باعث حرص وحسد وکِبر وعُجب وبُخل وحقد وسایر صفات ذمیمۀ نَفسانیه است.پس طبیعت بدنیّۀ ظُلمانیّۀ بشریّه به سبب شهوت وغضب مُقتضی ذَمایم اخلاق است،و از ازدواج نَفس انسانیّه وطبیعت آن به سبب ضعف قوّت نَفس درمؤمنین ظاهر می شود اخلاق ذمیمه درنَفسِ انسان به سبب مجاورت درمدت طویله،چنان که تیره وکـَدِرمی شود ونور وصفا وحُسن فطری از او فرار می کند،ودرسِجنِ طبیعت چنان مَسجون می شود که خود را از طبیعت که مَرکب اوست تفرقه نتواند نمود،وتمام مدارک باطنیّه وظاهریّه وهمّت خود را مصروف خدمت

203-طبیعت خود می سازد. وازمعرفت خود وصفاء وبهاءِ عالَم خود بِالمَرّه محروم می ماند؛ولِهذا طبیعت ثانویّۀ طبیعیّه به سبب عادات طبیعیّه او را حاصل می شودکه:«اَالعادةُ کـَالطَّبیعَةِ الثّانِیَة،یعنی،عادت وخوی،همچون طبیعت ثانویّه است یعنی بسان سرشت است» و منظورحقّ جل ّوعلا از ارسال رُسُل واِنزال کُتُب ودعوت اَنبیاء،وتنبیه وآگاه کردن انسان است از خواب غفلت وجهالت،ونجات یافتن ازسِجن طبیعت وشناختن نَفس است که مِرات صفات کمالیّۀ الهیّه است، ومعرفت آن،معرفت حقّ تعالی است که:«مَن عَرَفَ نَفسه فَقَد عَرَفَ رَبّه، یعنی،هرکس نفس خود را شناخت پس به تحقیق خدای خود را شناخته است یعنی به معرفت نفس معرفت ربّ حاصل می شود».ونَفس راحالات اَربَعه است؛اوّل:اَمّارَةٌ بِالسُوء است، دوّم:لَوّامه،سیُم:مُلهَمه،چهارم:مُطمئنّه.ولازم نَفس امارّه،سه صفت کلّیّه است ؛اوّل: شیطنت ،دوّم:سبُعیّت،سیُم:بهیمیّت؛ وازاین سه،اخلاق ذَمیمۀ کثیره متولّد می گردد.وبه موت اول نَفسانی که نَفس مُنقلب می گردد ازامّاره به لَوّامه،وبیرون می آید ازحبس ظُلمات طبیعت ،اعظم صفات ثلاثۀ آن که صفت شیطنت است،مُرتفع شود؛زیرا که این صفت لازم بُوَد امّاره را. و به موت ثانی که انقلاب نَفس است ازلوّامه به مُلهمه،مرتفع گردد ازآن صفت سبعیّت که لازم نفس لوّامه است .وبه موت سیم که انقلاب نَفس ملهَمه است به مُطمئنّه،مرتفع می گردد از آن،صفت بهیمیّت.ودراین سه موت مرتفع می گردد جمیع اخلاق ذمیمه از نَفس انسان،وعود می کند برحالت صفا وتَجَرّد خود،واخلاق حسنۀ فطریّۀ اوظاهر می شود؛ ودراین حالت،او را قلب خوانند،وسالم است ازامراض ذمیمۀ نفسانیّه که

 204- (اِلّا مَن اَتی اللهَ بِقلبٍ سَلیمٍ معنی،جز آنکس که خدارا دریابد با قلبی ازبیماریهای اخلاقی رسته وسلامت یافته.سوره اشعراء 26 /89 ) ،و صحّت کامله که حیات طیّبۀ قلبیّه است،انسان راحاصل آید که:«بِمَوتِ النَّفسِ حَیوةُ القَلب،یعنی، درمرگ نفس زندگانی دل است، یعنی چون نفس امّاره بمیرد دل به حیات ایمانی زنده گردد درحقیقت حیات ایمانی مؤمن در گرو موت نفس امّاره است. » وتهذیب اخلاق به طریق مذکور که مذهب عرفاء الهیّین است، موقوف است به وجود طبیب حاذق معنوی؛چنان که گفته اند«اَلشیخُ فی قَومِهِ کالنبّیّ فی اُمَّتِه،پیرطریقت درمیان قوم خود همچون پیامبر است درمیان امّت خود:

مگذر از پیغمبر ایّام خویش / تکیه کم کن برفن وبرکام خویش

درعلاجش سِحر مطلق راببین / درمِزاجش قوّت حق را ببین ـ مثنوی معنوی

زیراکه تهذیب اخلاق،به مَوت ارادی است وموت،به ریاضت است؛پس کمال تهذیب اخلاق بدون ریاضت نفسانیّه حاصل نیاید ازبرای اهل ایمان و طلب و ارادت؛چنان که ازحضرت صادق ع سابقاً ذکر شد که:«صاحِب النّیّةِ تَصبِرعَلَی الطّاعَةِ تَصَبُّراً فَهُوَ اَفضَلُهُما،یعنی،صاحب نیّت صبر می کند برطاعات،صبرکردنی ؛پس او افضل ازاین دواست.

205-بعد می فرماید:سوءِ خُلق،مُفسد عمل است چنان که سرکه مفسد طعم عسل است؛-واگر سوءِ خُلق ترقّی نماید درمراتب کمال،رجوع می کند به سوی هَوان وخذلان. ومنظور حضرت ،آن است که طاعات حسنه،با سوءِ اخلاق نفع ندهد؛ زیرا که اخلاق،روح طاعاتند چنان که نَفس ،روح بدن و جسد است وحیات ابدان به ارواح است وهرگاه روح فاسد شود،جسد نیز فاسد گردد.واینکه اهل شریعت و وَعظ ،وعده می کنند خلایق را درطاعات بدنیّه به نجات ازنار ودخول درجنّت،محض کذب وغُرور است؛ زیرا که طاعات بدون اخلاق،جسم بی جانند وبرجسم بی جان ،اثری مُتَرَتّب نیست

گر نماز وروزه می فرمایدت / نَفس مکّارست،فکری بایدت ــ مثنوی معنوی

وعمل به سوءِاخلاق چون میوه ای است که ظاهرش سالم ودلرُبا وباطنش فاسد وجانگَـَزاست؛ چون آنرا بشکافند جز دود وظلمت چیزی نیابند

ظاهرش چون گور کافر ،پُر حُلل / باطنش قهر خدا عَزّوَجلّ ــ مثنوی معنوی

واگرنَعوذ بالله سوءاخلاق به کمال برسد باعث خذلان وحرمان ازرحمت پروردگاراست؛زیرا که کمال سوءِاخلاق،دلیل است براِحتجاب نورنَفس انسانیّه درظُلمات مَحبَس طبیعت ،و انغمار(= فرو رفتن وگم شدن درچیزی)آن درمُشتهیات وهواهای طبیعیّه،وخُلود دراَرض که درحقیقت،خُلود در اَرض جَحیم است، که: (وَلکِنَّهُ اَخلَدَ اِلَی الاَرضِ وَاتَّبَعَ هَویهُ،معنی امّا میل او(بزیستن)درزمین و پیروی ازهوای نفس است،سُوره اعراف7 /176) ؛و دراین حال، محسوب می شود از شیاطین.پس عاقل لَبیب،باید تهذیب کند اخلاق خود را،قبل ازهلاکت

206-نَفس مَلَکی او،تا محروم نماند ازفیض رحمت پروردگار.ولهذا حضرت امام ص از قول حضرت رسول ص روایت می فرماید که:«حُسن خُلق شجره ای است درجنّت،وسوء خُلق شجره ای است درآتش که صاحب هریک،متعلقّند به غُصنی(=غصن:شاخۀ درخت ،واغصان جمع آن است  )از اَغصان آن شجره،ومی کشاند آن غُصن اورا به سوی جنّت یا نار». واز حضرت رسول ص نیز منقول است که:«روزی درمسجد نشسته بودند ،نظر فرمودند به زمین و غمناک شدند بعد نظر فرمودند به آسمان شاد فرحناک شدند. صحابه عرض کردند که باعث این دوحالت چه بود؟ حضرت فرمود نظرکردم به زمین دیدم درخت زَقوم را درآتش وجَحیم که چسبیده اند گروهی از کفّار ومنافقین به شاخه های آن و جدا نمی شوند از آن،وحقّ جلّ وعلا می فرماید:( اِنَّها شَجَرَةُ تَخرُجُ فی اصل الجَحیم طَلعُها کاَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطین،معنی همانا آن درختی است که از قعردوزخ سربرمی کند میوۀ آن همچون سرهای اهریمنان است،سورۀ صافات37/آیۀ64و65)؛ لِهذا غمناک شدم برایشان.ونظرکردن به آسمان،دیدم درخت طوبی را دربهشت و جمعی از مؤمنین که چسبیده اند به شاخه های آن وجدا نمی شوند؛لِهذا فرحناک شدم..وتحقیق شجرۀ طوبا وشجرۀ زَقوم،بطریق ادراک اهل حقیقت و معرفت،آن است که محبّت الهیّه که ولایت کُلّیّۀ مُحمّدیّۀ علویّه عَلَیهِمُ وَالسَّلام- است که مُنشَعِب می شود ازآن، انوار ایمان و ولایت درقلوب مؤمنین وشیعیان ایشان،وجنّت ازنورآن مخلوق است. مُسمّی به شجرۀ طوبای الهیّه است که موافق احادیث اهل عصمت ص درخانۀ حضرت رسول ص و حضرت امیرالمؤمنین ص دربهشت روییده است، ودرخانۀ هرمومنی،شاخی ازآن کشیده شده است.ونیز وارداست که: 207-«اگرخلق اتّفاق می نمودند برولایت علویّه ص جهنم خلقت نمی شد». ومحبّت دنیای دنیّۀ ملعونه که رأس هرخَطیئه ومورث جمیع اخلاق ذمیمه است ومنبع ومبدإِ آن نَفس شَریرۀ اِبلیسیّه است ومُنشَعِب می شود ازآن ظُلمات کفرونفاق درنُفُوس و صُدور کُفّار و منافقین واهل معصیّت مَسمّی به شجرۀ زَقّوم است که دراصل جحیم که ارض دنیاست ومُسمّی به بحر مَسجور است یعنی بحر تفته شدۀ آتش که:(اَلبَحرِالمَسجور،معنی ،قسم به دریای تفته شده ازآتش ،سورۀ الطور52 / 6)روییده شده است ،و درخانۀ هرکافر ومنافق وعاصی،شاخی کشیده شده،وآن شجرۀ ملعونه نیز گویند که:(الشَّجَرَةَ المَلعُونةَ فِی القُرانِ،معنی به درختی که به لعن در قرآن یاد شده ،سورۀ اسراء 17/ 60)،وشجرۀ خبیثه نیز نامندکه:(مَثَلُ کـَلِمةٍ خَبیثَةٍ کـَشَجَرَةٍ خَبیثَةٍ،معنی مثل کلمۀ پلید همچون درخت پلید است،سوره ابراهیم14/ 26)؛فَعَلی هذا چون ارواح ونُفُوس مؤمنین وشیعیان ازاشعۀ انوار روح ونَفس کُلیّۀ محمّدیۀ عَلَویّه علیه السّلام خلقت شده اند،لِهذا به منزلۀ اَغصان وشاخه های شجرۀ طوبی می باشند که به مَواطِن(=جمع موطن محلهای سکونت)قُلوب ایشان کشیده شده،وبه قدر بهره ور بودن مؤمنین ازنورایمان و ولایت ومحبّت الهیّه،ازتَجَرُّد وصفا وبَهاء واخلاق حسنه بهره ورند.پس حقیقت حُسن خُلق طوبای طیّبۀ الهیّه،شجره ای است درجنّت که صاحبان اخلاق حمیده،هریک به شاخی ازآن مُعلّقند،ومی کشاند آن شاخها ایشان را به جنّت؛یعنی «کُلّ شیءٍ یَرجِع اِلی اَصله، یعنی ،هر چیز به اصل وریشۀ خود بازگشت می کند»

208-وهمچنین نُفوس کُفّار ومُنافقین واهل اصرار درمعاصی، که مُتَّصلند به نَفس شَریرۀ ابلیسیّه،بلکه رأسی ازرُؤوسِ او و جُندی از جُنُود اویند،به منزلۀ اَغصان وشاخهای شجرۀ زقّومند که به مواطن ابدان و صُدورایشان کشیده شده،وبه قدر بهره داشتن کُفّار ومُنافقین واهل اصرار در معاصی،ازظلمت کفر ونفاق و محبّت دنیا،نیز از ظلمت وکُدورت ودنائَت واخلاق ذمیمه بهره ورند؛پس حقیقت سوءِ خُلق،شجرۀ ملعونۀ خبیثۀ زَقّوم است که صاحبان اخلاق ذمیمه،هریک به شاخی ازاَغصان آن مُتعلِقند،پس مُحقّق گردید که محاسن اخلاق درنُفوس قدسیّۀ کلّیّۀ اَصفیا واولیا علیه السّلام فِطری وجِبِلّی است، بلکه نُفوس ایشان مبدأ و منبع اخلاق حمیده است،ومَساوی(=زشتیها) اخلاق درنُفوس خبیثۀ شَریره کُفّار ومُنافقین نیز فطری و جِبلّی است ،بلکه نُفوس ایشان منبع اخلاق ذمیمه است، وسوء خُلق درایشان،تغییرو تبدیل پذیر نیست ،که:(سَواءٌ عَلَیهِم ءَاَنذَرتَهُم اَم لَم تُنذِرهُم لایُومِنُون،خَتَمَ اللهُ عَلی قُلوُبِهِم وَعَلی سَمعِهِم وَعَلی اَبصارِهِم غِشاوَةٌ،معنی ایشان را یکسان است چه بترسانی وچه نترسانی ایمان نخواهند آورد چه خدای تعالی مُهر(قهر)بردلهای و گوشهاشان زده وبرچشمهاشان پرده ای است سورۀ بقره 2 /6و7)، و: ( فی قُلوُبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللهُ مَرَضاًوَلَهُم عَذابٌ اَلیمٌ،معنی دردلهایشان بیماریی است،پس خدا بیماری ایشان را افزون کناد ، وآنان راعذابی دردناک است،سوره بقره 2 /10).و از اهلِ عصمت ص وارد است که:«ماییم اصل هرخیر ومعدن آن،و فرع ماست جمیع خیرات و طاعات ومَحاسن اخلاق،واَعادی ما اصل هرشرّند و معدن آن،وفروع ایشان است جمیع شُرور و معاصی ومسائی اخلاق»

209-پس می باید مؤمنین وشیعیان،مُتَّصل نمایند نُفوس وعُقول وقُلوب وارواح جُزئیّۀ خود را به نُفوس وعُقول وقلوب وارواح کُلّیّۀ اهل عصمت علیه السّلام درباطن،به محبّت وولایت قلبیّه ،و اقتدا نمایند به ایشان درجمیع اخلاق واحوال،درظاهر وباطن تا به کمال خود فائزگردند وبه اصل و منبع خود متّصل شوند:

گفت پیغمر که اَجزاء منَید / جُزو را ازکُل چرا برمی کـَنید

جزءازکُل قطع شد،بیکار شد /عضو ازتن قطع شد مُردار شد ــمثنوی معنوی

وازجملۀ محاسن اخلاق طَلاقَتِ وجه(=گشاده رویی) وحُسن بَشَره وصورت است ازبرای خلایق؛چنان که ازحضرت رسول ص وارد است که فرمود:«یابنی عبد المُطَّلب اگرنتوانید وسعت دهید خلق را به اموال خود،پس ملاقات کنید ایشان را به طلاقت وجه وحُسن بَشَره». ونیزازآن حضرت است دروَصایا که:«ملاقات کن برادرت را به وجه مُنبَسِط».وازحضرت صادق ص مأثور است که:«کسی که اتیان کند به یکی ازسه چیز،واجب می گرداند حقّ تعالی ازبرای اوبهشت را؛انفاق کردن درتنگی معاش،وبشارت وجه (=خوش رویی) ازبرای تمام عالَم،وانصاف از نَفس خود.ونیز ازآن حضرت سؤال کردند ازتعریف حُسن خُلق،فرمود:نرم کردن جَناح (=کنایه از تواضع و فروتنی)،وپاکیزه کردن کلام،وملاقات کردن برادران به بشرۀ نیکو».ونیز ازآن حضرت است که: سخاوت وحُسن بشره باعث محبّت ودُخول جنّت است،وبُخل وعَبوسی وَجه،باعث دوری ازقرب حقّ تعالی و دخول در آتش است».

210-ونیز مَرویّ است که: ملاقات کرد یحیای نبیّ،عیسی ع را. پس گفت او را که:می بینم تورا لَهو دارنده که گویا ایمن هستی پس درجواب اوعیسی فرمود که:می بینم توراعبوس (= ترشرویی) دارنده که گویا مأیوس هستی پس یحیی گفت:تأملّ داریم تا وحی الهی به مُحاکمۀ ما نازل شود پس وحی فرمود حقّ تعالی به سوی هر دو که دوست تر شماها درنزد من آن کسی است که با طلاقت وجه وبَسَام(پرتبسم)است وحُسن ظنّش به من بیشتر است.لهذا طلاقت وجه وحُسن بشره وگشاده رویی وتَبَسُّم درنزد خالق محبوب است، وعبوس غیرمحبوب است. ودراین باب،مناسب است که بعضی ازاخلاق وشِیَم(=جمع شیمه ،خوَی وخصلت) وآداب حضرت رسول ص را ذکرنماییم با بعضی اخلاق وآداب که به آن امرفرموده،تا شیعان ودوستان ،درظاهر وباطن،اقتدا به آن بزرگوارنمایند،و راغب گردند درتهذیب اخلاق؛قال اللهُ تَعالی: (لَقَد کانَ لَکُم فی رَسُول ِاللهِ اُسوَةٌ حَسَنَةُ،معنی برای شما دراقتدا برسول سرمشق نیکواست.سوره احزاب 33 /21). منقول است که آن حضرت،تَضَرُّع و اِنتِهال می فرمود،ومسألت می نمود ازحقّ تعالی آنکه مُزیَّن فرماید او را به محاسن اخلاق ودر دعا می خواند «اَللهُمَّ حَسِّن خَلقی و خُلقی،یعنی بارخدایا صورت مرا نیکو گردان :فرمودی پس خُلق مرا نیزنیکوفرما».وسؤال کرده شدند

211-بعضی از صحابه از اخلاق حضرت رسول ص،پس جواب گفت:«آیا قرائَت نکردی قرآن را؟ قرآن خُلق رسول وآداب اوست؛چنان که حقّ تعالی خطاب به آن حضرت فرمود که:(خُذِ العَفوَ وأمُر بِالعُرفِ وَاَعرِض عَنِ الجاهِلین،معنی گذشت پیشه کن وبه نکوئی ونکوکاری امرفرما واز نادانان روی بگردان،سوره اعراف7/ 199)، و(اِنَّ یَأمُرُ بِالعَدل والاِحسان، معنی خدافرمان به عدل و نیکوکاری میدهد،سوره نحل16/ 90)، (وَاصبِر عَلی مااَصابَکَ اِنَّ ذلِکَ مِن عَزمِ الاُمور،معنی وبر آنچه تورا ازمکروهات پیش آید پایداری کن چه این پایداری از عزم(ثابت در) امورجهان است ،سوره لقمان 31 /17)، وامثال آن ازآیات کثیره.». ودریوم غزوۀ اُحُد که دندان رُباعیّۀ آن حضرت را شکستند،جاری بود خون برصورت مبارک آن حضرت،ومَسح می فرمود خون را برصورت ومی فرمود:چگونه رستگار می شوند قومی که خضاب کردند صورت پیغمبر خود را به خون،وحال آنکه می خواند ایشان را به پروردگار ایشان پس نازل فرمودحقّ تعالی: (لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شَیءٌ اَویَتُوبَ عَلَیهِم، سوره ال عمران 3 /128) یعنی چون حقّ تعالی ولیّ توست درامور،آنچه به تو کردند به حقّ تعالی کرده اند؛پس امر انتقام ایشان ازبرای تو نیست وبا حقّ است، ویا آنکه اگر بعد ازآن ایمان آورند وبه رضای پیغمبراو کوشیده وتوبه نمایند،قبول می کند توبۀ ایشان را. و فرمود حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام: عجب است ازمرد مُسلمی که اجابت کند او را برادر ایمانی او درمطلبی،پس نبیند خود را اهل ازبرای خیر؛پس کسی که امید دارد ثواب را،ومی ترسد ازعِقاب،سزاوار است آنکه مُسارعَت نماید در مَکارم اخلاق؛زیرا که مکارم اخلاق ،راهنماست برسبیل نجات.

 212- وازآن حضرت منقول است که:چون که آوردند اُسَرای طایفۀ طَیّ(=نام طایفۀ حاتم طائی بود) را،ایستاد جاریه ای وعرض کرد:یامحمّد ص آیا می بینی ازخود آنکه رها کنی مرا که شماتت نکنند مرا بزرگان عرب؟ زیرا که من دختر سیّد قوم خود هستم وپدرمن دوست نداشت دنیا را و رها می کرد اُسرا را،وسیر می کرد گرسنگان را و اِفشا می کرد سلام را،و رد نمی کرد طفل فقیرو صاحب حاجت را؛من دخترحاتم طائی هستم. پس آن حضرت فرمود:ای جاریه ،آنچه تو گفتی صفات مؤمنین است،و اگر بود پدرتو مُسلم،هرآینه ترحم می کردیم براو،رها کنید اورا همانا که پدراو دوست داشته مَکارم اخلاق را،وحقّ تعالی دوست می دارد مَکارم اخلاق را. و فرمود:قَسَم به آن کسی که جان من به دست قدرت اوست،داخل نمی شود جنّت را مگر نیکو خُلق.ومعاذ جَبَل ازآن حضرت روایت کند که فرمود:حقّ تعالی پیچیده است اسلام را به مکارم اخلاق ومَحاسن اعمال و ازآن جمله است حُسن معاشرت ونیکوئی عمل و نرمی جانب و حُسن جوار وبذل معروف و اِطعام طعام واِفشاءِ سلام وعیادت مریض مُسلم ازنیک و بد و مُوَقَّرداشتن پیران مُسلمین،و واجب است دعای ایشان وسلام برایشان وعفوکردن ازگناهکار و کـَظمِ غلیظ(=فروخوردن خشم)وتشیع جنازۀ مُسلم و می برد اسلام لَهو وباطل وکِذب وغیبت و بُخل وسخن چینی وجفا ومَکر وخدیعه وسوء وکُرهِ فی ما بین اخوان ایمانی وسوءِ خُلق وتکبّر و حسد و حقد وفُحش وطَنز(=طعنه،گوشه کنایه زدن)وظلم وبَغی(ستم کردن، ونافرمانی کردن)و عُدوان را.

213- راوی گوید:فروگذاشت نفرمود آن حضرت،نصیحت جَمیله ای را مگر آنکه دعوت فرمود و امر کرد ما را به آن،وفروگذاشت نکردعیبی و غِشیّ(ناخالصی،زشتخویی،خیانت) رامگرآنکه تحذیر فرمود ونهی کرد ما را ازآن. ونیزمُعاذبن جبل گوید:وصیّت فرمودحضرت رسول ص مرا ،و فرمود:یامعاذ وصیّت می کنم تورا به تقوای الهی،وصدق حدیث،و وفاءِ به عهد واَداءِ امانت،وتَرک خیانت وحفظ جوارو رحمت بریتیم ونرمی کلام وبَذل سلام و حُسن عمل وقَصراَمَل ولزوم ایمان و تَفَقُّهِ(=فهم کردن)درقرآن وحُبّ برادران وجَزع کردن ازحساب(=بی تابی کردن از روزحساب رستخیز ) وخَفض جناح .ونهی فرمود ازسَفیه شمردن شخص حَلیم،یا تکذیب اهل صدق و اطاعت کردن گناهکار ومعصیت کردن امام عادل وفَساد کردن دراَرض. وفرمود:وصیّت می کنم تو را ای مُعاذ به تقوای الهی درنزد هر حَجَر ومَدَری(=کلوخ)وآنکه توبه کنی به هرگناهی ازگناهان آشکاربه توبه های آشکار و از گناهان باطنیّه به توبه های باطنیّه. وهمچنین ادب می فرمود بندگان حقّ تعالی را، و دعوت می کرد ازبرای مَکارم اخلاق ومحاسن آداب. ومَحاسن آن حضرت که مُستَفاد می شود ازاخباردر کُتُب موافقین ومخالفین،آن است که بودند آن حضرت،اَحکـَم و اَشجَع واَعدَل(=حکیم ترین شجاترین وعادل ترین) 214-وعَفیف ترین مردم ومِساس(=دست دادن) نفرمودهرگز به دست خود دست زنی راکه مالک نبود رَقبه(=مالک آن کس بودن) یا نکاح او را یا زنی را که محرم نبود با آن حضرت. وبود سَخی ترین مردم که نمی ماند شب در نزد او دینار و دِرهمی؛پس اگر نمی یافت کسی را که عطا فرماید به او،رجوع نمی فرمود آن شب به منزل خود تا آنکه بَری نماید ذِمّۀ خود را ازمحتاجین .ونمی گرفت ازآنچه عطا کرده بود حقّ تعالی او را مگر قوتِ سال خود را از اَسهَل(=آسانتر)آنچه می یافت ازخرما وشَعیر(=جو)،و مابقی را فی سبیل الله بذل می نمود.وسؤال نمی کرد سائلی ازآن حضرت مگر آنکه عطا می فرمود اورا،بعد می پرداخت به قوتِ عیالِ خود؛وبسا بود که مُحتاج می شد قبل از انقضاءِ سال  .و وصله می فرمود نَعلین و جامه را.وخدمت می کرد درمنزل خود،وقطع می کرد گوشت را.و بود شدیدُ الحیاء نسبت به خَلق ونمی گُماشت دیده را درصورت اَحدی.واِجابت می فرمود دعوت بنده وآزاد را. وقبول می نمود هدیّه را اگرچه جُرعۀ شیری بود؛و تلافی می فرمود هدایا را،و اَکل نمی فرمود صَدقات را واِستکبار نمی نمود ازاِجابت کردن اُمّت ومشرکین.وغضب می فرمود به سبب حقّ تعالی،وغضب نمی نمود به سبب نَفس خود. و می خورد آنچه حاضرمی شد و رد نمی کرد آنچه را می یافت واجتناب نمی فرمود ازطعام حلال ومی پوشید ازشَملَه(= لباسی که تمام بدن را می پوشاند)وبُرد یمانی(=نوعی جامه که دریمن بافت می شده وخاصّ آنجا بود) و جّیّۀ پشم،وآنچه می یافت ازمباحات لباس(=لباسهای حلال). 215-وتَخَتُّم(= انگشتری بدست کردن)می فرمود به خاتم فِضّه(=انگشت نقره) درانگشت خِنصر(=انگشت میانه)وگاهی درانگشت کوچک دست چپ و گاهی سوار می شد،عبد خود یا غیررا ردیف سوار می نمود وگاهی سوارمی شد براسب وگاهی بربَغلۀ شَهباء (=استرسفید یاسیاه که سفیدی غالب باشد) وگاهی برحِمار(=اُلاغ) وگاهی پیاده می رفت،وگاهی پابرهنه،و گاهی بدون رداء و عمامه وعَرَقچین.وعیادت می فرمود مرضی را در اَقصای شهر مدینه.ودوست می داشت بوی خوش را،وکُره داشت از رایحۀ بد. ومُجالست می فرمود مَساکین وفُقرا را،واَکل میداشت با ایشان.وگرامی می داشت اهل فضل واخلاق را،واَلفت می گرفت بااهل شرف به نکویی با ایشان.و صِلۀ اَرحام به عمل می آورد بدون اختیار یاد استاد ...

ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:44