نهج دوم باب دهم درفتوی

ساخت وبلاگ

البابُ العاشِرفِی الفُتیا

باب دهم درفتوی

ترجمۀ اجمالیّه اصل فرمان:فرمودامام صادق علیه السّلام:حلال نیست فتوی در شریعت،ازبرای کسی که طلب فتوی نکند ازحقّ تعالی به صفاءّ باطن واخلاص عمل وظاهرخود ودلیلی ازپروردگار درهر حال،زیرا که کسی که فتوی داد،پس بتحقیق،حُکم کرده است،وحُکم صحیح نیست مگر به اِذن ازحقّ تعالی وبُرهان او،و کسی که حُکم کند به خبربدون معاینه،پس اوجاهل است؛وگرفته می شود به جهل خود،وگناهکاراست به حُکم خود،فرمود حضرت نبی ص:«جرأت دارترشما برفتوی،جرأت دارترشماست برحقّ تعالی.آیا نمی داند مُفتی آنکه داخل می شود میان حقّ تعالی ومیان بندگان او،و او حایل است میان جَنّت و نار؟».وگفت سُفیان بن عُیَینة چگونه مُنتفع می شود به علم من غیرمن و حال آنکه بتحقیق،محروم است نَفس من ازنفع علم خود».وحلال نیست فتوی درحلال وحرام میان خلق ، مگرازبرای کسی که متابعت کند حق را ازاهل زمان وناحیه وبَلَد خود به اَمر وحکم قرآن .فرمود حضرت رسول ص:«مُتابعت کردن حقّ تعالی به حُکم قرآن تمنّی وتَرَجّی وامید است؛زیراکه فتوی عظیم است».فرمودامیرمؤمنان ص ازبرای قضاوت نماینده:آیا می شناسی ناسِخ ازآیات کلام الله را از منسوخ آن؟عرض کرد:نه فرمود:آیامُشرف شده ای برمُراد حقّ عزوجلّ درمثال های قرآن؟ عرض کرد:نه فرمود:دراین حال،هلاک شده ای وهلاک می کُنی خلایق را.ومُفتی،محتاج است به سوی معرفت معانی قرآن وحقایق سنّت های رسول ص وبُطون اشارت های آن،وآداب واِجماع واختلاف اُمّت درمسائل،ومحتاج است به اطلاع براصول آنچه اِجماع کرده اند برآن،وآنچه اختلاف کرده اند درآن بعد برگُزیدن به وَجهِ نیکو،بعدعمل صالح،بعدحکمت،بعد تقوی:بعد دراین حال اگرقادر شد فتوی دهد.

تحقیق تفصیلی درباب فتوی بقلم حضرت راز شیرازی بدان-اَیَّدَکَ اللهُ بالتَّقوی-آنکه فتوی درمسائل دین،وقضاوت وحُکم درمیان خلایق،جایزنیست مگرازبرای کسی که حاکم باشد به حقّ،برخَلق ازجانب حقّ تعالی وحُکم کند به احکام الهی درمیان عِباد،بدون هوی و رضای نَفس خود وآن کس،نیست مگرنَبیّ یا وصیّ نَبیّ؛وغیرایشان،هرگاه مأمورشودازجانب ایشان به امرخاصّ یاعامّ،مُتاب ومأجوراست، والاّ ازجملۀ اَشقیا ومغلوب نَفس،وبه هوای خود مقهوراست؛کما قال اللهُ تعالی:(اَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَویه،معنی،آیا ندیده ای آنکس هوای دل خود رامعبود ساخته است؟سورۀ جاثیه 45 /23)،(ومَن لَم یَحکُم بِما اَنزَلَ اللهُ فَاُولئِکَ هُمُ الکافِرُون،یعنی،وهرکس برخلاف آنچه خدا فرموده است حُکم کند چنین کس ازکافران خواهد بود،سورۀ مائده 5/ 44)،وایضاً(فَاُولئِکَ هُمُ الفاسِقُون ،معنی واو فاسق وگردنکش است،سوره5 مائده/47 )، وایضاً(فَاُولئّکَ هُمُ الظّالِمُون،معنی،پس ایشان ستمکارانند،سورۀ مائده 5 /45)وارد است،وقَولُهُ تعالی:(یا داوودُ اِنّا جَعَلناکَ خَلیفَةً فِی الاَرضِ فَاحکُم بَینَ النَّاسِ بِالحَقّ وَلاتتَّبِعِ الهَوی فَیُضِلُکَ عَن سَبیلِ اللهِ،معنی،ای داود ما تو را درزمین جانشین خودساختیم پس میانۀ مردم بقانون حقّ فرمانروا باش مباد که ازهوای نفس خویش پیروی کنی که ازراه حقّ بدرافتی چه آنان که ازصراط حقّ به یکسو شوند ایشان را شکنجه ای دردناک است؛زیرا که روز بازپسین را ازیاد پرده اند،سوره ص 38 /26).وازحضرت ابوعبدالله ص وارد است که:«اِتَّقوا الحُکُومَةَ فَاِنَّ الحُکُومَةَ فَاِنَّما الحکومةِ اِنَّماهِیَ لِلاِمامِ العالِمِ بِالقَضاءِ،العادِلِ فِی المُسلِمِینَ کـَنَبِیّ ٍاَو وَصِیّ نَبِیّ یعنی:پرهیزکنید ازحکومت ؛زیراکه آن،مخصوص امام عالِم به قضاء وعلم الهی،وعدالت کننده درمیان مسلمین است،مثلِ پیغمبری یا وصیّ پیغمبری».وحضرت امیرالمؤمنین ص به«شُریح قاضی»فرمودند:«یاشُرَیحُ قَدجَلَستَ مَجلساً ماجَلَسَهُ اِلاّ اَو وَصیُّ نَبیّ ٍ،اووَصیُّ نَبِیٍّ،اَو شَقیّیٌ،یعنی،ای شُریح،جالِسی درمجلسی که نمی نشیند درآن مگر پیغمبری یا وصیّ پیغمبری، یاشقیّی». لِهذا حضرت امام ص می فرماید:حلال نیست فتوی مگرازبرای کسی که طلب فتوی کند ازحقّ تعالی به صفای سِرِّخود،واخلاص درعمل وظاهرخود،ودلیل وبرهان پروردگار؛یعنی سِرّ وباطن مُفتی در دین باید چنان صافی باشد که تواند طلب علم وفتوی نماید ازحقّ تعالی به کشف وعلم لدُنّی،درجمیع احوال و اعمال واحکام آن؛بظاهرخالص باشد ازآنچه رضای حقّ جل وعلا درآن نباشد وچنین کسی نیست مگر کسی که سفیر و رسول است ازحقّ تعالی برخلق یا آن که وصیّ او وخلیفۀ الهی است زیرا که کسی که فتوی دهدحکم کرده است وحکم،صحیح نیست مگربه اذن وبرهان حقّ تعالی که علم لدُنّی وکشف است.       166-وحضرت امام صادق ص علیه السّلام فرموده که «قُضاة،چهارطایفه اند؛سه طایفه درآتشند،ویک طایفه درجنّت؛

اوّل:مردی که حُکم کند به جور وعالِم باشد به جورخود؛پس اودرآتش است.

دوّم:مردی که حکم کند به جورونداند؛پس اودرآتش است.

سیُم:مردی که حکم نماید به حقّ و نداند؛پس اودرآتش است.

چهارم :مردی که حکم کند به حقّ وبداند؛پس اودربهشت است. وحُکم، دوحُکم است؛حُکم حقّ تعالی، و حُکم اهل جاهلیّت ؛پس کسی که خطا کرد حُکم الهی را،حُکم کرده است به حکم اهل جاهلیّت؛پس کسی که حُکم کند دردو دِرهَم، به غیرآنچه حقّ تعالی نازل فرموده؛پس بتحقیق،کافر است». لِهذاحضرت امام ص می فرماید:کسی که حکم کند به محض خیرکه مُتحمل صدق وکذب است بدون معاینه ؛پس اوجاهل است،وگرفته میشود به جهل خود وگناهکار است به حُکم خود؛یعنی تحقیق وعلم در احکام،لازم است،وظنّ کفایت نمی کند. واز حضرت امام صادق ص ازحضرت امیرالمؤمنین ص وارداست که:مبغوض ترین خلایق دربه سوی حقّ تعالی دوطایفه اند؛اول:مردی که فتوی دهد دردین حقّ تعالی بغیرحقّ؛واومردی است که مُوکّل کرده است اورا حقّ تعالی به سوی نفس خود؛یعنی توکلّ اوبرخود است نه برحقّ تعالی؛زیرا که گرفته است هوای خود را آلهِ خود: (اَضَلَّهُ اللهُ علی عِلمٍ،یعنی خدایش ازروی علم به گمراهی کشیده ،یعنی خدای تعالی اورا به علم خودش واگذارده است سورۀ جاثیه 45 /23) ،وحقّ تعالی می فرماید به چنین اشخاص که (اِعملو ماشِئتُم،معنی،هرچه خواهید بکنید سورۀ فصلت 41 /40).ومی فرماید:پس چنین کس تجاوز کرده است ازقصد سبیل(=راه میانه،طریق اعتدال) ؛یعنی مایل است ازطریق حقّ که صراط المستقیم عدالت است فی مابین حدّ افراط وتفریط؛

167-زیرا که درجانب افراط است به سبب جُربُزۀ ذهن ومکربا حقّ تعالی. ومی فرماید مَشغوف (= شیفته ،مفتون) است بکلام بدعت خود؛یعنی به قلب،دوست می دارد بدعت را. ومی فرماید:وَلوع و اصراردارد در صوم وصلوة یعنی اصراربه جهت آن است که شمرده شود ازاهل دین،ومتابعت کرده شود ومُطاع باشد درنزد خلایق. ومی فرماید:پس این کس،فتنه وآلت امتحان است از برای کسی که مفتون شود به او؛یعنی گمراه کننده است کسی را که اقتدا نمایدبه او وگمراه است ازطریق هدایت کسانی که قبل ازاو بوده اند؛یعنی مغروربه نفس خود است، و قناعت نمی کند به تقلید ومتابعت مَتبوعین خود از مشایخ ومعلّمین؛زیرا که مستقِلّ به فکر و مُستبدّ به رأی خوداست با کمال قصورعقل وسفاهت وجهل ، و گمراه نماینده است مُقتدیان(= پیروان) خود را در حیات وممات خود زیرا که شرّچنین کس،مُتعدّی است چه ازاصناف اهل علم است وشرّآن از بابت عقاید باطله وبِدعت درهواهای فاسده است که سرایت می کند تا روز قیامت؛مِثل خُلفاءِ به غیرحقّ ونواصب وخوارج وجبریّه وقَدَریّه وسایراهل بدعت که منتشراست بدعت وکفروشُرور واَهواءِ باطلۀ ایشان درنُفوس بعضی ازطوایف خلق وبرروی زمین باقی است اِلی الآن(=تاکنون) وکسانی که بدعت تازه دردین گذارند مِثل ایشانند واین کس حَمّال است خطایای خود وغیرخود را از کسانی که اقتدا به او نمایند درحیات وبعد ازموت زیرا که باعث خطایای ایشان است؛کما قال اللهُ تعالی(لِیَحمِلُوا اَوزارَهُم کامِلَةً یَومَ القِیامَةِ وَمِن اَوزارِالَّذینَ یُضِلُّونَهُم بِغَیرِعِلمّ اَلا ساءَ ما یَزِرُون،یعنی،تا آنکه روز قیامت بارسنگین خود تماماً وبرخی ازبارگناه آنان را که ازسرجهل و نادانی گمراهشان کرده اند بردوش نهند.هان آگاه باشید که بد باری است آنچه به دوش می کشند،سوره نحل 16/ 25 )

168- وطایفۀ ثانیه ازمبغوضین حقّ تعالی،قُضاتند؛یعنی حکم کنندگاه درمیان خلایق برغیرهدایت ؛و حضرت ازبرای این طایفه بیست وشش صفت بیان می فرماید؛ اوّل آنکه می فرماید:کسی که جمع می کند جهل را؛یعنی می گیرد جهالات را ازاَفواهِ خلایق،واو را علمی از مأخذی متین به جزاَقوال خلق نیست؛پس عمل وقول اوبه جهل است. ثانی آنکه از جهّال ناس است؛یعنی از اشراف نیست بلکه از ارازل است؛ زیرا که شرف به علم است و ازشرف علم عاری است.

وثالث آنکه:اسیراست به ظلمات فتنه وخُصومات؛زیرا که عالِم نیست به غایات امور.

رابع آنکه:می نامند او را اَشباه ناس (=آدم نماها)عالِم؛یعنی کسانی که انسان واقعی نیستند وازکمالات انسانیّه وعلوم محرومند چون عوامّ وجهّال،آن کس راعالم می گویند به سبب مُلَبَّس بودن او به لباس علماء،وجلوه دادن خود را درمقام اهل علم .

خامس آنکه:ثابت نیست درعلم یک روز تمام؛یعنی ا گرگاهی حکم ازروی علم نماید ثبات ندارد به قدر یک روز.

سادس آنکه:ابتکارمی کند درصبح به طلب تکثیروجمع خیرات دنیا واسباب ومتاع آن که قلیلش بهتر از کثیراست ؛یعنی بیرون می آید دراوّل صبح برای کسب دنیا،وهمّت اوتمام برکسب متاعی است که فانی است،وقناعت به قلیل اوبهترازطلب کثیرآن است که مورث هلاکت است اگر حرام باشد چون رشوه ومال یتیم وغیرآن،وموجب حساب است اگر حلال باشد،که:«فی حلالها حساب و فی حرامها عِقاب،یعنی درحلال آن حساب ودرحرامش عذاب است».

169- وسابع آنکه:سیراب می کند خود را ازآبی که متغیّراست طعم ولَون ورایحۀ آن؛یعنی نَجِس و خبیث است ؛ومراد آنکه سیراب می کند خودرا به علوم تقلیدیّه؛زیرا که علوم یقینیّۀ تحقیقیّه را ماءِ طاهر نامند،که: (وکان عَرشُهُ عَلَی الماءیعنی وبود عرش خدا برآب،سوره هود11 /7)؛واین صفت لازم صفت اوّل است که فرمود:«جمع می کند جهالات را ازافواه خلایق به تقلید صِرف»،تا آنکه سیراب می شود از ماءّ خبیث علوم تقلیدیّه که متغیّرالطّعم واللَّونِ والرّائِحه است درمَشام ومذاق اهل علم ومعرفت،وقاضی جاهل ازطعم ولون ورایحۀ آن بی خبراست؛ زیرا که از اَذواق ومدارک عقلیّه وقلبیّه محروم است.

وثامن آنکه:«اکتناز (=اندوختن) وجمع می کند اموال را بدون فایده»؛زیرا که درجمع کردن مال زیاده از مایحتاج معاش،فایده ای نیست مگرآنکه اِنفاق شود درسبیل حقّ تعالی،وذخیرۀ یوم المعادگردد؛واین صفت لازم صفت ششم است که فرمود:ابتکارمیکند درصبح به طلب تکثیر خیرات ومتاع دنیا که قلیلش بهترازکثیر است.تا آنکه اِکتناز وذخیره می کند اموال را بدون فایده.

ونُهُم آنکه:پس از جمع کردن علوم تقلیدیّه وسیراب شدن به آنها،وبعدازتحصیل واکتناز اموال ،خود را مستغنی می یابد ومی نشیند درمیان خلایق،درحالی که می داند خود را قاضی نافذُالحُکم،وضامن می شود رفع اشتباه خلایق را

170-درمسائلی که وارد می شود براو؛زیراکه به علم ناقص خود جواب می دهد سائلین را، و اعتراف به قُصورادراک وجهل خود ندارد،واگرمخالفت کندقاضی سابق خود را،ایمن نیست از مخالفت کردن قاضی بعد ازاو احکام اورا؛یعنی به ملاحظۀ عدم امضای احکام اوبعد ازاو،مخالفت نمی کند احکام قاضی قبل ازخود را اگر چه احکام اونه بروفق حقّ وصواب باشد.

دهُم آنکه: اگر وارد شود براو،یکی ازمسائل مُشکله چون قسمت مَواریث بر وُرّاث- مهیّا می گردد از برای بیان آن به رأی خود برای نجاب یافتن ازاشکال آن وجَزم می کند بررأی باطل خود، و پروا ندارد ازمخالفت احکام الهی.

یازدهم آنکه:می پوشد لباس اشتباهات رادرمسائل،مثل گرفتاربودن مگس درپرده های عنکبوت به سبب محروم بودن ازعلم به حقیقت مسائل؛وممکن نیست اوراتَخَلُّص(=رهایی یافتن) از شُبهات.

دوازدهم آنکه:نمی داند که درآنچه قضا وحُکم کرده است برصواب است یا برخطا.

سیزدهم آنکه: گمان نمی کند علم را درآنچه معرفت ندارد آن را؛زیرا که آنچه درنزد اومجهول است نیز برغیر خودمجهول می داند،ونمی بیند وَراءِ آنچه رسیده است به فهم ناقص خود،وذهن قاصر خود ، مذهبی را صحیح.

چهاردهم :اگر قیاس کند شیئی رابه شیئی به قیاس فاسد خود تکذیب نمی کند نظرخود را. بلکه اصرار می کند برآن،واگرآگاه کند کسی اورا برخطای او،رجوع نمی کند ازآن.

پانزدهم آنکه:اگرپنهان ومجهول باشد براوامری ومسأله ای،مخفی می دارد آن را برغیر خود، و سؤال نمی کند تا آنکه نگویندعالِم نیست؛یعنی برجهل خودباقی می ماند،واز استفادۀ علم وصواب محروم می دارد خود را.

171-شانزدهم:جسارت می ورزد دردین ومرتکب می شودامرقضا را وازخطرهای اُخرویّۀ آن غافل است. هفدهم :چنین قاضی،کلید ظلمات وباعث جهالات وشبهات است؛یعنی حرکت می کند درشب تاریک ظلمت جهل،بدون مصباح نورعلم؛ پس خود متحیّر است،وگمراه می کند خلایق را.

هجدهم: زیاد مرتکب می شود شُبهات را به سبب حرمان ازیقینیّات.

نوزدهم:خَبط نماینده است درجَهالات خود که اَشدّ است ازخَبط کردن درعلوم.

بیستم آنکه: عذر نمی خواهد ازآنچه نمی داند تا آنکه سالم شود؛زیرا که اعتراف به جهل،سلامتی دنیا و آخرت است؛چنان که گفته اند:«لا اَدری نِصف ُالعِلم یعنی،گفتن کلمه نمیدانم نیمی ازدانش است»؛ومنقول است که «اَلعِلمُ ثَلاثَةُ،کِتابٌ ناطِقٌ،وَسُنَّةُ قائِمَةٌ ولااَدري)یعنی لاادري یکی از اقسام علم است.

بیست ویکم آنکه: دندان نمی گیرد درعلم،به دندانهای قطع کننده تاغنیمت یابد؛زیرا که علم،طعام وغذای روح است،ودهان وحلق روحانی اوقابل این طعام نیست :*چون که لقمۀ باز،آن صَعوَه نیست*(1)؛پس نه اِقرار به جهل می کند که سالم ماند ازخطا،ونه او را بضاعتی درعلم است تا آنکه بربصیرت باشد در آنچه حکم می کند.

بیست ودوم آنکه: می پَراند روایات واحادیث را مثل پَرانیدن باد گیاههای خشک را؛ یعنی نقل می کند روایات را درغیرموقع خود، وبرغیرنظامی که مطلوب صاحب روایات است به سبب قُصوراِدراک در استنباط معانی روایات.

172- بیست وسیم آنکه:گریه می کنند ازاو میراث بَرَندگان به سبب ظلمی که می کند در قسمت میراث برایشان،وناله می کنند ازاو اهل دِماء(=کسانی که ازایشان کسی کشته شده) و صاحبان قتل به سبب احکام باطلۀ او.

بیست وچهارم:حلال می شود به قضا وحکم اوفَرج حرام،وحرام می شود به حُکم او فرج حلال(=یعنی ازدواج ها برغیر قانون الهی واقع شود)به سبب خطا کردن درفتوی وجهل وسهو اودرمواضع احکام، یا به سبب جمع اموال به رشوه ومُراعات حُکّام وسلطان.

بیست وپنجم آنکه: ازعلم مُمتَلی نیست به قدری که صادرشود ازآن،رفع اشکالات وشُبهات درمسائلی که وارد می شود براو.

بیست وششم آنکه:اهلیّت ندارد ازبرای ادّعا کردن علم حق به سبب تفریط درعلم،یعنی درحقیقت صاحب علم نیست چنان که مدّعی است علم را. پس ظاهر شد ازاین حدیث شریف، شَناعَت احوال ومذمّت صفات کسانی که مشغول می شوند به فتاوی وقضاوت،بدون علم کامل؛زیرا که جرأت می نمایند برهلاک باطنی اُخروی خود؛

ولِهذا حضرت امام ص می فرماید که حضرت رسول ص فرمود که:جرأت دارترین شما برفتاوی، جرأت دارترین شماست برحقّ،درمعصیت او وهلاک خود؛ زیرا که مُفتی،داخل می شود میان حقّ تعالی وعباد،اگر رسانید احکام الهی را به خلق،ابلاغ کرده است حقّ ابلاغ را،ومأجور ومُتاب است،واگرنه هالِک است وخلق را نیزهلاک کرده،پس مُفتی واقف است میان جنُت ونار؛اگرحُکم به حق کرد داخل می شود درجنّت را، والا مُعَلّق می شود درنار؛چنان که وارد است: «اَلمُفتی عَلی شَفا جُرُفٍ مِنَ النّار،یعنی،فتوی دهنده،برلب پرتگاه دوزخ است».

173-وازبیانات واحادیث مزبوره،وحقّق شد که قضاوت وفتوی جایز نیست مگرازبرای صاحبان علم کامل وتقوی ؛وایشان مُنحَصِرند درحضرت رسول ص واهل عصمت که ائمۀ هدی وخُلفاءِ راشدین آن حضرتندعلیهم وصلوة والسّلام،زیرا که علوم ایشان علوم لَدُّنی است،وبه امرحقّ تعالی مُطاع خلایقند که (اطیعُوا اللهَ واَطبعُوا الرَّسولَ واُولِی اَمرِمِنکم،یعنی خدا ورسول وصاحبان امرازمیانۀ خود را اطاعت کنید سوره نساء 4/ 59 )،واز مُعَلَّی بن خُنَس (=غلام ابی عبدالله صادق ص) ازحضرت صادق ص منقول است درقول حقّ تعالی:(اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوالاَماناتِ اِلی اَهلِها وَاِذا حَکَمتُم بَینَ النّاسِ اَن تَحکُمُوا بِالعَدلِ،یعنی،خدای تعالی شما(مسلمانان) را فرمان می دهد که امانت را به صاحبانشان برسانید وچون میانۀ مردم داوری کنید،به عدل حکم نمایی.سوره نساء 4/ 58 )،فرمود منظور ازعدل دراین آیه،عدل کردن امام است به اَداءِ اَمانات به امام بعد ازخود؛ومأمورند ائمۀ هُدی ص آنکه حُکم نمایند به عدل ،و مأمورند خلایق به آنکه مُتابعت کنند ایشان را. وخُلفاءِ ثلاثۀ جوروباطل وتابعین آنها که اهل بدعت وآراءِ مختلفه می باشند اگرچه بظاهر،قبول اسلام کرده اند امّا به سبب عِناد ونفاق با اهل عصمت ص که ورثه انبیاء و

174- اهل علم وارکان دین وتوحید الهی اند،برکفرباطنی خودباقی،وضالّ ومُضلّ وهالک.مُهلکند؛ لِهذا نهی ازتَحاکُم به سوی ایشان وارداست؛کما قال الله الصّادق ص:«ایّاکُم اَن یُحاکِمَ بَعضُکُم بعضاً اِلی اَهلِ الجُوریعنی بپرهیزیدازتحاکُم بعضی ازشما که اهل تَشَیّع و ولایت هستید بعضی دیگر را بسوی اهل جور.وحقّ جلّ وعُلا می فرماید: (وَلَن یَجعَلَ اللهُ لِلکافِرینَ عَلَی المُؤمِنینَ سَبیلاً،معنی خدای تعالی کافران را برمؤمنان هرگز حاکمیّتی(الهی) نخواهد بخشید سورۀ نساء 4 /141)؛وکافرین به تأویل اهل عصمت ص مخالفین ازاهل سنّتند،ومؤمنین،اهل ولایت وتَشَیُّعند؛وبه حکم الهی،مخالفین را برمؤمنین راهی نیست.وحقّ تعالی درشَناعت مُرافعه به سوی خُلفاء جَورمی فرماید که:(اَلَم تَرَاِلی الَّذینَ یَزعُمُونَ اَنَّهُم آمَنوا بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وَما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ یُریدُونَ اَن یَتَحاکـَموا اِلَی الطّاغُوتِ وَقَد اُمِروا اَن یَکفُرُوا بِهِ ، معنی آیا به سوی آنان که به پندارخود،به آنچه برتووپیش ازتو نازل شده است ایمان آورده اند نمی نگری که می خواهند داوری به نزد طاغوت برند (طاغوت،حاکمی است که به غیر حقّ،درمقام حکومت قرار گرفته وبه غیرحقّ حکم کند)وحال آنکه مأمورند که به اوکافر شوند،سورۀ نساء 4 /60).وبعد می فرماید «وَلکِنِ انظُرُوا اِلی رَجُلٍ مِنکُم شیئاً مِن قَضائِنا فَجعَلُوهُ بَینَکُم ،فَاِنّی قَد جَعَلتُهُ قاضِیاً تَحاکـَموا اِلَیه،یعنی لکن نظر کنید به سوی مردی ازاهل تشیّع و ولایت ما اهل البیت که بداند چیزی ازاحکام ما را،پس بگردانید اورا میان خود که بدرستی که من گردانیدم اورا قاضی برشما که مُحاکمه کنید به سوی او».

175-چنان که حضرت امام ص می فرماید:حلال نیست فتوی دادن درحلال وحرام میان خلایق، مگرازبرای کسی که متابعت کند حقّ را ازاهل زمان وناحیه وبلد خود به امرقرآن یعنی اگردر زمان وبلد وناحیه،مردی ازعُلماءِ شیعۀ اِثناعَشَریّه یافت شود که برحقّ است ومابقی برباطل باشند،فتوی درمیان حلال وحرام میان خلق،اوراحلال است وبس؛زیراکه مُتابعون حقّ که برولایت اهل عصمتند قلیلندوفتوی امرعظیم خطیری است.پس عُلمایِ شیعۀ اِثناعَشَریّه مأمورند به فتوی امّا به شرایط مخصوصه که اگردرمُفتی وقاضی یافت نشود،خودهالک،ومهلک خلایق است؛زیراکه مَنصب حکومت درمیان خلایق،منصب عظیمی است؛ونیست آن مگرشأنِ عالِمِ فاضل مُتَّقیِ حکیمِ عارفی که بِالمَرّه نَفس خود را ازهواهای طبیعیّه کُشته،وصاف ومُزکّی کرده باشد،ونسبت تمام خلایق به سوی اویکسان باشد، وازغرور وجاه ومنصب ومیل به مال وتمتُّعات دنیا فارغ شده،درکمال شفقت ومهربانی باخلق باشد؛چنان که بزرگی فرمود:

جاه دنیا ، دانه ودام رَهَند / صید می گیرند وصیّاد شهند

حق،بدادابلیس را این دام وقید/ اوست چون صیّاد وخلقش هست صید

اهل دنیا،مرغکان ابلهند/ قید دام ودانه مانده، گمرهند

همچنان که عکس بودندآن سه ضال/ باصراط المستقیم اندر جدال

گرتوبهر نَفس، خواهی مال وجاه / با صراط المستقیمی خصم، آه

نَفس تو،آتش پَرَست است ای مُرید / حُبّ مال وجاه دارد آن مَرید(=نافرمان)

176- دوست داردمال راجاه را / چون نداند راه  را و چاه  را

جاه،چِبوَد؟پیشوایی درجهان/این،دوباشد نزد قوم سالکان

آن یکی،با شاه وبا میر و وزیر/ وان دگر بامفتی وشیخ شهیر

آن یکی،مَلعون ومَردود همه / وین یکی ، مقبول ومحمود همه

لیک،جاه فضل ودانش،صد چنان / کرد مردان را مُقیّد، این بدان

خاصه آن وقتی که هم علم وعمل / جمع گردیده به یک جا ،ای دَغَل

لیک هم مقصود ازاین علم وعمل / رسم وعادات است وتقلید وجَدَل

گرگ، پوشیده لباس میش را / تا فریبد خلق را وخویش را

مُشتری خواهی صلاح وعلم خویش / تا فروشی زُهد وفضل ازغیر،بیش

غُلغُله اندازی اندر این جهان / کـَاعلَم واَصلَح منم ای مردمان

شَیخُنا ومولوی گویند عام / شا با میر و وزیرت هم غلام

هدیه برهدیه،وظیفه، جنس ونقد / ازحلال وازحرام وحَلّ وعقد

اَستر واسب وشتر، با گاو ومیش / پیش آرند این خَران پُشت ریش

این همه سهل است، آن اَمر ونَفاذ / لذّتی دارد که باللهِ العِیاذ- ----(ونَفاذ(=روان شدن فرمان) عجب وکبر ونَخوَتش بیش از شَهی ست / برچنین فن تکیه کردن،ابلهی ست

زان که این،جای نبیّ است و ولی است / می سزد او را که از اهل دلی است

باب علم حق، امیر مؤمنان / با شُریح پاک دین کرد این بیان

کاین مکان«لایَجلِسُه اِلّا نَبیّ (1) / ا َو وَصیُّ اَو شَقیُّ»(2) ای صَبی(3)

پس ببین از اوصیائی متّقی / یا که برجای نَبی، هستی شقی

خود ببین ازاین دوتا ،توکیستی/ نور مطلق، یا عَزازیلیستی

دایم اندر شُبه وشکّ، ای فقیه / عمرخود کردی تلف، هستی سَفیه( ولایت نامه 377و376)

توضیحات

1-ونَفاذ=روان شدن فرمان

2- لایَجلِسه اِلّا نَبیّ 1 /اَو وَصیُّ اَو شَقیُّ=برمسند قضاوتتکیه نمی زند مگر پیامبری یا وصیّ پیامبری یا مردی از اهل شقاوت

3- صَبیّ=طفل

4-عزازیل= شیطان 

ادامه باب فتوی

177-پس حضرت امام ص ازقول حضرت امیرمؤمنان ص می فرماید که:سؤال فرمود ازیکی ازقُضاة که: آیا نمی شناسی ناسخ کلام الله را ازمنسوخ آن؟ عرض کرد: نمی شناسم فرمود:آیا مطّلع هستی بر مُراد حقِ تعالی درمثال های قرآن؟عرض کرد:مطّلع نیستم فرمودند:دراین حال،خودهلاک شده ای و هلاک می کنی خلایق را به سبب قضاوت خود. چنان که حضرت صادق ص نقل می فرماید از پدربزرگوارو اجدادعالی مقدارخود،وقَسَم یادمی فرماید برصدق ایشان در روایت این حدیث ازحضرت رسول ص که فرمود:«مَن عَمَلَ بِالمَقاییسِ فَقَد هَلَکَ واَهلَک،وَمَن اَفتَی النَّاسَ وَهُوَلایَعلَمُ النّاسِخَ مِنَ المَنسوخِ وَالمُحکَمَ مِنَ المُتَشابِهِ،فَقَدهَلَکَ واَهلَکَ،یعنی کسی که عمل کند به قیاسات فقهیّه،بدون نَصّ ِاهل عصمت ص،هالِک ومُهلک است خلایق را،وکسی که فتوی دهد مردم را ونداند ناسخ را ازمنسوخ و محکم ازآیات را ازمُتشابه کلام الله،پس بتحقیق خودهالک ومُهلک است خلایق را»؛زیرا که درآیات قرآن،اقسام کثیرۀ متقابله است چون ناسخ ومنسوخ ومُحکم ومُتشابه،ومُجمَل ومُبیَّن ومَنطوق ومفهوم و ظاهرو

178-مُؤَوَّل،وعامّ وخاصّ،ومطلق ومُقیَّد چنان که درکُتُب فقهیّه، مُبیّن است،ولابُد است مفتی را ازعلم به این اقسام،وتمییزبعضی از بعض،والّاخود هالک وهلاک می کند خلایق را درفتوی. بعد حضرت امام ص بیان می فر ید شرایط فتوی را: اوّل:معرفت معانی قران است؛چنان که ازحضرت اَبی جعفر ص وارد است که:حقّ تعالی نگذارد چیزی را که احتیاج داشته باشد امّت به آن مگرآنکه نازل گردانید آن را درکتاب خود وبیان فرمودآن را ازبرای رسول خود،وگردانید ازبرای هرچیزحدّی وگردانید برآن دلیلی که دلالت کند برآن وگردانید بر کسی که تَعَدّی کند ازاحکام الهی حدّی واجب. ونیزازحضرت ابوعبدالله ص وارد است که:نیست امری که مختلف شوند درآن،دونفرمگر آنکه ازبرای اواصلی است درکتاب الله ،ولکن نمی رسد به آن عُقول رجال. ثانی:معرفت حقایق سُنَن واحادیث است؛زیراکه وارداست که:ما مِن شَیءٍ اِلّا وَفیهِ کِتابٌ اَوسُنّة،یعنی،هیچ چیزنیست مگر آنکه دربارۀ آن کتاب یا سنّتی است.وازحضرت امیرالمؤمنین ص وارد است که:می آید شما را وارداست که:می آید شما را حدیث ازچهارنفرکه نیست ازبرای آن،خامِسی؛

اوّل:مرد منافقی که ظاهر می کند ایمان واسلام را،وباک ندارد که دروغ وکذب ونسبت دهد به حضرت رسول ص عمداً؛پس اگربدانند مردم آنکه این مرد،منافق کذّاب است،قبول نمی کنند ازاو،وتصدیق نمی کنند او را و لکن می گویند:او ازاصحاب حضرت رسول است،وشنیده واخذ کرد است ازآن حضرت.وثانی:مردی که شنیده است از حضرت رسول ص چیزی را،وعمل نکرده است آن را بر وجه خود،

179-وتَوَهُّم کرده درآن،وتَعَمُّد نکرده است درکذب،وقائل است به آنچه شنیده،وعمل می کند و روایت می نماید آن را،ومی گوید:استماع کردم ازرسول خدا؛پس اگر بدانند اهل اسلام آنکه حدیث او وَهم است،قبول نمی کنند ازاو،واگربداند خودش آنکه آن وَهم است،می اندازد آن را.سیُم:مردی که بشنود ازحضرت رسول ص چیزی را که امرکرد به او،بعد،نهی کرداز او،و اوعالّم به نهی

ثانی نیست،یا شنید که حضرت نهی فرمود ازچیزی وبعد،امر فرمود،واو نمی داند امرثانی را،پس حفظ کرد منسوخ را ، و حفظ نکرد ناسخ آن را،واگرمی دانست که منسوخ است حفظ نمی کرد آن را،واگراهل اسلام می دانستند که منسوخ است،می انداختند آن را. چهارم:مردی است که کذب نمی بندد برسول ص، ومُبغِض کذب است ازخوف حقّ تعالی وتعظیم حضرت رسول،ونیزنسیان نمی کند بلکه حفظ می کند آنچه را شنیده بر وجه خود،وزیاد وکم نمی کند،ومی داند ناسخ را ازمنسوخ،پس عمل می کند به ناسخ،وترک می کند منسوخ را؛پس بدرستی که امرحضرت رسول ص مثل قرآن،ناسخ ومنسوخ وخاصّ وعامّ ومحکم ومتشابه است،وحقّ عزّوجلّ می فرماید:(ما اتایکمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ ومانَهیکُم عَنهُ فَانتَهُوا،یعنی،آنچه راکه پیامبر خدا به شما داد،بگیرید وازآنچه شما را نهی فرمود بازایستید، سورۀ حشر 59 /7).پس معرفت حقایق سنن واحادیث حضرت رسول ص ،لازم است مفتی را؛وآن ممکن نیست مگرآنکه راویان حدیث اهل عصمت علیه السّلام باشند،ومفتی تمیزدهد حدیث صحیح ومِوَثَّق وحَسَن را ازغیرآنها،صاحب درایَت وفهم باشد درمعانی احادیث،نه صاحب روایت وبس، که»«الدّرایَةُخَیرٌمِنَ الرّویَة،یعنی،فراست ایمانی بهتر ازروایت است.(5)

توضیحات:

5-فراست ایمانی بهتر ازروایت است به دلیل حدیث معروف اتِّقوا فِراسة المُؤمِن فَاِنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ الله،یعنی ازبینش اهل ایمان برحذر باشید چرا که او به نورخدای می نگرد،قطعاًچنین است زیرا که از روایاتی که درباب احکام است که بگذریم بیشتر روایات منطبق با درجۀ فهم ومرتبۀ ایمانی سؤال کنندۀ آن است از معصوم علیه السّلام ومراتب خلق درایمان به قدری متفاوت است که درشمارنمی آید ازاین است که آنچه درخورفهم ومعرفت اهل درایت است درخور درک اهل روایت نیست آنکه او یَنظُر بنوراببه بُوَد/هم زمرغ و،هم زموی آگه بُوَد علم او، ازجان او جوشد مُدام/ پیش او،نه عاریه باشد نه وام-مثنوی ادامه باب تقوی

180-وثالث:معرفت بوَاطِن اشارت است،؛یعنی شرط فتاوی،معرفت بُطون واشارات کلام الله واحادیث است؛زیرا که وارد است که:« کلام اللهِ علی اربعة ،یعنی کلام خدا برچهارمرحله استوار است»(الحدیث)؛یعنی کلام الله را ظهور وبُطون است. پس مُفتی اگر چه ازلطائف وحقایق کلام الله و احادیث محروم باشد،می باید از اشارات کلام الله؛واحادیث باخبر باشد؛زیرا که بسیارازاحکام ومطالب است که ازعبارت کلام الله بیرون نمی آید،باید ازاشارات آن به فطانت باطنی خود دریابد؛چنان که معاویه ازحضرت امام حسین ص ازآیۀ (لارَطبٍ ولایابِسٍ اِلّا فی کتابٍ مُبینٍ،معنی،هیج تروخشکی نیست مگرآنکه درکتابی روشن( قرآن)است،سورۀ انعام 6/59» سؤال نمود که: حکایت محاسن من وتو درچه آیه ازکتاب است؟حضرت فرمود:قال اللهُ تَعالی :(وَالبَلَدُالطَّیّبُ یَخرُجُ نَباتُهُ بِاِذنِ رَبّهِ وَالَّذی خَبُثَ لایَخرُجُ اِلّانَکِدا،معنی وسرزمین پاک گیاهش به اذن پروردگارش(نیکو)برآید،وازآن زمین که ناپاک است جزگیاه بد واندک نروید سورۀ اعراف7/ /58)؛چون حضرت،خوش محاسن بوده اند ومعاویه کوسَج بوده؛حضرت ازاشارت این آیت استدلال برطیب ولادت وطهارت فطرت خود،وخیانت ولادت وفطرت معاویه فرموده،وعقل وقلب سلیم ازآن محظوظ می شود. ودربعضی اخبار حضرت امام حسن مُجتبی ص را نوشته اند که با معاویه اشارت آیۀ مذکور را فرمود:واللهُ اعلم.

181-ورابع:معرفت اِجماع است برخطا؛پس طریق احتیاط ،اخذ کردن مُجمَعٌ عَلَیه(=آنچه که همگان بر آن متّفق باشند)وترک کردن مُختَلَفٌ فیه(=آنچه مورد اختلاف باشد)است؛باید معرفت اجماع را حاصل نماید که چه اجماع حجّت است؟و الّا اجماع امّت بعد ازفوت حضرت رسول ص برپرستش گوسالۀ سامریّ این امّت شد که خلیفۀ اوّلی است. پی اجماع حجّت است که وجودِ معصوم، درآن داخل باشد ،و ضروریّات دین ومذهب را به اجماع می توان یافت. خامس:اطّلاع یافتن براصول مُجمَعٌ عَلَیه واصول مُختلَفٌ فیه درمسائل است؛یعنی محض علم به اجماع دریک مسأله کافی نیست بلکه سَنَد صحیح آن مسأله رااز کتاب وسنّت باید مطّلع باشد،تابربصیرت و اطمینان عمل نماید دراجماع واختلاف

. سادس:حُسن اختیار است دراَقوال به طریق ترجیح تا تواند قول صحیح معصوم را ازغیرآن اختیار نماید،دروقتی که درمسألۀ واحد،احادیث واحکام مختلفه وارد باشد،بنا برتَقیّه وغیره. سابع:عمل صالح است؛ زیراکه عمل صالح،باعث صُعود واِرتقاءِ نَفس انسانی است از مَضیق ظلمات طبع به اوج انوارقلب وروح؛ کـَما قال اللهُ تَعالی:(اِلَیهِ یَصعَدُ الکـَلِمُ الطّیّبُ وَالعَمَلُ الصّالِحٌ یَرفَعُهُ ، معنی روح پاک قدسی وکلمۀ توحید الهی بسوی حقّ بالا رود وبالابرندۀ آن عمل شایسته است سوره فاطر35/ 10)ومادام که نَفس انسانی، مصفّی نگردد وبه مرتبۀ قلب مُرتَقی نشود،صاحب علم حقیقی که

182-نور الهی است نخواهد شد،که:«اَلعِلمُ نُورٌ یَقذِفُهٌ اللهُ عَلی قَلبِ مَن یَشاء،یعنی علم نوری است که خدای تعالی دردل آنکس که خواهد بیفکند»؛وتصفیه واِرتقاء حاصل نباید مگر به عمل صالح. ثامن:تحصیل حکمت است،زیرا که حکمت،علم به حقایق اشیاء است اَعم ازاشیاءِ تَکوینیّه وتَکلیفیّه،وموجب خیرات واِفرۀ کثیره است،که (مَن یُوتَ الحِکمَةَ فَقَد اُوتِیَ خَیراً کثیراً،معنی،هرکه را که حکمت عطا شود پس بتحقیق که خیربسیار بدو داده شده،سورۀ بقره 2/ 269 ) ؛ومادام که علم به حقایق اشیاء واحکام آنها حاصل نیاید،حکم برآنها چگونه توان نمود؟ تاسع:شرایط تقوی است؛وتقوی شرط حکومت دردین است؛چنان که ازمعصوم سؤال کردند که:چه کس رامتابعت کنیم دردین؟ فرمودند:اَعلَم دراحادیث ما اهل البیت،واَتقای (= پرهیزکارتر) دردین را؛زیرا که اگرمفتی دردین، مُتَّقی نباشد چه بسیار حلال الهی را که حرام نماید وحرام راحلال کند به هوای نَفس خود،وچه بسیار فُروج ودِماء ومواریت،ازاحکام اوضایع وباطل شوند. بعد حضرت امام ص می فرماید: پس دراین هنگام که شُروط تِسعۀ فتوی حاصل آید،اگر قدرت به هم برساند برفتوی،فتوی دهد؛زیراکه با وجود این شروط مُفتی مُتَّقی حکیم دربعضی ازمسائل به ملاحظّۀ احتیاط،توقّف می نماید وفتوی نمی دهد؛زیرا که قدرت برفتوی درخود نمی بیند،وعلماءِ متَّقین بعد از موت،شکایت ازضرر فتاوی کرده اند؛چنان که بعضی ازتلامیذ علامۀ حِلّی- اعلی الله مقامه - اورا در خواب دید وسؤال کردازاحوال او، فرمود اگردرکتب اَلفَین که دراثبات خلافت امیرالمؤمنین ص برردّ اهل سنّت نوشته ام وزیارت حضرت سیّدالشُّهداء ص ازمن صادر نگشته بود،فتاوی که دردین داده ام مراهلاک می کرد. وحال آنکه دراین عصر،عُلَماءِ متَّقین فَتاوی علّامه وامثال اورا حجّت می شمارند.

«اعاذَنَا اللهُ واِیّاکُم مِنَ الاِقدامِ عَلَی الفَتاوی بِدونِ استحقاقِها،یعنی، خدای تعالی ما وشما را ازاقدام بر صدور فتوی واظهار نظر بدون استحقاق حفظ بفرماید».

خاتمه باب فتوی

از کتاب مصباح الشریعه ومفاتح الحقیقه امام صادق علیه السلام تألیف جناب آقا میرزا ابوالقاسم راز شیرازی قدس الله

یاد استاد ...
ما را در سایت یاد استاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golemolao بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 11:44